کلمه جو
صفحه اصلی

conjunction


معنی : اتصال، پیوستگی، عطف، اقتران، ربط، حرف ربط، ترکیب عطفی، حرف عطف، زوج
معانی دیگر : تقارن، همزمانی، همبستگی، پیوند، تلفیق، جفت شدگی، (دستور زبان) حرف ربط، (نجوم) مقارنه، هم برخورد

انگلیسی به فارسی

عطف، ترکیب عطفی


پیوستگی، اتصال، اقتران، حرف ربط، حرف عطف


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: conjunctional (adj.), conjunctionally (adv.)
(1) تعریف: in grammar, a word such as "and," "while," or "because" that connects words, phrases, clauses, or sentences.
مشابه: connective, connector, coordinating conjunction, subordinating conjunction

(2) تعریف: the act of joining or combining, or the condition of being combined.
مترادف: combination, connection, junction
مشابه: combining, conjuncture, connecting, joining, juncture, linkage, meeting, unification

(3) تعریف: a combination or coincidence of events, situations, or the like.
مترادف: concurrence, conjuncture
مشابه: coincidence, concomitance, meeting, synergy

- the conjunction of their motives
[ترجمه ترگمان] در رابطه با انگیزه های آن ها،
[ترجمه گوگل] پیوند انگیزه های آنها

(4) تعریف: in astronomy and astrology, the lining up of two or more celestial bodies, esp. the sun and a planet, along a line as viewed from Earth.

• uniting, joining, connection; connecting word
a conjunction of things is a combination of them; a formal use.
in grammar, a conjunction is a word that joins together words, groups, or clauses. in the sentences `i was standing by the window when i heard her speak' and `someone may be killed or seriously injured', `when' and `or' are conjunctions.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ترکیب عطفی ؛ عطف
[برق و الکترونیک] ترکیب عطفی، مقارنه 1. عملق منطقی با استفاده از عملگر ( و ) ( AND ) یا ضرب منطقی 2. وضعیتی که در آن یک سیاره یا فضا پیما، با در نظر گرفتن مرکز زمین به عنوان مبنا، در طول سماوی خورشید قرار می گیرد .
[صنعت] منطقی
[ریاضیات] ترکیب عطفی، حاصلضرب منطقی

مترادف و متضاد

combination


Synonyms: affiliation, agreement, alliance, association, cahoots, coincidence, concomitance, concurrence, congruency, conjointment, hookup, juxtaposition, parallelism, partnership, tie-up, union


Antonyms: detachment, disconnection, division, separation


اتصال (اسم)
abutment, connection, connector, connectivity, junction, linkage, juncture, union, incorporation, continuity, conjunction, coupling, nexus, conjuncture, contact, connexion

پیوستگی (اسم)
affinity, connection, conjugation, juncture, alliance, union, association, incorporation, adherence, cohesion, continuity, conjunction, affiliation, bond, unity, coalition, concrescence, connexion, zygosis, joinder

عطف (اسم)
inclination, affection, conjunction, sympathy, turning, reference, turning point, bending

اقتران (اسم)
coincidence, conjunction, conjuncture

ربط (اسم)
connection, junction, juncture, conjunction, correlation, concern, tie, relevance, contiguity, relevancy, connexion, rapport

حرف ربط (اسم)
conjunction

ترکیب عطفی (اسم)
conjunction

حرف عطف (اسم)
conjunction

زوج (اسم)
couple, twin, even, conjunction, pair, spouse, twain

جملات نمونه

1. copulative conjunction
حرف ربط همپایه ساز

2. disjunctive conjunction
هم بند واژه ی جداساز (حرف ربط استثنا)

3. in conjunction (with)
باهم،توام با

4. the cause of their divorce was a conjunction of pennylessness and joblessness, that's all
علت طلاق آنها تقارن بی پولی و بی کاری بود و بس.

5. It was a strange conjunction — the prim serious young Queen and the elderly, cynical Whig.
[ترجمه ترگمان]این یک رابطه عجیب و غریب بود - ملکه جوان و موقر و سالخورده و بدبین
[ترجمه گوگل]این یک پیوستگی عجیب و غریب بود - ابتدا ملکه جدی جوان و سالخورده، وگی وحشی

6. An unfortunate conjunction of circumstances led to his downfall.
[ترجمه ترگمان]یک اتفاق بد، منجر به سقوط او شد
[ترجمه گوگل]یک پیوستگی ناگوار از شرایط، باعث فروپاشی او شد

7. The conjunction of heavy rains and high winds caused flooding.
[ترجمه ترگمان]باران های سنگین و باده ای شدید باعث جاری شدن سیل شدند
[ترجمه گوگل]پیوند باران های سنگین و بادهای زیاد موجب سیل شد

8. The moon is in conjunction with the sun.
[ترجمه ترگمان]ماه در ارتباط با خورشید است
[ترجمه گوگل]ماه در ارتباط با خورشید است

9. The police are working in conjunction with tax officers on the investigation.
[ترجمه ترگمان]پلیس در حال کار با ماموران مالیات بر روی تحقیقات است
[ترجمه گوگل]پلیس در ارتباط با افسران مالی در تحقیقات کار می کند

10. The army should have operated in conjunction with the fleet to raid the enemy's coast.
[ترجمه ترگمان]ارتش باید در ارتباط با نیروی دریایی برای یورش به ساحل دشمن عمل کرده باشد
[ترجمه گوگل]ارتش باید در ارتباط با ناوگان برای حمله به ساحل دشمن عمل کند

11. The conjunction of heavy rains and strong winds caused flooding.
[ترجمه ترگمان]باران های سنگین و باده ای شدید باعث جاری شدن سیل شدند
[ترجمه گوگل]پیوند بارانهای سنگین و بادهای قوی موجب سیل شد

12. We are working in conjunction with the police.
[ترجمه ترگمان]ما در ارتباط با پلیس کار می کنیم
[ترجمه گوگل]ما در حال همکاری با پلیس هستیم

13. There is a team of writers working in conjunction on the book.
[ترجمه ترگمان]گروهی از نویسندگان در ارتباط با این کتاب کار می کنند
[ترجمه گوگل]یک تیم از نویسندگان همکاری در کتاب وجود دارد

14. The conjunction of low inflation and low unemployment came as a very pleasant surprise.
[ترجمه ترگمان]در رابطه با تورم پایین و نرخ بیکاری پایین تعجب آور بود
[ترجمه گوگل]پیوستن تورم کم و بیکاری پایین به عنوان یک شگفتی بسیار دلپذیر به حساب می آمد

The cause of their divorce was a conjunction of pennylessness and joblessness, that's all.

علت طلاق آنها تقارن بی‌پولی و بیکاری بود و بس.


the conjunture of events

هم‌زمانی رویدادها


"but" and "if" are conjunctions.

"but" و "if" حرف ربط هستند.


اصطلاحات

in conjunction (with)

باهم، توام با


پیشنهاد کاربران

[ستاره شناسی]

هم ایستایی ، هم نشینی ، نزدیکی ظاهری

. Conj مخفف ( abbreviation ) برای conjunction است.

in conjunction with : همزمان با، مقارن با

تطابق - انطباق


حرف ربط - اتصال - ترکیب عطفی

حرف ربط

[ در دستور زبان ] حرف ربط ، کلمه ی ربط

همراهی
in conjunction with: با همراهی، به همراه، همراه با

جزء قیدی

 مغلطه پیوستگی

conjunction ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: پیوند 4
تعریف: یکی از اقسام کلمه که واحدهای دستوری را به هم وصل می کند |||متـ . حرف ربط

دیدگاه پیشنهادیِ من:
پارسی / آلمانی / انگلیسی
همدوسِش / conjunction / Konjunktion، Verbindung
وادوسِش / disjunction / Disjunktion
بررسی تکواژها:
تکواژها با نقطه های میانی از یکدیگر جدا شده اند:
con. junc. tion :هم. دوس. ِش /dis. junc. tion: وا. دوس. ِش
( con و com ) در زبانهای اروپایی برابر با ( اَن یا هَم ) در زبان پارسی است.
( dis ) در زبانهای اروپایی با ( دُش ) و ( وا ) برابری معنایی دارد.
( junc ) به معنای پیوندگاه و برخوردگاه است که در اینجا با بُن کنونیِ کارواژه ( دوسیدن ) یعنی ( دوس ) به معنای چسبیدن ، یک به یک شده است. واژه دوسیدن با واژه دوزیدن یا دوختن نزدیکی معنایی و ریختاری دارد.
( tion ) در زبانهای اروپایی با ( یشن ) در پارسی میانه و ( ِش ) در پارسی کنونی از یک بُن و ریشه است.
( همدوسش ) به ( اشتراک چندین بُنپار ( عضو ) ) اشاره دارد. ( وادوسش ) به ( انفصال چندین بُنپار ( عضو ) ) اشاره دارد. پیشوندهای ( هم ) و ( وا ) به خوبی رویکرد اشتراک و انفصال را بازمی نمایند.
دکتر ادیب سلطانی از واژه همدوسش در بنیادهای منطق نگریک به ورنامِ ( ارتباط ) بهره گرفت ولی آنچه واژه ی ( همدوسش ) و ( وادوسِش ) بازمی نمایند، به گمانِ من، همان اشتراک و انفصالِ اعضای یک گردایه است. این واژگان بسیار در منطق و مزداهیک ( ریاضی ) کاربرد دارند.
همدوسش = ترکیبِ عطفی
وادوسش = ترکیبِ فصلی


کلمات دیگر: