1. pillars holding the roof
ستون هایی که سقف را نگهمیدارند
2. he was holding my wrist and his handgrip was painful
مچ دستم را گرفته بود و فشار دست او دردناک بود.
3. i am holding you to your word !
باید به قول خود وفا کنی !
4. she was holding a book
او کتابی در دست داشت.
5. she was holding the baby in her arms
نوزاد را در آغوش گرفته بود.
6. be left holding the bag
(عامیانه) تقصیر کار شناخته شدن (در حالی که دیگران سودش را می برند)،دلال مظلمه شدن
7. she was pictured holding a flag
در حالی که پرچم به دست گرفته بود از او عکس گرفتند.
8. the police are holding two men
پلیس دو نفر را تحت بازداشت دارد.
9. to be left holding the baby
(عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)،(کارها) روی دست کسی افتادن
10. a fireplace crane for holding a kettle
بازویی (فلزی) شومینه برای نگه داشتن کتری (روی آتش)
11. our (defensive) line is holding
خط دفاعی ما پایداری می کند.
12. the two lovers were holding hands
دو دلداده دست همدیگر را گرفته بودند.
13. ali swung around to pari, holding a cup of tea
علی در حالی که فنجان چای در دست داشت به طرف پری چرخید.
14. they all went to the picnic and i was left holding the baby
آنها همه به پیک نیک رفتند و همه ی کارها را به عهده ی من گذاشتند.
15. Her 13-year-old daughter is holding the family together.
[ترجمه ترگمان]دختر ۱۳ ساله او خانواده را با هم نگه داشته است
[ترجمه گوگل]دختر 13 ساله اش با هم خانواده اش را نگه می دارد
16. They're holding a press briefing tomorrow.
[ترجمه ترگمان]فردا جلسه مطبوعاتی برگزار می کنن
[ترجمه گوگل]آنها فردا مطبوعاتی را برگزار می کنند
17. Life consists not in holding good cards, but in playing well those you hold.
[ترجمه ترگمان]زندگی شامل نگه داشتن کارت های خوب نیست، بلکه در بازی کردن به خوبی آن هایی است که در دست دارید
[ترجمه گوگل]زندگی شامل برگزاری کارت های خوب نیست، اما در بازی خوب کسانی که شما را نگه می دارند
18. You're holding the camera the wrong way up!
[ترجمه ترگمان]تو داری دوربین رو راه اشتباه می گیری!
[ترجمه گوگل]شما دوربین رو به اشتباه نگه دارید
19. I'm giving/having/holding a party next Saturday night.
[ترجمه ترگمان]من شب شنبه آینده یک مهمانی دارم \/ دارم \/ می کنم
[ترجمه گوگل]من شنونده / شنوایی میزنم / برگزاری / برگزاری یک مهمانی
20. The girl was holding her father's hand.
[ترجمه ترگمان]دختر دست پدرش را گرفته بود
[ترجمه گوگل]دختر دست پدرش را نگه داشت