کلمه جو
صفحه اصلی

remedy


معنی : چاره، چاره یا فایده، دارو، درمان، درمان کردن، اصلاح کردن، تعمیر کردن، جبران کردن
معانی دیگر : علاج، مداوا، دوا، راه حل، گزیر، وید، علاج کردن، مداوا کردن، ترمیم کردن، بازسازی کردن، چاره کردن، (حقوق) جبران رسمی، جبران حقوقی، ترمیم قضایی (legal redress هم می گویند)، میزان

انگلیسی به فارسی

گزیر، علاج، دارو، درمان، میزان، چاره، اصلاح کردن،جبران کردن، درمان کردن


درمان، چاره، دارو، چاره یا فایده، درمان کردن، اصلاح کردن، جبران کردن، تعمیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: remedies
(1) تعریف: a medicine or therapy designed to heal a disease or disorder.
مترادف: balm, corrective, cure, restorative, salve, therapy, tonic
مشابه: medicament, specific

- Rest and plenty of fluids is the remedy most prescribed by doctors for treating influenza.
[ترجمه ترگمان] استراحت و مقدار زیادی از مایعات درمانی است که توسط پزشکان برای درمان آنفولانزا بیشتر توصیه می شود
[ترجمه گوگل] استراحت و مقدار زیادی مایعات، داروهایی است که اغلب پزشکان برای درمان آنفلوانزا تجویز می کنند
- My mother always suggested gargling with salt water as a remedy for a sore throat.
[ترجمه علی صفدری] مادر من همیشه غرغره کردن با اب نمک را برای درمان گلو درد پیشنهاد میدهد
[ترجمه A.A] مادرم همیشه برای درمان گلو درد غرغره کردن با آب نمک را توصیه میکرد
[ترجمه ترگمان] مادرم همیشه پیشنهاد می کرد که با آب شور مثل یک درمان گلو درد کند
[ترجمه گوگل] مادر من همیشه با آب شور به عنوان یک درمان برای یک گلودرد پیشنهاد کرد
- There are many types of cold remedies sold at the drugstore.
[ترجمه ترگمان] انواع مختلفی از داروهای سرماخوردگی وجود دارد که در داروخانه به فروش می رسد
[ترجمه گوگل] انواع مختلف داروهای سرماخوردگی در داروخانه به فروش می رسد

(2) تعریف: something that corrects an evil, problem, or fault.
مترادف: redress, reparation
مشابه: antidote

- There is no easy remedy for high unemployment.
[ترجمه محمد م] هیچ علاج ساده ای برای بیکاری زیاد ( آمار بالای بیکاری ) وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] هیچ درمانی برای نرخ بالای بیکاری وجود ندارد
[ترجمه گوگل] هیچ روش آسان برای بیکاری بالا وجود ندارد
- The speed limit was lowered as a remedy for the frequent occurrence of accidents on that section of highway.
[ترجمه علی صفدری] اعمال محدودیت سرعت به عنوان یک راه حل برای جلوگیری از وقوع تصادفات مکرر در ان قسمت بزرگراه پیش بینی شده است
[ترجمه محمد م] به عنوان یک راه حل برای وقوع تصادفات مکرر در ان قسمت بزرگراه ، حداکثر سرعت مجاز کاهش داده شد.
[ترجمه ترگمان] محدودیت سرعت به عنوان درمان برای وقوع مکرر تصادفات در آن بخش از بزرگراه کاهش یافت
[ترجمه گوگل] محدودیت سرعت به عنوان یک راه حل برای وقوع مکرر حوادث در آن قسمت بزرگراه کاهش یافت

(3) تعریف: in law, a means of correcting a wrong or enforcing a right.
مترادف: compensation, redress
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: remedies, remedying, remedied
(1) تعریف: to relieve or heal (a disease or disorder).
مترادف: cure, relieve, treat
مشابه: alleviate, assuage, doctor, ease, physic, salve

- This medicine should remedy that cough.
[ترجمه ترگمان] این دارو باید این سرفه رو درمان کنه
[ترجمه گوگل] این دارو باید این سرفه را درمان کند

(2) تعریف: to set right or fix; restore to a proper state.
مترادف: fix, heal, rectify, redress, repair, restore, right
مشابه: ameliorate, correct, doctor, mend, physic

- Panic broke out and there was little the police could do to remedy the situation.
[ترجمه ترگمان] وحشت از بین رفت و پلیس نتوانست این وضعیت را جبران کند
[ترجمه گوگل] حوادث ناگهانی رخ داد و پلیس می توانست کمی برای مقابله با این وضعیت اقدام کند

• therapeutic drug, medication; something that corrects, something that fixes
fix, correct; heal, cure
a remedy is a successful way of dealing with a problem.
a remedy is also something that is intended to stop illness or pain.
if you remedy something that is wrong or harmful, you correct it.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] جبران کردن، اصلاح کردن، رفع کردن، ترمیم کردن، (وسایل) جبران خسارت، جلوگیری از تضییع حق، دادخواهی، اصلاح، رفع، ترمیم

مترادف و متضاد

چاره (اسم)
alternative, remedy, recourse, means, makeshift, pis aller

چاره یا فایده (اسم)
remedy, boot

دارو (اسم)
remedy, cure, medicine, drug, medication

درمان (اسم)
order, treatment, remedy, therapy

درمان کردن (فعل)
treat, remedy

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

تعمیر کردن (فعل)
service, fix, repair, remodel, remedy, restore, patch, tinker, vamp, mend, refit, remake, renovate, refashion, rehash

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

cure, solution


Synonyms: antidote, assistance, biologic, corrective, counteractant, counteraction, counteractive, counteragent, countermeasure, counterstep, cure-all, drug, elixir, fix, improvement, medicament, medicant, medicine, panacea, pharmaceutical, pharmacon, physic, pill, quick fix, redress, relief, restorative, support, therapy, treatment


Antonyms: disease, injury, pain


fix, cure


Synonyms: aid, alleviate, ameliorate, amend, assuage, attend, change, clean up, clean up one’s act, control, correct, debug, doctor, ease, fiddle with, fix up, go over, heal, help, launder, make up for, mitigate, palliate, pick up, put right, recalibrate, rectify, redress, reform, relieve, renew, repair, restore, revise, right, scrub, set right, set to rights, shape up, solve, soothe, square, square up, straighten out, treat, upgrade


Antonyms: get sick, harm, hurt, injure, worsen


جملات نمونه

1. . . . what remedy but surrender and submission?
. . . غیر تسلیم و رضا کو چاره ای ؟

2. topical remedy
درمان موضعی

3. . . what remedy other than surrender and resignation?
. . . غیر تسلیم و رضا کو چاره ای ؟

4. a cold remedy
داروی سرماخوردگی

5. a sovereign remedy
یک درمان قطعی

6. a specific remedy
درمان ویژه

7. a sure remedy
درمان قابل اطمینان

8. a well-tested remedy
درمانی که بارها امتحان شده است

9. an effective remedy
درمان موثر

10. an empirical remedy
درمان تجربی

11. the best remedy for constipation
بهترین علاج یبوست

12. the government's remedy for discontent was jail and execution
راه حل دولت در مقابل نارضایی زندان و اعدام بود.

13. the latest remedy for strengthening the country's economy
آخرین چاره برای تقویت اقتصاد کشور

14. a disease without remedy
یک بیماری لاعلاج

15. to devise a remedy
چاره ای تدبیر کردن

16. to suggest a remedy
درمانی را پیشنهاد کردن

17. we need time to remedy our social ills
برای اصلاح عیوب اجتماعی خود نیاز به زمان داریم.

18. my personal finances were in need of an immediate remedy
اوضاع مالی من نیاز به چاره ی فوری داشت.

19. The remedy lies in the hands of the government.
[ترجمه ترگمان]این درمان در دست دولت است
[ترجمه گوگل]این درمان در دست دولت است

20. The best remedy for grief is hard work.
[ترجمه ترگمان]بهترین درمان برای اندوه کار دشواری است
[ترجمه گوگل]بهترین راه برای غم و اندوه کار سخت است

21. No wrong without remedy.
[ترجمه ترگمان] بدون هیچ درمانی، مشکلی نیست
[ترجمه گوگل]بدون دردسر اشتباه نیست

22. These tablets will do nothing to remedy my sore throat.
[ترجمه ترگمان]این قرص ها هیچ کاری برای علاج گلو درد من انجام نمی دهند
[ترجمه گوگل]این قرص ها هیچ کاری برای درمان گلودرد من انجام نمی دهند

23. I don't suppose there'll ever be a remedy for that.
[ترجمه ترگمان]فکر نمی کنم هرگز درمانی برای این کار وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم هرگز درمان برای آن باشد

24. There is no simple remedy for unemployment.
[ترجمه ترگمان]هیچ درمان ساده ای برای بیکاری وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ روش ساده ای برای بیکاری وجود ندارد

25. He took a herbal remedy for his hay fever.
[ترجمه ترگمان]یک داروی گیاهی برای تب یونجه خود برداشت
[ترجمه گوگل]او یک دارو گیاهی برای تب یونجه خود گرفت

26. Their remedy lay within the range of existent technology.
[ترجمه ترگمان]درمان آن ها در محدوده فن آوری موجود قرار داشت
[ترجمه گوگل]درمان آنها در محدوده تکنولوژی موجود قرار دارد

the best remedy for constipation

بهترین علاج یبوست


a cold remedy

داروی سرماخوردگی


The government's remedy for discontent was jail and execution.

راه‌حل دولت در مقابل نارضایی زندان و اعدام بود.


the latest remedy for strengthening the country's economy

آخرین چاره برای تقویت اقتصاد کشور


Some cardiac insufficiencies cannot be remedied.

برخی از نارسایی‌های قلبی را نمی‌توان درمان کرد.


We need time to remedy our social ills.

برای اصلاح عیوب اجتماعی خود نیاز به زمان داریم.


پیشنهاد کاربران

جبران خسارت

Solution

راه کار

دوا ، چیزی که چیزی حل یا درمان می کند💊💊

برطرف ساختن

درمانگر، مرحم

sth that makes you better when you are ill or in pain

hot lemon with remedy for colds
شربت لیمو گرم به همراه عسل راه کار خوبی برای سرما خوردگی است

درمان , دارو ( بیشتر درمان های خانگی )

علاج، درمان

درمان

دارو
درمان
راه کار

As a verb :

To set right
To right
To solve
To fix
To put in order
To straighten out
To correct
To mend
To amend
To make good
To improve

Noun : راه حل / درمان
Verb : جبران کردن / درمان کردن

درمان , دارو ؛ درمان کردن , برطرف کردن

– The best remedy for grief is hard work
– an effective herbal remedy for headaches
– This medicine should remedy that cough
– We must find a way to remedy poverty

N = دارو ، علاج ، درمان ، دوا ، راه حل ، چاره

V = درمان کردن


کلمات دیگر: