کلمه جو
صفحه اصلی

tribunal


معنی : محکمه، دادگاه محکمه، دیوان محاکمات
معانی دیگر : (مجازی) قضاوت، داوری، (دادگاه) مسند قضاوت، جایگاه قاضی، دیوان دادرسی، هیئت داوری

انگلیسی به فارسی

دادگاه محکمه، دیوان محاکمات


دادگاه، محکمه، دادگاه محکمه، دیوان محاکمات


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a court of justice.
مترادف: court, forum, law court
مشابه: authority, bar, bench

(2) تعریف: an official or unofficial group that passes judgment or makes important decisions, or a place of such judgment.
مترادف: board, council
مشابه: assembly, cabinet, committee, forum, judiciary

• court of justice; place of judgement
a tribunal is a special court or committee that is appointed to deal with particular problems.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] دیوان، دادگاه

مترادف و متضاد

محکمه (اسم)
assize, tribunal, forum, court of justice, law court

دادگاه محکمه (اسم)
tribunal

دیوان محاکمات (اسم)
tribunal

court


Synonyms: bar, bench, board, committee, council, court of justice, forum, judge, judiciary, justice, law court, magistrate, seat of judgment


جملات نمونه

1. the tribunal of public opinion
قضاوت افکار عمومی

2. A war crimes tribunal was set up to prosecute those charged with atrocities.
[ترجمه ترگمان]یک دادگاه جنایات جنگی تشکیل شد تا افراد متهم به قساوت را تحت پی گرد قانونی قرار دهد
[ترجمه گوگل]یک دادگاه جنایات جنگی به منظور محاکمه کسانی که به جنایتکاران متهم شده بودند، تعیین شد

3. The tribunal ordered the execution of 4coup plotters.
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم اعدام ۴ کودتا را صادر کرد
[ترجمه گوگل]دادگاه دستور اعدام 4 تراکنش را صادر کرد

4. He told the tribunal his career had "taken a nosedive" since his dismissal last year.
[ترجمه ترگمان]او به دادگاه گفت که حرفه او از زمان اخراج سال گذشته \"یک تنزل ناگهانی\" داشته است
[ترجمه گوگل]او به دادگاه گفت که کار خود را از زمان اخراج او در سال گذشته 'بی پروا' گرفته است

5. The tribunal has the power to arbitrate in disputes.
[ترجمه ترگمان]دادگاه این قدرت را دارد که اختلافات را حل و فصل کند
[ترجمه گوگل]دادگاه دارای اختیار است که در اختلافات داوری کند

6. The tribunal heard complaints against the director.
[ترجمه ترگمان]دادگاه شکایت علیه رئیس دادگاه را شنید
[ترجمه گوگل]دادگاه شکایات علیه مدیر را شنید

7. She took her case to an immigration appeals tribunal.
[ترجمه ترگمان]او پرونده خود را به دادگاه استیناف تبدیل کرد
[ترجمه گوگل]او پرونده خود را به دادگاه تجدید نظر مهاجرت داد

8. They were handed over to a military tribunal for trial.
[ترجمه ترگمان]آن ها به دادگاه نظامی تحویل داده شدند
[ترجمه گوگل]آنها برای محاکمه به دادگاه نظامی منتقل شدند

9. The tribunal held its first session later that month.
[ترجمه ترگمان]دادگاه اولین جلسه خود را در همان ماه برگزار کرد
[ترجمه گوگل]دادگاه اولین جلسه خود را بعد از آن ماه برگزار کرد

10. The rent tribunal reduced my rent.
[ترجمه ترگمان]دادگاه اجاره بهای مرا کاهش داد
[ترجمه گوگل]دادگاه اجاره اجاره من را کاهش داد

11. The dismissed workers decided to go to a tribunal.
[ترجمه ترگمان]کارگران اخراجی تصمیم گرفتند که به دادگاه بروند
[ترجمه گوگل]کارگران اخراج تصمیم گرفتند به دادگاه بروند

12. The tribunal found for her employers .
[ترجمه ترگمان]دادگاه برای کارفرمایان خود یافت
[ترجمه گوگل]دادگاه برای کارفرمایانش پیدا کرد

13. The tribunal found in favour of the defendant.
[ترجمه ترگمان]دادگاه به نفع متهم شناخته شد
[ترجمه گوگل]دادگاه به نفع متهم است

14. The tribunal has commanded that all copies of the book be destroyed.
[ترجمه ترگمان]دادگاه دستور داده است که همه نسخه های این کتاب نابود شوند
[ترجمه گوگل]دادگاه دستور داده است که تمام نسخه های این کتاب نابود شود

15. The case was referred to an industrial tribunal.
[ترجمه ترگمان]این پرونده به یک دادگاه صنعتی ارجاع داده شد
[ترجمه گوگل]مورد به دادگاه صنعتی ارجاع شد

the tribunal of public opinion

قضاوت افکار عمومی


پیشنهاد کاربران

محکمه

محکمه قضایی، دیوان محاکمه، دیوان قضایی

Noun :

a court of justice

court of inquiry
court of law
law court


دادگاهِ . .

دادسرا
دادگستری



a seat or bench for a judge or judges

دادگاه , محکمه

– The case was referred to a tribunal
– an international war - crimes tribunal
– The police gave evidence at the tribunal
– She implored the tribunal to have mercy


کلمات دیگر: