کلمه جو
صفحه اصلی

prompt


معنی : اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بفعالیت واداشتن
معانی دیگر : تند، سرموقع، سرساعت، درست، (بازرگانی) مهلت پرداخت، ورقه ی مهلت، قرار داد دارای ضرب الاجل، یادآوری، (تئاتر) سوفلوری، (کامپیوتر) پیام واره، پیام واره دادن، انگیزاندن، تهییج کردن، واداشتن، (آدم) وقت شناس (رجوع شود به: punctual)، چست، سریع کردن

انگلیسی به فارسی

سریع، بفعالیت واداشتن، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بی درنگ، فوری، عاجل، چالاک، اماده


بیدرنگ، سریع کردن، بفعالیت واداشتن، برانگیختن،سریع، عاجل، اماده، چالاک، سوفلوری کردن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: prompter, promptest
(1) تعریف: done immediately, without delay.
مترادف: expeditious, immediate, instant, instantaneous, punctual, quick, swift
متضاد: delayed, late, tardy
مشابه: brisk, rapid, summary

- I was impressed by his prompt return of my phone call.
[ترجمه سهیل] از اینکه خیلی سریع به تماس تلفنی من پاسخ داد تحت تأثیر قرار گرفتم.
[ترجمه ترگمان] از برگشتن فوری تلفن، تحت تاثیر قرار گرفتم
[ترجمه گوگل] من با بازگشت سریع تماس تلفنی خود تحت تاثیر قرار گرفتم
- Prompt service is expected in a fast food restaurant.
[ترجمه ترگمان] کسب تکلیف در یک رستوران فست فود انتظار می رود
[ترجمه گوگل] خدمات سریع در رستوران فست فود انتظار می رود

(2) تعریف: swift to respond or to be in attendance at an expected place.
مترادف: punctual, quick, speedy, swift
متضاد: dilatory, laggard, slow, tardy
مشابه: alert, fast, ready

- Fortunately, the police were prompt and arrived before the thief could flee the area.
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه پلیس قبل از اینکه دزد بتواند از منطقه فرار کند، سریع وارد شده و وارد شده بود
[ترجمه گوگل] خوشبختانه پلیس سریعا وارد شد و قبل از اینکه دزد بتواند از منطقه فرار کند وارد شد
- She expects her staff to be prompt for meetings.
[ترجمه علی] او انتظار دارد که کارکنانش به موقع در جلسات حاضر شوند.
[ترجمه ترگمان] او انتظار دارد که کارکنان او برای جلسات آماده باشند
[ترجمه گوگل] او انتظار دارد که کارمندانش سریعا جلسات را برگزار کنند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prompts, prompting, prompted
(1) تعریف: to urge or incite to act.
مترادف: actuate, cause, egg on, impel, incite, move, prod, provoke, push, spur, stir, urge
متضاد: discourage
مشابه: dispose, drive, encourage, excite, fillip, get, goad, induce, motivate, occasion, prick, stimulate

- I wish he would clean up his room without my having to prompt him.
[ترجمه ترگمان] آرزو می کنم بدون اینکه مجبور باشم فوری او را از اتاق بیرون کنم، اتاقش را تمیز می کرد
[ترجمه گوگل] من آرزو می کنم که اتاقم را بدون نیاز به او پرورش دهم
- He would not have tried to dive from that height if his friends hadn't prompted him.
[ترجمه ترگمان] اگر دوستانش او را تشویق نمی کردند، او سعی نمی کرد از آن ارتفاع پایین بیاید
[ترجمه گوگل] اگر دوستانش او را نخواست، او از این ارتفاع سعی نکرد

(2) تعریف: to cause; inspire.
مترادف: cause, incite, inspire, provoke
مشابه: dispose, get, induce, instigate, lead, occasion, pick, produce

- The recent robberies in the neighborhood prompted them to install an alarm system.
[ترجمه ترگمان] سرقت های اخیر در این محله آن ها را وادار به نصب یک سیستم هشدار دهنده کردند
[ترجمه گوگل] سرقت های اخیر در محله باعث شد آنها یک سیستم هشدار را نصب کنند

(3) تعریف: in theater, television, and the like, to assist (an actor or reciter) by providing forgotten words.
مشابه: aid, assist, cue, remind, rescue

- She forgot her line, and the drama teacher had to prompt her from offstage.
[ترجمه ترگمان] او خط خود را فراموش کرد و معلم تئاتر هم مجبور شد او را از صحنه خارج کند
[ترجمه گوگل] او خط خود را فراموش کرد و معلم درام مجبور شد از او خارج شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to provide forgotten words to an actor, reciter, or speaker.
مشابه: assist
اسم ( noun )
مشتقات: promptly (adv.), promptness (n.)
• : تعریف: an instance of prompting.
مشابه: assist, cue, hint, nudge, prod, spur, stimulus, suggestion

- She is learning to dress herself independently, but sometimes she needs prompts.
[ترجمه ترگمان] او یاد می گیرد که مستقل از خود لباس بپوشد، اما گاهی به prompts نیاز دارد
[ترجمه گوگل] او در حال یادگیری است تا خودش را مستقل بپوشد، اما گاه او نیاز به دستورالعمل دارد

• reminder, something that stimulates memory; cue that reminds an actor of forgotten lines; on-screen symbol or indication that a computer is ready for input (computers)
motivate, inspire; induce, impel; drive, spur; stimulate, excite; provide a cue for an actor's forgotten lines
performed on time, done immediately; swift, quick; alert, nimble, brisk
if something prompts someone to do something, it makes them decide to do it.
if you prompt someone when they stop speaking, you encourage or help them to continue.
a prompt action is done without any delay.
see also prompting.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] علامت آمادگی - علامتی که روی صفحه ی ترمینال کامپیوتر ظاهر شده و به کاربر علامت میدهد که کامپیوتر منتظر دریافت ورودی است. برنامه های مختلف، علامتهای گوناگونی به کار می برند. مثلاً دراکثر نسخه های MS-DOS، با به کار بردن فرمان prompt می توان ظاهر این علامت را تغییر داد. به عنوان نمونه نگاه کنید به hard disk management . - عکس العمل، آماده، فوری، اعلان، کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه می شود تا مشخص کند که آماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است .
[حقوق] تلقین کردن، برانگیختن، واداشتن، القاء کردن، فوری، بی درنگ

مترادف و متضاد

اماده (صفت)
able, apt, ready, provided, present, stock, handy, beforehand, presentient, fresh, prompt

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

بی درنگ (صفت)
prompt, immediate

فوری (صفت)
sudden, fast, quick, instant, urgent, prompt, immediate, instantaneous

عاجل (صفت)
pressing, prompt

سوفلوری کردن (فعل)
prompt

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

بفعالیت واداشتن (فعل)
operate, prompt

early, responsive


Synonyms: alert, apt, brisk, eager, efficient, expeditious, immediate, instant, instantaneous, on the ball, on the button, on the dot, on the nose, on time, precise, punctual, quick, rapid, ready, smart, speedy, swift, timely, unhesitating, vigilant, watchful, wide-awake, willing


Antonyms: late, negligent, slow, tardy


hint


Synonyms: cue, help, jog, jolt, mnemonic, prod, reminder, spur, stimulus, twit


incite, cue


Synonyms: advise, aid, arouse, assist, bring up, call forth, cause, convince, draw, egg on, elicit, evoke, exhort, get, give rise to, goad, help, help out, hint, impel, imply, indicate, induce, inspire, instigate, jog, mention, motivate, move, occasion, persuade, prick, prod, propel, propose, provoke, refresh, remind, sic, spur, stimulate, suggest, talk into, urge, win over


Antonyms: halt, prevent, stop


جملات نمونه

1. Be prompt in assembling your baggage.
در بستن چمدان سریع باش

2. Terry's caution prompted him to ask many questions before he consented.
احتیاط "تری" باعث شد که قبل از موافقت کردن، سوالات بسیاری بپرسد

3. Larry was confident he knew his lines well enough not to need any prompting.
لاری مطمئن بود که نوشته های خود را به خوبی می داند و نیازی به رساندن متن (در تاتر) به او نیست

4. prompt day
روز وعده،روز ضرب الاجل

5. a prompt decision
تصمیم سریع

6. our prompt reply satisfied him
پاسخ بدون معطلی ما او را خرسند کرد.

7. she is prompt in getting things done
او در انجام کارها سرعت عمل دارد.

8. at ten o'clock prompt
درست سرساعت ده

9. Deliberate in counsel, prompt in action.
[ترجمه ترگمان]Deliberate در عمل، فوری دست به کار شوید
[ترجمه گوگل]تعمق در وکیل، فوری در عمل

10. Prompt payment of bills is greatly appreciated.
[ترجمه ترگمان]پرداخت پرسش از قبوض به شدت مورد تقدیر قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]پرداخت سریع صورتحساب بسیار قدردانی می شود

11. I'm looking forward to a prompt reply.
[ترجمه ترگمان]من منتظر جواب فوری هستم
[ترجمه گوگل]من منتظر پاسخ سریع هستم

12. This mechanic is always prompt in his duties.
[ترجمه ترگمان]این مکانیک همیشه وظیفه اش را انجام می دهد
[ترجمه گوگل]این مکانیک همواره در وظایف خود فوری است

13. In business, a prompt reply is imperative.
[ترجمه ترگمان]در کسب وکار پاسخ سریع ضروری است
[ترجمه گوگل]در کسب و کار، یک پاسخ سریع ضروری است

14. Prompt action was required as the fire spread.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که آتش سوزی گسترش یافت، اقدام به کسب تکلیف مورد نیاز بود
[ترجمه گوگل]اقدام فوری به عنوان گسترش آتش مورد نیاز بود

15. Your prompt attention to this matter will be appreciated.
[ترجمه ترگمان]توجه سریع شما به این موضوع مورد تقدیر قرار خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]توجه فوری شما به این موضوع قدردانی خواهد شد

16. This problem calls for swift/prompt action from the government.
[ترجمه ترگمان]این مشکل خواستار اقدام سریع \/ سریع از سوی دولت است
[ترجمه گوگل]این مشکل نیاز به اقدام سریع و سریع از سوی دولت دارد

17. Prompt payment of the invoice would be appreciated.
[ترجمه ترگمان]پرداخت تکلیف از صورت حساب مورد تقدیر قرار خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]فورا پرداخت صورتحساب قدردانی خواهد شد

18. There are many emergencies which need prompt first aid treatment.
[ترجمه ترگمان]موارد اضطراری زیادی وجود دارند که نیاز به درمان فوری دارند
[ترجمه گوگل]بسیاری از موارد اضطراری وجود دارد که نیاز به درمان سریع کمک های اولیه دارند

19. His prompt action prevented the fire from spreading.
[ترجمه ترگمان]اقدام سریع او مانع گسترش آتش شد
[ترجمه گوگل]اقدام سریع او مانع گسترش آتش شد

20. It is not too late, but prompt action is needed.
[ترجمه ترگمان]هنوز خیلی دیر نشده است، اما اقدام سریع مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]خیلی دیر نیست، اما اقدام سریع ضروری است

21. The bus will leave at 8 o'clock prompt.
[ترجمه ترگمان]این اتوبوس ساعت ۸ بعد از ظهر را ترک خواهد کرد
[ترجمه گوگل]اتوبوس در ساعت 8 بعد از ظهر بیدار خواهد شد

22. Lunch is at two. Try to be prompt.
[ترجمه ترگمان]ناهار ساعت دو است سعی کنید سریع باشید
[ترجمه گوگل]ناهار در دو است سعی کنید سریع باشد

Our prompt reply satisfied him.

پاسخ بدون معطلی ما او را خرسند کرد.


I promptly opened the window.

بی‌درنگ دریچه را گشودم.


She is prompt in getting things done.

او در انجام کارها سرعت عمل دارد.


a prompt decision

تصمیم سریع


at ten o'clock prompt

درست سرساعت ده


prompt day

روز وعده، روز ضرب‌الاجل


He paid the rent on time and there was no need of written prompts.

او به‌موقع کرایه را می‌داد و نیازی به یادآوری کتبی نبود.


His wife prompted him to sell the house.

زنش او را وادار کرد که خانه را بفروشد.


Curiosity prompted her to open the box.

کنجکاوی او را بر آن داشت که جعبه را باز کند.


پیشنهاد کاربران

تحریک کردن، برانگیزاندن .

توی متن های آزمون آیلتس prompt به معنی "نوشته ی انگیزشی" گفته می شه . توی یه کادری قرار گرفتن که داوطلب با خوندن مطالب داخل اون کادر باید درباره ی اون مطالب املا بنویسه .

ترغیب کردن

رهنمود
تلقین

1. واداشتن، موجب شدن
2. فوری، بی درنگ
3. سروقت، به موقع
4. سرساعت

سایق، انگیزه، سبب، عامل، انگیزاندن، واداشتن،

یادآوری

ایجاد شدن

پاسخ یا پاسخ های آماده مندرجی که به یک جمله سوالی می توان داد.

A prompt is also a set of directions or a passage from a book, poem, or play to give you ideas for writing something

prompt ( 1 ( فعل ) : باعث شدن ، سبب شدن ، وا داشتن ،
1 ) what prompted you to say so چه چیزی باعث شد که چنین بگی ، چه چیزی تو را وادار کرد که چنین بگی
2 ) prompt ( فعل ) : یاری رساندن به بازیگران در تئاتر یا فیلم یا مجموعه های هنری به منظور یادآوری متن فیلم تئاتر ( جملات و دیالوگ هایی که بازیگر از یادبرده است )
I forgot my line and had to be prompted
3 ) prompt ( صفت ) سریع ،
you should be prompt, otherwise you will lose that opportunity
4 ) prompt ( اسم ) یک سری پیام روی صفحه نمایش کامپیوتر که به شما میگوید اماده ی دریافت دستورات شما است ، برای مثال شما میخواین صفحه ی وورد یا پاورپوینت رو ببندید ، یک پیام وقتی بر روی گزینه ی بستن کلیک میکنید ، پیام میاد که آیا شما مطمئنید برای خارج شدن ، و . . .
5 ) prompt ( قید )
you should be ready at ten o'clock prompt تو باید سر ساعت ده حاضر بشی ، نه زودتر نه دیرتر
6 ) prompt ( اسم ) شخصی که کار یاری رساندن برای به یادآوردن متن فیلم ( قسمتی از دیالوگ که بازیگر از یاد برده است ) یا تئاتر یا هر چیزی در مجموعه های هنری را بر عهده دارد ، ولی از چشم بینندگان مخفی است
7 ) promptly ( قید ) سر وقت ، سریعا ، بلافاصله، بی درنگ
he paid the fine promptly
he arrived at nine promptly


اعلان

[نمایش، تئاتر، فیلم]
سخن رسانی ، سخن یاری رسانی ، سخن یادآوری
متن رسانی ، متن یاری رسانی ، متن یادآوری

Punctual - on time

اعلان ، سوال

اشاره کردن

مداخله - نکته

واداشتن به انجام کاری

سروقت

سوال انگیزشی

در انتظار فرمان

( با گفتن کلمات یا سوالاتی ) کمک کردن به کسی ( برای ادامه دادن صحبتش )
‘I can’t decide, ’ said Beatrice. ‘Decide what?’ prompted Marlon.
‘But, what?’ he prompted.
Without being prompted, she began to apologize.

باعث شدن، منجر شدن

تهییج کردن/برانگیختن فردی به انچام دادن کاری
Prompt sb to do sth

prompt
به موقع , سریع

an act of assisting or encouraging a hesitating speaker.

( کامپیوتر ) وا داشتن، فرا خواندن

[رایانه] فرمان دادن - دستور دادن

Being on time, scheduled, organized, punctual, and quick

۱ - موسیقی یا تئاتر: ۱ - [فعل] سخن رسانی، سخن یاری، [اسم] سخن رسان، یادآور ( رهبر ارکستر در موسیقی یا سوفلور در تئاتر متن ترانه یا گفتاری را که خواننده یا بازی گر قرار است به زبان بیاورد، بدون صدا ادا می کند تا خواننده یا بازی گر بدون تُپُق احتمالی نقش ـش را ایفا کند )
۲ - ارتباطات: سرنخ، جرقه زدن، راهنمایی تلویحی. سخن یا واژه ای که گفته یا نوشته می شود تا برای مخاطب نوعی راهنمایی کلی در حل مسأله ایجاد کند.
In these lists for avoiding unwanted consequences, the suggested solutions prompt us to look at ways of changing the subject and/or object
[در این فهرست ها برای احتراز از تبعات ناخواسته، راه حل های پیش نهادی سرنخ هایی را برای مداقه بر روی تغییراتی در سوژه یا ابژه در اختیار ما می گذارند. ]
۳ - مشوق، محرک، انگیزان ( This prompted me to sacrifice my career )
۴ - [کامپیوتر] خط فرمان، محیطی برای نوشتن فرمان کامپیوتری
۵ - [صفت] ۱ - آماده، مثال: ( she is always prompt to help her friends، او همیشه آماده ی کمک به دوستان ـش است. ) ۲ - آنی، به موقع ( مثال: a prompt reply، پاسخ به موقع، پاسخ سریع )

بر آن داشتن

* بعد از مکالمه با چند فرد خارجی با زبان های مختلف و تلاش برای تلفظ کردن اون زبان ها
1. ?? This prompt you to go out and learn more about languages : آیا این امر باعث می شود شما برید و در مورد زبانها بیشتر بیاموزید ؟
2. Probably Not. It just reminded me how long it takes to learn a language and what a huge pain in the ass it is : کسخلم مگه؟ تازه این یادم انداخت یاد گرفتن یه زبان جدید چه کون پارگی هایی داره و چقدر زمانبره.
( سخن بزرگان ) 😎😎😎😎😎😎

۱. سریع
۲. به موقع
۳. فوراً انجام می شود
۴. وادار کردن ( کسی ) به انجام کاری
۵. واژگان یا کارها را ( به کسی ) یادآوری کردن

سریع، فوری.
برای یادسپاری اسان تر کلمات بهتر است از کلمات مشابه ( خصوصا اشنا ) در ساخت یک جمله استفاده کرد:
اخبار سریع ترامپ:
Trump prompt news


با سوال پرسیدن کسی را تشویق کنی تا صحبت کنه

جرقه، یادآوری ( حافظه، روانشناسی )

اعلان، اعلامیه

prompt ( adj ) = سریع، فوری، بی درنگ/خوش قول، وقت شناس

a prompt reply = پاسخی سریع
prompt payment = پرداختی سریع

prompt ( noun ) = سخن رسان ( کسی که به بازیگر تاتر متن را می رساند )

prompt ( verb ) = مجاب کردن، قانع کردن/باعث شدن، موجب شدن، سبب شدن/برانگیختن، واداشتن، تحریک کردن/سخن رسانی کردن، رساندن متن به بازیگر تاتر ، یادآوری کردن متن

examples:
1 - The discovery of the bomb prompted an increase in security.
کشف بمب منجر به افزایش امنیت شد.
2 - His emotional plea prompted the director to give him a second chance.
تقاضای احساسی او مدیر را مجاب کرد تا به او شانس دوباره بدهد.
3 - The accident prompted her to renew her car insurance
این تصادف باعث شد بیمه اتومبیل خود را تمدید کند.
4 - They repeatedly prompted the original text of the dialogue to the theatrical actor, otherwise Their reputation were losing in front of the audience
آنها بارها متن اصلی دیالوگ را به بازیگر تئاتر رساندند ، در غیر این صورت شهرت آنها در مقابل تماشاگران از بین رفته بود.

مترادف است با کلمه : induce ( verb )

کامپیوتر - - - اعلان

یادآورنده ، تداعی کننده

بلافاصله
immediate

یاد آور


کلمات دیگر: