کلمه جو
صفحه اصلی

substantiate


معنی : ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن
معانی دیگر : اثبات کردن، دلیل و مدرک آوردن، واقعیت دادن، هستی دادن، تحقق بخشیدن، تنمند کردن، جسمیت دادن

انگلیسی به فارسی

ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن


اثبات، ماهیت جسمانی دادن به، شکل مادی بخشیدن به، با دلیل و مدرک اثبات کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: substantiates, substantiating, substantiated
مشتقات: substantiative (adj.), substantiation (n.)
(1) تعریف: to establish or support by providing proof or evidence.
مترادف: back up, corroborate, evidence, prove, support, validate, verify
متضاد: disprove
مشابه: attest, authenticate, avouch, back, certify, circumstantiate, confirm, demonstrate, document, establish, fortify, justify, manifest, sustain, vouch

- He couldn't substantiate his argument.
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست استدلال او را اثبات کند
[ترجمه گوگل] او نمیتوانست استدلالش را ثابت کند

(2) تعریف: to give substance to; actualize.
مترادف: actualize, incarnate, materialize
مشابه: embody, hypostatize, realize, reify, solidify

(3) تعریف: to make stronger; affirm.
مترادف: consolidate, fortify, reinforce, strengthen
مشابه: affirm, animate, enliven, invigorate, solidify

- Working together will substantiate their relationship.
[ترجمه ترگمان] هم کاری با یکدیگر رابطه شان را اثبات خواهند کرد
[ترجمه گوگل] همکاری با یکدیگر روابطشان را اثبات می کند

• prove, verify, confirm; actualize, make real; strengthen, solidify
to substantiate a statement or a story means to supply evidence proving that it is true; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اثبات کردن، ارائه دادن دلیل یا مدارک مستند، مستند کردن

مترادف و متضاد

ماهیت جسمانی دادن به (فعل)
substantiate

شکل مادی بخشیدن به (فعل)
substantiate

با دلیل و مدرک اثبات کردن (فعل)
substantiate

back up a statement, idea


Synonyms: actualize, affirm, approve, attest to, authenticate, bear out, check out, check up, complete, confirm, corroborate, debunk, demonstrate, establish, incarnate, justify, manifest, materialize, objectify, personify, prove, ratify, realize, reify, support, test, try, try on, try out, validate, verify


Antonyms: break, disprove


جملات نمونه

1. to substantiate a claim
ادعایی را اثبات کردن

2. We have evidence to substantiate the allegations against him.
[ترجمه ترگمان]ما شواهدی برای اثبات اتهامات علیه او داریم
[ترجمه گوگل]ما شواهدی برای اثبات اتهامات علیه او داریم

3. There is little scientific evidence to substantiate the claims.
[ترجمه ترگمان]شواهد علمی کمی برای اثبات ادعاها وجود دارد
[ترجمه گوگل]شواهد کمی علمی برای اثبات ادعا وجود دارد

4. Katzen offered little evidence to substantiate his claims .
[ترجمه ترگمان]Katzen شواهد کمی برای اثبات ادعاهای خود ارائه کرد
[ترجمه گوگل]Katzen ارائه شواهد کمی برای اثبات ادعاهای خود

5. Do you have any proof to substantiate your alibi?
[ترجمه ترگمان]مدرکی داری که ثابت کنی عذرش موجه هست؟
[ترجمه گوگل]آیا شما مدرکی برای اثبات آلبیع خود دارید؟

6. An attempt to substantiate this point will be attempted in chapter 8 from an internal management perspective.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای اثبات این نکته در فصل ۸ از دیدگاه مدیریت داخلی انجام خواهد شد
[ترجمه گوگل]تلاش برای اثبات این نکته در فصل 8 از منظر مدیریت داخلی انجام خواهد شد

7. The evidence to substantiate this is limited to very few conditions.
[ترجمه ترگمان]شواهد اثبات این موضوع به شرایط بسیار کمی محدود است
[ترجمه گوگل]شواهدی برای اثبات این محدودیت به شرایط بسیار محدود است

8. To substantiate claims of priority, etc.
[ترجمه ترگمان]برای اثبات ادعاهای اولویت و غیره
[ترجمه گوگل]برای اثبات ادعای اولویت و غیره

9. Bell, however, offers no direct evidence to substantiate the claim that there has been a shift in demand to services.
[ترجمه ترگمان]با این حال، بل هیچ مدرک مستقیمی برای اثبات این ادعا که یک تغییر در تقاضا برای خدمات وجود داشته است، ارائه نمی دهد
[ترجمه گوگل]بل، با این حال، هیچ مدرک مستقیم برای اثبات ادعا که تغییر در تقاضا به خدمات وجود دارد، ارائه نمی دهد

10. Three main reasons can be put forward to substantiate this claim.
[ترجمه ترگمان]سه دلیل اصلی را می توان برای اثبات این ادعا مطرح کرد
[ترجمه گوگل]برای اثبات این ادعا، می توان به سه دلیل اصلی اشاره کرد

11. These provide evidence to substantiate the loss and prevent possible fraudulent claims.
[ترجمه ترگمان]این ها شواهدی را برای اثبات ضرر و جلوگیری از ادعاهای کلاهبرداری احتمالی ارایه می دهند
[ترجمه گوگل]این شواهد برای تأیید ضرر و جلوگیری از تقلب های احتمالی را ارائه می دهد

12. I could substantiate the information that Mr. Docherty gave me through contact with the West Yorkshire metropolitan police.
[ترجمه ترگمان]می توانستم اطلاعاتی را که اقای Docherty از طریق تماس با پلیس West Yorkshire به من داد را اثبات کنم
[ترجمه گوگل]من می توانستم اطلاعاتی را که دکتر دچاری به من از طریق تماس با پلیس شهری غرب یورکشایر به من داد، اثبات کند

13. Though the standard of evidence we demand to substantiate extraordinary claims is high, it is not impossibly high.
[ترجمه ترگمان]اگر چه استاندارد شواهدی که ما برای اثبات ادعاهای فوق العاده داریم، بالا است، اما به طور باورنکردنی زیاد نیست
[ترجمه گوگل]اگر چه استاندارد مدرک مورد نیاز ما برای اثبات ادعاهایی فوق العاده بالا است، اما غیرممکن است

14. To further substantiate these results, we pre-incubated the nuclear extract with a 500 molar excess of wild type or mutated oligonucleotides.
[ترجمه ترگمان]برای اثبات بیشتر این نتایج، ما عصاره هسته ای را با مقدار ۵۰۰ مولار از نوع وحشی یا mutated تغییر یافته pre کردیم
[ترجمه گوگل]برای اثبات این نتایج، ما عصاره هسته ای را با یک بیش از مقدار مولی بیش از نوع وحشی یا الیگونونوکلئوتید جهش یافته پیشبینی کردیم

15. Graph the two equations to substantiate your answers.
[ترجمه ترگمان]برای اثبات پاسخ های شما دو معادله را نمودار کنید
[ترجمه گوگل]نمودار دو معادله برای اثبات پاسخ شما

to substantiate a claim

ادعایی را اثبات کردن


پیشنهاد کاربران

شهادت دادن

حمایت کردن از یک ادعا

تقویت کردن و حمایت کردن با سند و مدرک

اثبات کردن
تحقق بخشیدن

She did not provide any evidence to substantiate the claims


کلمات دیگر: