کلمه جو
صفحه اصلی

pursue


معنی : اتخاذ کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پی گیری کردن، تعاقب کردن، پیگرد کر دن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن
معانی دیگر : دنبال رفتن، رد (کسی) رفتن، دنبال کسی گذاشتن، در پی چیزی بودن، ادامه دادن، پاپی شدن، رها نکردن، ول نکردن

انگلیسی به فارسی

تعقیب کردن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن، دنبال کردن، اتخاذ کردن، پیگیری کردن


تعاقب کردن، پیگرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pursues, pursuing, pursued
(1) تعریف: to follow in an effort to reach or catch; chase.
مترادف: chase, course, follow
متضاد: avoid
مشابه: dog, hound, hunt, quest, run down, shadow, stalk, tail, trace, track, trail

- The police pursued the suspects until they lost them in the crowded subway.
[ترجمه ترگمان] پلیس مظنونان را تا زمانی که آن ها را در مترو شلوغ از دست دادند تعقیب کرد
[ترجمه گوگل] پلیس مظنونان را دنبال کرد تا زمانی که آنها را در مترو شلوغ از دست دادند
- The child pursued the rabbit across the lawn.
[ترجمه Parisa] کودک خرگوش را در چمن دنبال کرد
[ترجمه ترگمان] بچه خرگوش را در چمن دنبال کرد
[ترجمه گوگل] کودک به دنبال خرگوش در چمن بود
- The hounds pursued the fox relentlessly.
[ترجمه ترگمان] سگ ها بی رحمانه روباه را تعقیب می کردند
[ترجمه گوگل] خروس ها روباه دنباله دار بودند

(2) تعریف: to strive to accomplish or obtain.
مترادف: aspire to, quest, seek, strive for
مشابه: aim for, chase, desire, practice, woo

- Don't be afraid to pursue your goals.
[ترجمه ترگمان] از دنبال کردن اهداف خود نترسید
[ترجمه گوگل] نترسید که اهداف خود را دنبال کنید

(3) تعریف: to spend time doing; work at; practice, as a field of study or a hobby.
مترادف: ply, practice
مشابه: perform, undertake, wage

- He pursued the piano for some time but then switched to the violin.
[ترجمه ترگمان] مدتی پیانو را دنبال کرد، اما بعد به طرف ویولن پیچید
[ترجمه گوگل] او پیانو را برای مدت زمان طولانی دنبال کرد اما سپس به ویولن رفت
- I don't have time to pursue my hobbies anymore.
[ترجمه ترگمان] من دیگه وقت ندارم که سرگرمی هام رو دنبال کنم
[ترجمه گوگل] من وقت ندارم که دیگر سرگرمی های من را دنبال کنم
- She chose to pursue a career in medicine.
[ترجمه ترگمان] او انتخاب شغلی در پزشکی را انتخاب کرد
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت تا حرفه ای را در پزشکی دنبال کند

(4) تعریف: to constantly torment or harass.
مترادف: harass, persecute
مشابه: annoy, beleaguer, beset, bother, harry, hassle, pester

- He was pursued by terrible fears of death.
[ترجمه ترگمان] ترس های وحشتناکی از مرگ او را تعقیب می کرد
[ترجمه گوگل] او توسط ترس وحشتناک مرگ دنبال شد

(5) تعریف: to continue to talk about or discuss.
مترادف: continue, resume
مشابه: advance, proceed with, recommence, renew

- I think we should pursue this topic at next week's meeting.
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم ما باید این موضوع را در جلسه هفته آینده دنبال کنیم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم ما باید این موضوع را در نشست هفته آینده دنبال کنیم

(6) تعریف: to attempt to win the affections of; court.
مترادف: court, romance, woo

- He pursued a number of women while in college, but few were interested.
[ترجمه ترگمان] او تعدادی از زنان را در کالج دنبال کرد، اما تعداد کمی از آن ها علاقه مند بودند
[ترجمه گوگل] او چندین زن را در کالج دنبال کرد، اما تعداد کمی از آنها علاقه مند بودند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: pursuer (n.)
• : تعریف: to follow someone or something in an effort to reach or catch; chase.
مترادف: chase, stalk
مشابه: tail, track

• chase after, follow; aspire to, strive for; continue, carry on; persist in, work at
if you pursue an activity, interest, or plan, you do it or carry it out; a formal word.
if you pursue a particular aim or result, you make efforts to achieve it, often over a long period of time; a formal word.
if you pursue a particular topic, you try to find out more about it; a formal word.
if you pursue someone or something, you follow them, usually in order to catch them; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعقیب کردن، ادامه دادن

مترادف و متضاد

اتخاذ کردن (فعل)
adopt, pursue

دنبال کردن (فعل)
trace, follow out, chase, course, pursue, track, persecute, continue, follow, dog

تعقیب کردن (فعل)
chase, pursue, tail, follow, chevy, sue, chivvy, law, follow up, hound, prosecute

پی گیری کردن (فعل)
pursue, follow up

تعاقب کردن (فعل)
pursue

پیگرد کردن (فعل)
pursue

تحت تعقیب قانونی قرار دادن (فعل)
pursue

chase, follow


Synonyms: accompany, attend, badger, bait, bird-dog, bug, camp on the doorstep of, chivy, dog, fish, give chase, go after, harass, harry, haunt, hound, hunt, hunt down, move behind, nose around, oppress, persevere, persist, plague, play catch up, poke around, prowl after, ride, run after, run down, scout out, search for, search high heaven, search out, seek, shadow, stalk, tag, tail, take out after, trace, track, track down, trail


Antonyms: retreat, run away


have as one’s goal


Synonyms: aim for, aspire to, attempt, desire, go in for, go out for, have a go at, purpose, seek, strive for, try for, work for, work toward


Antonyms: eschew, ignore, shun


persist, persevere


Synonyms: adhere, apply oneself, carry on, conduct, continue, cultivate, engage in, hold to, keep on, maintain, perform, ply, practice, proceed, prosecute, see through, tackle, wage, work at


Antonyms: discontinue, give up, stop


seek social alliance with


Synonyms: address, call, chase, chase after, court, date, go after, go for, pay attention, pay court, play up to, rush, spark, sue, sweetheart, woo


Antonyms: ignore


جملات نمونه

1. We pursued the bicycle thief until he vanished from our vision.
ما دزد دوچرخه را تعقیب کردیم تا این که از دید ما ناپدید شد

2. Ernie rowed up the river, pursuing it to its source.
ارنی با دنبال کردن رودخانه به سمت سرچشمه اش، در خلاف جهت آب پارو زد

3. The senior wanted to pursue urban affairs as his life's work.
دانشجوی سالِ آخر، خواست رشته امور شهری را به عنوان شغل آتی خود ادامه دهد

4. to pursue success
دنبال موفقیت بودن

5. some people pursue only spiritual goals
برخی مردم فقط در پی هدف های معنوی هستند.

6. mehran did not know what profession to pursue
مهران نمی دانست دنبال چه حرفه ای برود.

7. Too fond of the right to pursue the expedient.
[ترجمه ترگمان]بیش از حد به این کار علاقه داشت که این تدبیر را دنبال کند
[ترجمه گوگل]بیش از حد علاقه مند به دنبال هدف مورد علاقه است

8. We all have our own life to pursue, our own kind of dream to be weaving, and we all have the power to make wishes come true, as long as we keep believing.
[ترجمه ترگمان]همه ما زندگی خود را داریم که به دنبال آن هستیم، نوع خود از رویا بافی، و همه ما قدرت رسیدن به آن را داریم، تا زمانی که ایمان خود را باور داریم
[ترجمه گوگل]همه ما زندگی خودمان را دنبال می کنیم، نوعی آرزوی ما برای خیاطی کردن است، و ما همه قدرت را داریم تا آرزوهای خود را تحقق بخشیم، تا زمانی که ایمان آوریم

9. To lose to pursue, to marry marry a happiness.
[ترجمه ترگمان]دست از دست دادن، ازدواج با یک سعادت
[ترجمه گوگل]از دست دادن برای پیگیری، ازدواج ازدواج با یک شادی

10. He said Japan would continue to pursue the policies laid down at the London summit.
[ترجمه ترگمان]وی گفت که ژاپن به دنبال سیاست های تعیین شده در اجلاس لندن خواهد بود
[ترجمه گوگل]وی گفت که ژاپن همچنان به پیگیری سیاست های برگزار شده در نشست لندن ادامه خواهد داد

11. We should explore/pursue every avenue in the search for an answer to this problem.
[ترجمه ترگمان]ما باید هر خیابانی را در جستجوی پاسخ به این مشکل جستجو \/ جستجو کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید هر مسیری را برای جستجو برای پاسخ به این مشکل بررسی کنیم / دنبال کنیم

12. Is not to pursue, but do not insist I don't care.
[ترجمه ترگمان]دنبال کردن نیست، اما اصرار نکن که برایم مهم نباشد
[ترجمه گوگل]آیا دنبال نیست، اما اصرار ندارم که من اهمیتی نمی دهم

13. She wishes to pursue a medical career.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد حرفه پزشکی را دنبال کند
[ترجمه گوگل]او می خواهد به دنبال یک حرفه پزشکی بگردد

14. He is determined to go abroad to pursue his further study.
[ترجمه ترگمان]او مصمم است که به خارج رود تا تحصیل بعدی خود را دنبال کند
[ترجمه گوگل]او مصمم است که به تحصیل ادامه تحصیل خود ادامه دهد

15. The president will pursue lower taxes if he is re-elected.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در صورتی که مجددا انتخاب شود، مالیات های کم تر را دنبال خواهد کرد
[ترجمه گوگل]اگر او مجددا انتخاب شود، رئیس جمهور مالیات پایینتری را دنبال خواهد کرد

16. She plans to pursue a career in politics.
[ترجمه ترگمان]او قصد دارد شغلی در سیاست را دنبال کند
[ترجمه گوگل]او قصد دارد که در یک سیاست کار کند

17. Pursue excellence and success will follow.
[ترجمه ترگمان]تعقیب و موفقیت برای دنبال کردن دنبال خواهد شد
[ترجمه گوگل]پیروی از برتری و موفقیت خواهد بود

18. Freedom to pursue extra-curricular activities is totally unrestricted.
[ترجمه ترگمان]آزادی پی گیری فعالیت های فوق برنامه به طور کامل نامحدود است
[ترجمه گوگل]آزادی فعالیت های فوق برنامه درسی کاملا محدود است

The police pursued and captured the motorcyclists.

پلیس موتورسواران را تعقیب و دستگیر کرد.


The cat pursued the mouse.

گربه موش را تعقیب کرد.


Mehran did not know what profession to pursue.

مهران نمی‌دانست دنبال چه حرفه‌ای برود.


Some people pursue only spiritual goals.

برخی مردم فقط در پی هدف‌های معنوی هستند.


to pursue success

دنبال موفقیت بودن


He was pursued by bad luck.

بخت بد او را رها نمی‌کرد.


پیشنهاد کاربران

go after

follow ( someone or something ) in order to catch or attack them.

متهم کردن

Follow

دنبال کردن ، پیگیری کردن

تلاش برای دستیابی به چیزی


پیگیری

پیش بردن

Pursue دارای دو معنی است:1 - رسیدن ( به هدف یا هر چیز دیگر ) 2 - دنبال کردن ، تعقیب کردن

To pursue a dream is a way of saying that you're
working hard to make your dreams vomes true . g

Pursue: follow; continue to do sth ( something )


پیشه کردن.
pursued patient
صبر پیشه کردن.


کلمات دیگر: