کلمه جو
صفحه اصلی

serve


معنی : بکار رفتن، بدرد خوردن، خوراک دادن، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، توپ را زدن، خدمت انجام دادن
معانی دیگر : نوکری کردن، چاکری کردن، خدمتکاری کردن، زاوری کردن، خدمتگزاری کردن، انجام وظیفه کردن، تیمار کردن، خدمت نظام کردن، زندانی بودن، در زندان گذراندن، (به عنوان کشیش) سرپرستی کردن، کشیشی کردن، (در فروشگاه و غیره) کار کردن، (خوراک) کشیدن، سرو کردن، دادن، به درد خوردن، به کار خوردن، (به جای چیزی) به کار رفتن، (برای چیزی) خوب بودن، سزا دادن، پاداش دادن، حق کسی را دادن، زیر پوشش گرفتن، خدمت ارائه دادن، سرویس دادن، مورد (رفتار خوب یا بد و غیره) قرار گرفتن، (ورقه ی احضار به دادگاه و غیره) تحویل دادن، دادن و رسید گرفتن، ابلاغ کردن، (تنیس و والیبال و غیره) سرو، ضربه ی آغاز، سرو زدن، (قدیمی) خواستگاری کردن، (جانور نر) جفتگیری کردن، (کشتیرانی - طناب را) بندپیچی کردن، نخ پیچ کردن، در بازی توپ رازدن

انگلیسی به فارسی

خدمت کردن، خدمت انجام دادن، پذیرایی کردن، به‌کار رفتن، به‌درد خوردن، (در بازی) توپ رازدن


خدمت، خدمت کردن، پیشخدمتی کردن، خدمت انجام دادن، بکار رفتن، بدرد خوردن، توپ را زدن، خوراک دادن


انگلیسی به انگلیسی

• opening stroke or hit of the ball (sports)
tend to, attend; work, perform a duty or task; worship; function as; offer, present; fulfill a term (of punishment, military service, etc.); deliver, provide; mate with, service (animals); make the opening hit, put the ball into play (sports)
if you serve your country, an organization, or a person, you do useful work for them.
if something serves as a particular thing or serves a particular purpose, that is its use or function.
if something serves people or an area, it provides them with something that they need.
if you serve people or if you serve food and drink, you give people food and drink.
if someone serves customers in a shop or a bar, they provide them with what they want to buy.
when a court serves a legal order on someone or serves them with it, it sends the order to them; a legal use.
if you serve a prison sentence, you spend a period of time in jail.
when you serve in games such as tennis or badminton, you throw the ball up and hit it in order to start play. verb here but can also be used as a count noun. e.g. her second serve went into the net.
if you say that it serves someone right when something unpleasant happens to them, you mean that it is their own fault and you have no sympathy for them.
see also serving.
when you serve out food, you give it to people at the beginning of a meal, or during it.
when you serve up food, you give it to people at the beginning of a meal.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ابلاغ کردن، خدمت کردن
[نساجی] خدمت کردن

مترادف و متضاد

بکار رفتن (فعل)
answer, serve

بدرد خوردن (فعل)
do, answer, avail, bestead, serve, vail, bested, subserve

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

خدمت کردن (فعل)
serve, minister, render service

پیشخدمتی کردن (فعل)
wait, serve, valet, page, wait on, wait upon

توپ را زدن (فعل)
serve, pitch

خدمت انجام دادن (فعل)
serve

Synonyms: arrange, assist, attend to, be of assistance, be of use, care for, deal, deliver, dish up, distribute, do for, give, handle, hit, minister to, nurse, oblige, play, present, provide, provision, set out, succor, wait on, work for


Antonyms: receive, take


act, do


Synonyms: accept, agree, attend, be employed by, carry on, complete, discharge, follow, fulfill, function, go through, hearken, labor, obey, observe, officiate, pass, perform, subserve, toil, work


Antonyms: refrain, refuse


Synonyms: advantage, answer, answer the purpose, apply, avail, be acceptable, be adequate, be good enough, benefit, be of use, be useful, content, do, do duty as, fill the bill, fit, function, make, profit, satisfy, service, suit, work, work for


aid, help; supply


suffice; do the work of


جملات نمونه

1. serve a purpose
به درد کاری خوردن،به کار خوردن

2. serve notice
رسما اطلاع دادن،اخطار رسمی کردن

3. serve one's needs
نیازهای کسی را برآورده کردن،به درد کار کسی خوردن

4. serve the time (or the hour)
ابن الوقت بودن،نان را به نرخ روز خوردن

5. serve two masters
دو دوزه بازی کردن،دو ارباب داشتن

6. please serve me some rice
لطفا قدری برنج برایم بکش.

7. seals serve as signatures
مهر به جای امضا به کار می رود.

8. to serve at the front
در جبهه خدمت کردن

9. to serve in the army
در ارتش خدمت کردن

10. to serve with distinction
با سربلندی خدمت کردن

11. to serve with the colors
زیر پرچم خدمت کردن

12. to serve a subpoena on someone
فراخوان نامه (یا احضاریه ی) رسمی به کسی دادن

13. we must serve the society in which we live
باید به جامعه ای که در آن زندگی می کنیم خدمت کنیم.

14. he preferred to serve in the navy
او ترجیح داد در نیروی دریایی خدمت کند.

15. hysterical symptoms commonly serve to insulate the patient
نشانه های مرض هیستری معمولا به انزوای بیمار کمک می کند.

16. the soldiers who serve their country
سربازانی که به کشور خود خدمت می کنند

17. they tried to serve their adopted land and to forget about their mother country
آنان کوشیدند به کشور گزیده ی خودشان خدمت کرده و کشور مادری خود را فراموش کنند.

18. the slightest smile would serve him for encouragement
کمترین لبخند او را تشویق می کرد.

19. to fear god and serve mankind
از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن

20. each farmer was required to serve his landlord
هر کشاورز ملزم بود که به ارباب خود خدمت کند.

21. he contended that literature must serve a moral purpose
او استدلال می کرد که ادبیات باید هدف اخلاقی داشته باشد.

22. only the strongest line will serve
فقط محکم ترین طناب به درد می خورد.

23. either come to the capital to serve or get ready for war!
(زاکانی) یا بیا پایتخت در خدمت یا که آماده باش جنگانا!

24. she considered it her duty to serve the people
خدمتگزاری مردم را وظیفه ی خود می دانست.

25. it is very hard to return his serve
برگرداندن سرو او خیلی دشوار است.

26. in his view, the end of life is to serve humanity
در نظر او آماج زندگی خدمت به بشریت است.

27. Riches serve a wise man but command a fool.
[ترجمه ترگمان]Riches به یک مرد عاقل خدمت می کنند اما به یک احمق فرمان می دهند
[ترجمه گوگل]ثروتمندان به یک مرد عاقل خدمت می کنند اما احمقانه دستور می دهند

28. He that would command must serve.
[ترجمه ترگمان] اون دستور میده که خدمت کنه
[ترجمه گوگل]کسی که دستور دهد باید خدمت کند

29. Mishaps are like knives that either serve us or cut us as we grasp them by the handle or blade.
[ترجمه ترگمان]mishaps مثل چاقو هستند که یا به ما خدمت می کنند یا ما را قطع می کنند و ما آن ها را با دسته یا تیغه می بریم
[ترجمه گوگل]اشتباهات مانند چاقوهایی هستند که یا ما را خدمت می کنند و یا ما را از بین می برند، چون ما آنها را با دسته یا تیغه می فهمیم

30. He that serves God for money will serve the devil for better wages.
[ترجمه ترگمان]او به خدا به خاطر پول به شیطان خدمت خواهد کرد و مزد بهتری خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]کسی که برای خدمت به خدا به خدمت می کند، شیطان را برای دستمزد بهتر به خدمت می گیرد

He was served a summon.

احضاریه‌ی دادگاه را به او دادند.


For fifty years he served the household of a merchant.

پنجاه سال در خانه‌ی تاجری نوکری کرد.


He served as mayor for seven years.

او هفت سال شهردار بود (در سمت شهردار خدمت کرد).


to fear God and serve mankind

از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن


He served on a jury twice.

دو بار در هیئت داوران (دادگاه) عضو بود.


She considered it her duty to serve the people.

خدمتگزاری مردم را وظیفه‌ی خود می‌دانست.


He served his nation as commander in three wars.

او در سه جنگ به عنوان فرمانده به کشورش خدمت کرد.


a doctor who served in this hospital for years

پزشکی که سال‌ها در این بیمارستان خدمت می‌کرد


to serve in the army

در ارتش خدمت کردن


He preferred to serve in the navy.

او ترجیح داد در نیروی دریایی خدمت کند.


He served a year in prison.

او یک سال زندانی بود.


He serves two churches.

او در دو کلیسا کشیشی می‌کند.


He served mass every Sunday.

هر یکشنبه مراسم عشای ربانی را سرپرستی می‌کرد.


She serves in a grocery store.

او در یک بقالی کار می‌کند.


Dinner will be served at eight.

ساعت هشت شام داده می‌شود.


Mehri served the chicken with rice.

مهری مرغ را با پلو سرو کرد.


Please serve me some rice.

لطفاً قدری برنج برایم بکش.


a tool that serves many purposes

ابزاری که خیلی به درد می‌خورد


Seals serve as signatures.

مهر به جای امضا به کار می‌رود.


Nothing served to give him courage as did faith.

ظاهراً هیچ‌چیز مانند ایمان به او قوت قلب نمی‌داد.


The slightest smile would serve him for encouragement.

کمترین لبخند او را تشویق می‌کرد.


It serves our national interest.

برای منافع ملی ما خوب است.


it served him right!

حقش بود!


He served me ill.

حق مرا خوب ادا نکرد.


a hospital that serves the entire city

بیمارستانی که همه‌ی شهر را زیر پوشش دارد


This school only serves the blind.

این مدرسه ویژه‌ی نابینایان است.


to be cruelly served

مورد ظلم قرار گرفتن


It is very hard to return his serve.

برگرداندن سرو او خیلی دشوار است.


اصطلاحات

if my memory serves

اگر اشتباه نکنم، اگر درست یادم باشد، اگر حافظه‌ام دست بدهد


if the occasion serves

اگر وضع مناسب باشد، اگر فرصتی دست بدهد


serve a purpose

به درد کاری خوردن، به کار خوردن


serve one's needs

نیازهای کسی را برآورده کردن، به درد کار کسی خوردن


serve the time (or the hour)

ابن‌الوقت بودن، نان را به نرخ روز خوردن


serve two masters

دو دوزه بازی کردن، دو ارباب داشتن


پیشنهاد کاربران

کمک کردن

پذیرایی کردن.

تغذیه کردن، تغذیه شدن

۱. خدمت کردن
۲. سِرو کردن، پذیرایی
۳. راه انداختن مشتری

حفظ کردن


ارائه غذا یا نوشیدنی

خدمت کردن

پیش خدمتی کردن

بُروز کردن

گمارروندgomaarRavand

Serve means give food and drink to people in a cafe ect

پذیرایی با غذا

حبس گذراندن، زندانی کشیدن

به کار گرفتن
به کار گرفته شدن
به کار آمدن

پذیرایی کردن از، بس بودن برای، مشتری راه انداختن، مناسبِ. . . بودن، خدمت کردن، در زندان گذراندن، ( ورزش ) سرویس زدن


پیشکش کردن

دادن غذا و نوشیدنی به افرادی که برای پشت میز رستوران نشسته اند

Serne up: در ظرف ریختن غذا یا گذاشتن غذا

Serve means give food and drink to people in a restaurant

آماده کردن

آماده کردن ، سرو کردن ، خدمت کردن


Give food or drink to somebody

اماده کردن
سرو کردن

تحقق بخشیدن

عمل کردن

در نظر گرفتن

سرو یعنی خدمت کردن

در واقع سرو میشود خدمتکار

سرویس دادن

باعث افتخار شدن، مفتخر کردن

خدمات رسانی

serve : به کار گرفتن
served : به کار رفتن

ایفای نقش کردن

تعارف کردن. پذیرایی کردن

احضاریه دادن ( کاری که مأمور احضار انجام می دهد، اسناد حقوقی را به افراد ابلاغ می کند )

خدمت کردن، پیشخدمتی کردن
البته این کلمه در Reach 1 هم آمده است. 😊 🦄

سودمند بودن برای

اقدام کردن

1_سرو کردن یا شدن غذا و نوشیدنی ( فراهم شدن غذا و نوشیدنی برای شخصی ) مثال:
Breakfast is served in the restaurant between 7:00and 11:00
در رستوران صبحانه بین ساعات ۷تا ۱۱ سرو می شود
We were served with champagne
ما با نوشیدنی شامپاین پذیرایی شدیم ( مورد پذیرایی قرار گرفتیم


۲_انجام وظیفه ویا کاری خاص برای یک دوره زمانی. مثال:
He served in the army for 22years
او به مدت ۲۲ سال در ارتش خدمت کرد
He served 4 years in the prison for robbery
او به جرم سرقت مدت چهار سال را در زندان گذراند

۳_در هتل و رستوران و مغازه به معنای بردن نوشیدنی و غذا و ارایه خدمت و تسهیلات به مشتری است مثال:
Put the food on the plate and serve it to your friend
غذا رو رو بشقاب بذار و ببرش برای دوستات ( ازشون پذیرایی کن )
They refused to serve john
اون ها از پذیرایی کردن از جان امتناع کردند ( ازش پذیرایی نکردن )


خدمات دهی
خدمات رسانی

خدمت نمودن و سرویس دادن

Serve= to gives some one food or drinks

البته serveبه معنی همون سرو کردن هم هست البته در Reach 1 استفاده کردن

ارائه دادن

به کار گرفتن ، به کار گرفته شدن

اماده کردن پختن سرو کردن گرم کردن


دوران زندانی بودن را طی نمودن
در زندان به سر بردن و مدت آن را طی کردن

به عهده گرفتن

رسیدگی ( به پرونده )

Noun - countable :
ضربه ی سِرو ( نوعی ضربه به توپ در ورزش هایی مانند والیبال و تنیس که در طی آن توپ به هوا پرتاب شده و به گونه ای به آن ضربه زده می شود تا از روی توپ عبور کند. )


کلمات دیگر: