کلمه جو
صفحه اصلی

surrogate


معنی : عوض، قائم مقام، جانشین، جانشین شدن، قائم مقام شدن، وکیل شدن
معانی دیگر : معاون، یاور، (برخی ایالت های امریکا) قاضی مسئول صدور حکم ازدواج و تصدیق وصیت نامه، (روان پزشکی) بدل، جایگیر، زنی که به جای زن نازا از راه لقاح مصنوعی آبستن می شود (نام کامل: surrogate mother)

انگلیسی به فارسی

جانشین، قائم مقام، عوض، جایگیر، جانشین شدن، قائم مقام شدن، وکیل شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one that acts in another's place, esp. in an official capacity; substitute.
مشابه: deputy, proxy, substitute

(2) تعریف: a judge, in some states in the United States, who presides over the settlement of wills and estates.
صفت ( adjective )
• : تعریف: acting as, or considered to be, a substitute or replacement.
مشابه: deputy, substitute

- His aunt acted as a surrogate parent while his mother was spending time in jail.
[ترجمه ترگمان] عمه اش به عنوان یک والد جایگزین عمل می کرد در حالی که مادرش زمان خود را در زندان سپری می کرد
[ترجمه گوگل] عمه او به عنوان یک پدر و مادر جایگزین عمل می کند در حالی که مادرش در زندان بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: surrogates, surrogating, surrogated
مشتقات: surrogateship (n.), surrogation (n.)
• : تعریف: to appoint as a substitute, replacement, or deputy.

• substitute; surrogate mother, woman who voluntarily carries a fetus for another woman; judge who has jurisdiction over the settlement of wills and estates (in certain states of the usa)
substitute, act in place of another; carry a fetus for another woman; act as a substitute parent
acting as a substitute or replacement
you use surrogate to describe a person or thing that acts as a substitute for someone or something else; a formal word. attributive adjective here but can also be used as a count noun. e.g. the island is of great value as a surrogate for central america.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] جانشین
[حقوق] قائم مقام، جانشین، عضو علی البدل، قاضی امور حسبی و امور صغار
[آمار] جانشین

مترادف و متضاد

عوض (اسم)
substitute, exchange, change, shift, compensation, recompense, reparation, reward, quid pro quo, surrogate, succedaneum, stand-in

قائم مقام (اسم)
deputy, vicar, surrogate, successor, locum tenens, vice-chancellor

جانشین (اسم)
standby, substitute, deputy, relief, vicar, vicegerant, surrogate, successor, locum tenens, succedaneum, succeeder

جانشین شدن (فعل)
displace, surrogate, heir, inherit, supersede

قائم مقام شدن (فعل)
surrogate

وکیل شدن (فعل)
surrogate

person or thing that acts as


Synonyms: substitute agent, alternate, backup, delegate, deputy, expediency, expedient, fill-in, makeshift, pinch hitter, proxy, recourse, refuge, replacement, representative, resort, resource, stand-in, stopgap, sub


Antonyms: real


جملات نمونه

1. hossein acted as a surrogate for hassan
حسین به جای حسن عمل کرد.

2. William was acting as a surrogate father for his brother's son.
[ترجمه ترگمان]ویلیام به عنوان یک پدر جایگزین برای پسر برادرش عمل می کرد
[ترجمه گوگل]ویلیام به عنوان یک پدر جایگزین برای پسر برادرش عمل کرد

3. Martin had become Howard Cosell's surrogate son.
[ترجمه ترگمان]مارتین تبدیل به فرزند جانشین هاوارد Cosell شده بود
[ترجمه گوگل]مارتین پسرش جایگزین هوارد کاسیل شد

4. For some people, reading travel books is a surrogate for actual travel.
[ترجمه ترگمان]برای برخی افراد، خواندن کتاب های مسافرتی، جانشینی برای سفر واقعی است
[ترجمه گوگل]برای برخی از افراد، خواندن کتابهای مسافرتی جایگزینی برای سفر واقعی است

5. Fiction is a poor surrogate for real experience.
[ترجمه ترگمان]داستان یک جانشینی ضعیف برای تجربه واقعی است
[ترجمه گوگل]داستانی یک جایگزین ضعیف برای تجربه واقعی است

6. She saw him as a sort of surrogate father.
[ترجمه ترگمان] اون رو به عنوان یه پدر روحانی دیده
[ترجمه گوگل]او را به عنوان یک پدر جایگزین دیدم

7. He used the Internet as a surrogate for contact with real people.
[ترجمه ترگمان]او از اینترنت به عنوان جانشینی برای ارتباط با مردم واقعی استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او از اینترنت به عنوان یک جایگزین برای تماس با افراد واقعی استفاده کرد

8. She has agreed to act as a surrogate mother for her sister.
[ترجمه ترگمان]او قبول کرده است که به عنوان یک مادر جایگزین برای خواهرش عمل کند
[ترجمه گوگل]او موافقت کرده است که به عنوان یک مادر جایگزین برای خواهرش عمل کند

9. Bright-light therapy is used as a surrogate for sunshine.
[ترجمه ترگمان]روش درمانی روشن به عنوان جانشینی برای نور خورشید استفاده می شود
[ترجمه گوگل]درمان نور درخشان به عنوان یک جایگزین برای آفتاب استفاده می شود

10. Arms control should not be made into a surrogate for peace.
[ترجمه ترگمان]کنترل سلاح نباید به جانشینی برای صلح تبدیل شود
[ترجمه گوگل]کنترل اسلحه نباید برای جایگزینی صلح جایگزین شود

11. The cat acted as a surrogate mum to the chicks.
[ترجمه ترگمان]گربه به عنوان یک مادر جایگزین برای جوجه ها عمل کرد
[ترجمه گوگل]گربه به عنوان یک مادر جایگزین به جوجه ها عمل کرد

12. Both his sense of need and his surrogate conscience link him however tenuously, with a social universe.
[ترجمه ترگمان]هر دو حس نیاز و وجدان surrogate او را به هر حال با یک عالم اجتماعی پیوند می دهد
[ترجمه گوگل]هر دوی این احساس نیاز و وجدان جایگزین او، با این حال، به طور پیوسته با یک جهان اجتماعی ارتباط دارد

13. His surrogate father figure was killed.
[ترجمه ترگمان]پیکر پدر surrogate کشته شد
[ترجمه گوگل]شخصیت جایگزین او کشته شد

14. The old couple across the street were like surrogate grandparents to me.
[ترجمه ترگمان]این زوج پیر در خیابان مثل پدربزرگ و مادربزرگ من بودند
[ترجمه گوگل]زن و شوهر پیر در خیابان مانند پدربزرگ و مادربزرگ من بودند

15. We became a surrogate mirror reflecting back our approval.
[ترجمه ترگمان]ما به یک آینه جانشینی تبدیل شدیم که منعکس کننده تایید ما بود
[ترجمه گوگل]ما به یک آینه جایگزین تبدیل شد که تأیید ما را تأیید کرد

Hossein acted as a surrogate for Hassan.

حسین به‌جای حسن عمل کرد.


پیشنهاد کاربران

جایگزین
معادل

قیّم

جانشین
جایگزین

رحم اجاره ای، کسی که به جای زن نازا از طریق لقاح مصنوعی باردار میشود.

جایگزین

surrogate father
ناپدری


کلمات دیگر: