کلمه جو
صفحه اصلی

require


معنی : خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن، لازم دانستن، لازم بودن، لازم داشتن
معانی دیگر : (بنا به اختیارات محوله یا حق و غیره) خواستن، اصرار کردن، تاکید کردن، دستور دادن، فرمان دادن، بایسته بودن، الزام آور بودن یا کردن، ملزم کردن، حکم کردن، ناگزیر بودن، (قدیمی) تمنا کردن، خواهش کردن، (نادر) مطالبه کردن، بایستن

انگلیسی به فارسی

بایستن، لازم داشتن، خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن


نیاز داشتن، لازم بودن، لازم دانستن


نیاز، نیاز داشتن، لازم بودن، لازم داشتن، لازم دانستن، خواستن، مستلزم بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: requires, requiring, required
(1) تعریف: to need.
مترادف: call for, demand, need, want
مشابه: claim, compel, desire, lack, return, take

- Babies require a great deal of attention.
[ترجمه ترگمان] کودکان نیاز به توجه زیادی دارند
[ترجمه گوگل] بچه ها نیاز زیادی به توجه دارند
- Retiring early requires substantial savings.
[ترجمه رضا] بازنشستگی زودهنگام نیاز به پس انداز قابل توجهی دارد
[ترجمه ترگمان] بازنشستگی در هنگام بازنشستگی به پساندازهای قابل توجهی نیاز دارد
[ترجمه گوگل] بازنشستگی زودهزده نیاز به صرفه جویی قابل توجه
- I require only a bed to sleep in; I don't need a hotel with a swimming pool.
[ترجمه ترگمان] فقط یک تخت برای خواب لازم دارم؛ یک هتل با استخر شنا لازم ندارم
[ترجمه گوگل] من فقط یک تخت برای خواب دارم من به هتل با استخر نیاز ندارم

(2) تعریف: to demand or insist upon.
مترادف: call for, demand, exact, necessitate
مشابه: ask, bid, claim, command, compel, direct, insist on, instruct, order, urge

- The hotel requires that its guests check out before noon.
[ترجمه علی] هتل ملزم می کند که مهمانان قبل از ظهر تسویه و تخلیه نمایند.
[ترجمه ترگمان] این هتل نیاز به چک کردن میهمانان قبل از ظهر دارد
[ترجمه گوگل] این هتل نیاز به مهمانانش دارد تا قبل از ظهر

(3) تعریف: to make an imposition or put an obligation on.
مترادف: constrain, obligate, oblige
مشابه: compel, demand, exact, insist on, will

- The law requires you to renew your license every five years.
[ترجمه viki] این قانون شما را ملزم میکند که گواهینامه خود را هر پنج سال یک بار تمدید کنید.
[ترجمه ترگمان] این قانون به شما نیاز دارد که هر پنج سال گواهی نامه خود را تمدید کنید
[ترجمه گوگل] قانون مجاز است مجوز مجوز خود را هر پنج سال یکبار تجدید کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: requirable (adj.), required (adj.), requirer (n.)
• : تعریف: to order or dictate.
مترادف: call for, command, demand, dictate, order
مشابه: direct, urge

- You will have to do as the law requires.
[ترجمه ترگمان] شما باید همان کاری را که قانون نیاز دارد انجام دهید
[ترجمه گوگل] شما باید طبق قانون مورد نیاز باشد

• demand, claim; need, call for, have need for; order, command; necessitate, compel
to require something means to need it; a formal word.
if you are required to do something, you have to do it, for example because of a rule or law; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] لازم داشتن، نیاز داشتن، مستلزم بودن، ایجاب کردن، خواستار شدن، مقرر داشتن
[ریاضیات] پرسیدن، مطلوب است محاسبه ی ...، منجر شدن، لازم بودن، لازم داشتن، ایجاب کردن

مترادف و متضاد

need, want


خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

مستلزم بودن (فعل)
entail, require, implicate, necessitate, involve

نیاز داشتن (فعل)
require, need

لازم دانستن (فعل)
require, postulate

لازم بودن (فعل)
require

لازم داشتن (فعل)
want, require

Synonyms: crave, depend upon, desire, feel necessity for, have need, hurting for, lack, miss, stand in need, wish


Antonyms: dislike, have, not want


ask, demand; necessitate


Synonyms: assert oneself, beg, beseech, bid, call for, call upon, cause, challenge, claim, command, compel, constrain, crave, demand, direct, enjoin, entail, exact, expect, insist upon, instruct, involve, look for, obligate, oblige, order, postulate, push for, request, requisition, solicit, take


جملات نمونه

1. children require more food
بچه ها خوراک بیشتری لازم دارند.

2. it will require a lot of tact to keep her calm
آرام نگه داشتن او مستلزم تدبیر بسیار خواهد بود.

3. such decisions require much deliberation
اینگونه تصمیمات نیاز به غور و بررسی فراوان دارد.

4. Most art forms require a contribution from the observer.
[ترجمه ترگمان]اکثر اشکال هنری نیاز به کمک از طرف ناظر دارند
[ترجمه گوگل]اکثر فرم های هنری نیاز به کمک از ناظم دارند

5. Delicatessen usually require little preparation for serving.
[ترجمه ترگمان]Delicatessen معمولا به آماده سازی کمی برای خدمت نیاز دارند
[ترجمه گوگل]غذاهای آماده معمولا برای خدمت آماده میشوند

6. Please telephone this number if you require any further information.
[ترجمه فیض] در صورتی که نیاز به اطلاعات بیشتر دارید، لطفا با این شماره تلفن تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان]لطفا شماره این شماره را اگر نیاز به اطلاعات بیشتر داشته باشید، به شما تلفن کنید
[ترجمه گوگل]لطفا اگر این اطلاعات را در اختیار دارید، به این شماره تلفن بزنید

7. Campbell's broken leg will probably require surgery.
[ترجمه ترگمان]احتمالا پای شکسته کمپبل به جراحی نیاز دارد
[ترجمه گوگل]احتمالا نیاز به جراحی خواهد داشت

8. Great designs require great consideration.
[ترجمه ترگمان]طراحی های عالی توجه زیادی را به خود جلب می کنند
[ترجمه گوگل]طرح های بزرگ نیاز به توجه زیادی

9. He will require surgery on his left knee.
[ترجمه ترگمان]او به جراحی روی زانوی چپ خود نیاز دارد
[ترجمه گوگل]او در زانو چپ خود نیاز به عمل جراحی دارد

10. We should require that every student is immunized against hepatitis B.
[ترجمه علی] واکسینه شدن دانش آموزان در برابر هپاتیت B را بایستی الزام آور کنیم.
[ترجمه ترگمان]ما باید نیاز داشته باشیم که همه دانش آموزان در برابر هپاتیت B ایمن باشند
[ترجمه گوگل]ما باید مستلزم آن باشد که هر دانش آموز در برابر هپاتیت B واکسینه شود

11. Growing anything in this soil will require heavy inputs of nutrients.
[ترجمه ترگمان]رشد هر چیزی در این خاک نیازمند ورودی های سنگین مواد مغذی است
[ترجمه گوگل]رشد هر چیزی در این خاک نیاز به مواد سنگین مواد مغذی

12. These pets require a lot of care and attention.
[ترجمه ترگمان]این حیوانات خانگی به مراقبت و توجه زیادی نیاز دارند
[ترجمه گوگل]این حیوانات خانگی نیاز زیادی به مراقبت و توجه دارند

13. Getting out of this mess was going to require a fair degree of ingenuity.
[ترجمه ترگمان]بیرون رفتن از این مخمصه، به یک درجه عقل و نبوغ نیاز داشت
[ترجمه گوگل]از این ظروف سرباز زده به یک درجه ای منصفانه از ابتکار عمل نیاز داشت

14. The leaflets require no alteration from year to year.
[ترجمه ترگمان]این برشورها نیاز به تغییر در طول سال تا سال ندارند
[ترجمه گوگل]جزوه ها از سال به سال تغییری نمی کنند

His manager required him to be present.

مدیر او تأکید کرد که حضور به هم رساند.


The king required to speak with him.

پادشاه خواست که با او صحبت کند.


He was required to go.

به او دستور داده شد که برود.


Children require more food.

بچه‌ها خوراک بیشتری لازم دارند.


She requires help.

او نیاز به کمک دارد.


work that requires skill and patience

کاری که مستلزم مهارت و شکیبایی است


A driver's licence is required by law.

طبق قانون گواهینامه رانندگی الزامی است.


Each farmer was required to serve his landlord.

هر کشاورز ملزم بود که به ارباب خود خدمت کند.


پیشنهاد کاربران

لازم داشتن. نیاز داشتن

مستلزم بودن

موظف کردن

لازمیدن.

require ( verb ) = oblige ( verb )
به معناهای: ملزم کردن، وادار کردن، مجبور کردن، موظف کردن

الزاماً

طلبیدن

نیاز داشتن

لازم داشتن

خواستن. خواهان بودن

need
we require extra help
ما کمک بیشتری میخایم

( حقوق ) ایجاب کردن

مجبور کردن، خواستن

مستلزم. . . . است

ملزم کردن

require of مطالبه داشتن از ( چیزی )

Need , request

Require=want

نیاز

الزامی کردن


کلمات دیگر: