کلمه جو
صفحه اصلی

reinstate


معنی : تثبیت کردن، دوباره بر قرار کردن، دوباره گماشتن، از نو به مقام اولیه خود رساندن
معانی دیگر : به مقام (یا شغل یا شهرت) سابق برگرداندن (رجوع شود به: instate بعلاوه ی re-)

انگلیسی به فارسی

دوباره گماشتن، دوباره برقرار کردن، از نو به مقام اولیه خود رساندن، تثبیت کردن


بازگرداندن، تثبیت کردن، دوباره گماشتن، دوباره بر قرار کردن، از نو به مقام اولیه خود رساندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reinstates, reinstating, reinstated
مشتقات: reinstatement (n.)
• : تعریف: to put back into a former position, condition, or state of effectiveness; reestablish or reinstitute.
متضاد: displace
مشابه: rehabilitate, restore, retrieve, return, revive

- After the investigation turned up no evidence of wrongdoing, she was reinstated as leader of the party.
[ترجمه ترگمان] پس از اینکه تحقیقات هیچ مدرکی دال بر خطاکاری پیدا نکرد، او دوباره به عنوان رهبر حزب منصوب شد
[ترجمه گوگل] پس از انجام تحقیقات، شواهدی از تجاوز به دست نیاورده شد، او به عنوان رهبر حزب بازگفتاد

• restore to a former state, return to a previous condition or position
if you reinstate someone, you give them back a job or position which has been taken from them.
to reinstate something means to allow it to exist again.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اعاده کردن حیثیت یا اعتبار، بازگرداندن به سمت، شغل، مقام یا وضع سابق، تجدید کردن، انتصاب یا استخدام کردن مجدد شخص برکنار شده یا کارگر اخراج شده، درج کردن مطلب از قلم افتاده، بازگرداندن پرونده به وضع قبل از رد شدن اعاده دادرسی دعوی رد شده

مترادف و متضاد

تثبیت کردن (فعل)
avouch, stabilize, reinstate, confirm, fixate

دوباره برقرار کردن (فعل)
reinstate, redintegrate

دوباره گماشتن (فعل)
reinstate, revest

از نو به مقام اولیه خود رساندن (فعل)
reinstate

give back responsibility


Synonyms: bring back, put back, put in power again, recall, redeem, reelect, reestablish, rehabilitate, rehire, reintroduce, reinvest, renew, replace, restore, return, revive


Antonyms: fire, let go


جملات نمونه

1. There have been repeated calls to reinstate the death penalty.
[ترجمه ترگمان]درخواست های مکرر برای بازگرداندن مجازات اعدام صورت گرفته است
[ترجمه گوگل]تماس های مکرر برای مجازات مجازات اعدام وجود دارد

2. The governor is said to have agreed to reinstate five senior workers who were dismissed.
[ترجمه ترگمان]گفته می شود که فرماندار با بازگرداندن پنج کارگر ارشد که اخراج شده اند موافقت کرده است
[ترجمه گوگل]گفته می شود فرماندار موافقت کرده است که پنج کارمند ارشد بازنشسته را بازنشسته کند

3. Threats to reinstate the tax elicited jeer from the Opposition.
[ترجمه ترگمان]تهدید برای بازگرداندن مالیات ناشی از مخالفت با مخالفان است
[ترجمه گوگل]تهدید به بازگرداندن مالیات ناشی از جنجال از مخالفت

4. I came to reinstate two young girls who were dismissed unfairly from my household.
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیدم که دو دختر جوان را به ناحق از خانه من اخراج کرده اند
[ترجمه گوگل]من دو دختر جوان را که از خانواده من بی خانمان اخراج شده بود بازمی گردم

5. Yes, they have decided to reinstate you, over my violent objections, I might add.
[ترجمه ترگمان]بله، آن ها تصمیم گرفتند که تو را دوباره به خاطر اعتراضات خشن من دوباره برقرار کنند
[ترجمه گوگل]بله، آنها تصمیم گرفتند که شما را بیش از اعتراضات خشونت آمیز من بازگردانم

6. Proponents are now trying to reinstate the fees.
[ترجمه ترگمان]این افراد در حال حاضر می کوشند تا هزینه را دوباره باز کنند
[ترجمه گوگل]طرفداران در حال تلاش برای بازگرداندن هزینه ها هستند

7. The union is fighting to reinstate 23 sacked journalists.
[ترجمه ترگمان]این اتحادیه برای بازگرداندن ۲۳ روزنامه نگار اخراج شده مبارزه می کند
[ترجمه گوگل]اتحادیه برای مبارزه با بازداشت 23 روزنامه نگار مخفی تلاش می کند

8. The engineering employers may be willing to reinstate the contract as a prelude to revising it.
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان مهندسی ممکن است مایل به بازگرداندن قرارداد به عنوان مقدمه ای برای بازبینی آن باشند
[ترجمه گوگل]کارفرمایان مهندسی ممکن است مایل به بازنگری قرارداد به عنوان مقدمه ای برای بازنگری در آن باشند

9. It was eventually forced to reinstate them.
[ترجمه ترگمان]بالاخره مجبور شد آن ها را دوباره به کار اندازد
[ترجمه گوگل]در نهایت مجبور شد آنها را مجددا بازسازی کند

10. To reinstate GRUB as the system boot loader it needs to be reinstalled into the MBR.
[ترجمه ترگمان]برای بازگرداندن GRUB به عنوان بارکننده راه انداز سیستم، باید به the تبدیل شود
[ترجمه گوگل]برای بازگرداندن GRUB به سیستم بوت لودر نیاز به نصب مجدد در MBR می باشد

11. We urge the relevant Congolese authorities to reinstate RFI's frequencies immediately.
[ترجمه ترگمان]ما از مقامات مربوطه کنگویی برای بازگرداندن فوری فرکانس ها نیاز داریم
[ترجمه گوگل]ما از مقامات کنگو درخواست می کنیم که بلافاصله فرکانس های RFI را بازگردانیم

12. Is there any plans to reinstate the character deletion?
[ترجمه ترگمان]آیا برنامه ای برای از سرگیری حذف شخصیت وجود دارد؟
[ترجمه گوگل]آیا برنامه ای برای بازگرداندن شخصیت حذف شده وجود دارد؟

13. His supporters failed in their attempt to reinstate the President in the White House.
[ترجمه ترگمان]طرفداران وی در تلاش خود برای بازگرداندن رئیس جمهور در کاخ سفید ناموفق بودند
[ترجمه گوگل]حامیان او در تلاش برای بازگرداندن رئیس جمهور در کاخ سفید شکست خوردند

14. These leaders argued the SEC should reinstate the uptick rule to make this behavior more difficult.
[ترجمه ترگمان]این رهبران ادعا کردند که کمیسیون بورس اوراق بهادار باید قانون جدید را دوباره به کار بیاندازد تا این رفتار را مشکل تر سازد
[ترجمه گوگل]این رهبران ادعا می کنند که SEC باید این قانون را مجددا بازگرداند تا این رفتار را دشوارتر کند

15. Install rebuilding kits according to procedures and reinstate equipment into production environment.
[ترجمه ترگمان]بسته به رویه ها و بازگرداندن تجهیزات به محیط تولید، کیت های بازسازی را نصب کنید
[ترجمه گوگل]کیت های بازسازی را با توجه به روش ها نصب کنید و تجهیزات را دوباره به محیط تولید بازگردانید

پیشنهاد کاربران

به حالت اولیه برگرداندن

دوباره برگرشتن

احیاء مجدد

برگرداندان

بازگشتن دوباره به جایگاه، مقام، شغل و یا موقعیت خود - انتصاب دوباره

Despite his predictions, Trump won't simply be reinstated👈 as president

YahooNews. com@

( حسابداری ) تجدید ارائه

دوباره منصوب کردن , دوباره برگرداندن

# He was reinstated in his post
# The Supreme Court reinstated the death penalty
# There have been repeated calls to reinstate the death penalty


کلمات دیگر: