کلمه جو
صفحه اصلی

restrain


معنی : جلوگیری کردن از، مهار کردن، نگه داشتن
معانی دیگر : بازداشتن، جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، خودداری کردن، جلو خود را گرفتن، کف نفس کردن، محدود کردن، لگام کردن، واپاد کردن، مرزیدن، بازداشت کردن، دستبند زدن، جسما محدود کردن، حبس کردن، دوباره صاف کردن

انگلیسی به فارسی

جلوگیری کردن از، نگه داشتن، مهار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• curb, hinder; arrest, take away one's liberty; repress, subdue
to restrain someone means to stop them doing what they were going to do.
to restrain something that is growing or increasing means to prevent it from getting too large.
see also restrained.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: restrains, restraining, restrained
مشتقات: restrainable (adj.), restrained (adj.), restrainedly (adv.), restrainingly (adv.)
(1) تعریف: to hold back or keep in check.
مترادف: control, govern, hold, moderate
متضاد: impel, incite, release, spur
مشابه: bind, bridle, chasten, check, chill, circumscribe, confine, constrain, contain, curb, damp, dampen, dominate, inhibit, leash, limit, regulate, rein, repress, restrict, smother, stay, stifle, stop, subdue, suppress, swallow, temper, withhold

- When the dog saw the squirrel, I couldn't restrain him.
[ترجمه ترگمان] وقتی سگ سنجاب را دید نتوانستم جلوی او را بگیرم
[ترجمه گوگل] وقتی سگ سنجاب را دید، نمی توانستم او را مهار کنم
- You need to restrain your anger when you talk to the neighbors.
[ترجمه ترگمان] وقتی با همسایه ها حرف می زنی باید خشم - ت رو مهار کنی
[ترجمه گوگل] وقتی با همسایگان صحبت می کنید، باید خشم خود را محدود کنید
- If there are snacks available, it's hard to restrain myself from eating them.
[ترجمه ترگمان] اگر میان وعده ها در دسترس باشد، جلوگیری از خوردن آن ها دشوار است
[ترجمه گوگل] اگر اسنک موجود باشد، سخت است که خود را از خوردن آنها کنار بکشم

(2) تعریف: to take away the freedom or liberty of.
مترادف: bind, bridle, curb
متضاد: free, release
مشابه: chain, check, fetter, harness, hold, leash, muzzle, rein in, shackle

- The police restrained the criminal with handcuffs.
[ترجمه ترگمان] پلیس متهم را با دست بند مهار کرد
[ترجمه گوگل] پلیس جنایتکار را با دستبند ها را محکوم کرد

(3) تعریف: to limit or obstruct the activity, growth, or progress of.
مترادف: circumscribe, confine, contain, control, limit, restrict
متضاد: encourage, foster
مشابه: bound, chill, condition, constrict, curb, define, delimit, demarcate, encumber, hem in, immure, inhibit, pinch, qualify, slow, stop, stunt

- He thought the very traditional art school was restraining his creativity.
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که مدرسه هنر بسیار سنتی خلاقیت خود را مهار می کند
[ترجمه گوگل] او فکر کرد مدرسه هنری بسیار سنتی خلاقیت خود را محدود کرده است
- The drug appears to restrain the growth of cancerous cells.
[ترجمه ترگمان] این دارو به نظر می رسد که رشد سلول های سرطانی را مهار می کند
[ترجمه گوگل] دارو به نظر می رسد که رشد سلول های سرطانی را محدود می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-strains, re-straining, re-strained
• : تعریف: to strain again.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] گیردار کردن - مقید کردن
[حقوق] منع کردن، محدود کردن، توقیف کردن، تحت فشار قرار دادن، جلوگیری کردن

مترادف و متضاد

جلوگیری کردن از (فعل)
check, repel, bridle, restrain

مهار کردن (فعل)
harness, restrain

نگه داشتن (فعل)
hold, prop, maintain, sustain, restrain, retain, preserve, impound, imprison

keep under control; hold back


Synonyms: arrest, bind, bottle up, box up, bridle, chain, check, choke back, circumscribe, confine, constrain, contain, control, cool, cork, crack down, curb, curtail, debar, delimit, detain, deter, direct, fetter, gag, govern, guide, hamper, handicap, harness, hem in, hinder, hogtie, hold, impound, imprison, inhibit, jail, keep, keep down, keep in line, kill, limit, lock up, manacle, muzzle, pinion, prevent, proscribe, pull back, repress, restrict, sit on, stay, subdue, suppress, tie down, tie up


Antonyms: free, liberate, release


جملات نمونه

1. try to restrain your anger!
بکوش تا جلو خشم خود را بگیری !

2. he used to restrain his followers from acts of violence
او پیروان خود را از اعمال خشونت آمیز باز می داشت.

3. i could not restrain my laughter
نتوانستم از خنده خودداری کنم.

4. the parliament's job was to restrain the government
کار پارلمان این بود که دولت را مهار کند.

5. The government has taken measures to restrain inflation.
[ترجمه ترگمان]دولت اقداماتی را برای مهار تورم انجام داده است
[ترجمه گوگل]دولت اقداماتی را برای مهار تورم انجام داده است

6. Wally gripped my arm, partly to restrain me and partly to reassure me.
[ترجمه ترگمان]والی بازویم را محکم گرفت، تا حدی که مرا مهار کند و تا اندازه ای به من اطمینان بدهد
[ترجمه گوگل]ویلو دستم را گرفت، تا حدی برای من مانع و تا حدی مرا اطمینان داد

7. I had to restrain her from running out into the street.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم از دویدن به خیابان خودداری کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم او را از خیابان بیرون کنم

8. I had to restrain her from hitting out at passers-by.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم او را از کتک زدن به عابران خودداری کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم او را از دست دادن در گذرگاهها محروم کنم

9. She was so angry that she could hardly restrain herself.
[ترجمه ترگمان]چنان خشمگین شده بود که به زحمت می توانست خود را مهار کند
[ترجمه گوگل]او خیلی عصبانی بود که به سختی می توانست خودش را مهار کند

10. If you can't restrain your dog you must lock it up.
[ترجمه ترگمان]اگر نمی توانی dog را مهار کنی باید آن را قفل کنی
[ترجمه گوگل]اگر شما نمی توانید سگ خود را محدود کنید، باید آن را قفل کنید

11. She could barely restrain herself from hitting him.
[ترجمه ترگمان]به زحمت می توانست خود را از برخورد با او خودداری کند
[ترجمه گوگل]او به سختی می تواند خود را از ضربه زدن او متوقف کند

12. We must not restrain children of their liberty.
[ترجمه ترگمان]ما نباید بچه آزادی خود را مهار کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید کودکان را از آزادی خود محروم کنیم

13. I can't restrain my anger when I hear of people being cruel to animals.
[ترجمه ترگمان]وقتی می شنوم مردم نسبت به حیوانات سنگدل هستند نمی توانم خشم خود را مهار کنم
[ترجمه گوگل]وقتی می شنوم که مردم به حیوانات بی رحمانه می گویند نمی توانم خشم خود را تحمل کنم

14. Price rises should restrain consumer spending.
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت ها باید هزینه های مصرف کنندگان را مهار کند
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت باید مخارج مصرف کننده را محدود کند

15. She could not restrain a flash of pride.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست یک برق غرور را مهار کند
[ترجمه گوگل]او نمی تواند فلج غرور را مهار کند

He used to restrain his followers from acts of violence.

او پیروان خود را از اعمال خشونت‌آمیز بازمی‌داشت.


I could not restrain my laughter.

نتوانستم از خنده خودداری کنم.


try to restrain your anger!

بکوش تا جلو خشم خود را بگیری!


I was close to shouting in protest, but I restrained myself.

نزدیک بود که از سر اعتراض فریاد بزنم؛ ولی خویشتن‌داری کردم.


The parliament's job was to restrain the government.

کار پارلمان این بود که دولت را مهار کند.


a law for restraining the power of banks to raise interest rates

قانونی برای محدود کردن قدرت بانکها در بالا بردن نرخ بهره


He went mad and had to be restrained around the clock.

دچار جنون گردید و لازم شد که بیست و چهار ساعته او را تحت قید و بند قرار بدهند.


پیشنهاد کاربران

جلوگیری کردن از
ممانعت کردن از
مانع شدن
تحت کنترل {خود} نگه داشتن
محدود کردن
محدود نگه داشتن

مقید سازی حیوان ( فیزیکی یا شیمیایی )

کنترل کردن - مهار کردن

زنجیر شده، با طناب بسته شده

جلوگیری کردن

گرفتن، نگه داشتن

Im hurting watching this, feel so bad for elon, he had to restrain himself so much
در اینجا یعنی خیلی باید جلوی خودش را میگرفت


کلمات دیگر: