فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: decides, deciding, decided
• (1) تعریف: to arrive at a conclusion about or a settlement of; determine.
• مترادف: conclude, determine, negotiate, resolve, settle, solve
• مشابه: arbitrate, choose, complete, finish, seal, umpire
- Have you decided what to do about that problem with your boss?
[ترجمه ب گنج جو] خوب!حالا در مورد اون مشکلت با آقای رئیس تصمیمی گرفتی یا نه؟
[ترجمه ترگمان] آیا شما تصمیم گرفتید که در مورد این مشکل با رئیستان چه کار کنید؟
[ترجمه گوگل] آیا تصمیم گرفتید که در مورد این مشکل با رئیس خود چه کار کنید؟
- I have a cold, and I can't decide whether I should stay home or go to work.
[ترجمه هاله رضایی] من سرما خوردم و نمی توانم تصمیم بگیرم که آیا باید در خانه بمانم یا به کار بروم.
[ترجمه امیر عسکری] من سرما خوردم و نمی توانم تصمیم بگیرم که خانه بمانم یا به سر کار بروم.
[ترجمه ب گنج جو] با این سرماخوردگی لعنتی نمیدونم سر کار برم یا بشینم تو خونه.
[ترجمه ترگمان] من سرما خورده ام و نمی توانم تصمیم بگیرم که به خانه بمانم یا به سر کار بروم
[ترجمه گوگل] من سردی دارم و نمی توانم تصمیم بگیرم که آیا من باید در خانه بمانم و یا به کار بروم
- We asked a trusted mutual friend to decide our dispute.
[ترجمه ترگمان] ما از یک دوست مشترک قابل اعتماد درخواست کردیم که درباره اختلاف ما تصمیم گیری کند
[ترجمه گوگل] از یک دوست متقاضی خواسته شد که تصمیم خود را به منازعه خود برگرداند
- It's up to the judges to decide the winner of the contest.
[ترجمه ترگمان] بستگی به داور آن دارد که برنده مسابقه را بگیرد
[ترجمه گوگل] قضات باید تصمیم بگیرند برنده مسابقه
• (2) تعریف: to bring to a conclusive end.
• مترادف: conclude
• مشابه: resolve
- Historians disagree as to what actually decided the war.
[ترجمه ترگمان] مورخان با این نظر موافق نیستند که چه چیزی در واقع این جنگ را تعیین کرده است
[ترجمه گوگل] مورخان مخالف آنچه که در واقع جنگ را تصویب کرد
• (3) تعریف: to choose after considering various options.
• مشابه: choose, determine, resolve
- They decided to hire the first person they interviewed.
[ترجمه ترگمان] آن ها تصمیم گرفتند اولین فردی که مصاحبه کردند را استخدام کنند
[ترجمه گوگل] آنها تصمیم گرفتند اولین فردی را که مصاحبه کرده بودند استخدام کنند
- After a lot of thought, he decided to join the Navy.
[ترجمه علی اکبر کریم زاده] پس از بسیاری فکر، او تصمیم به پیوستن به نیروی دریایی گرفت.
[ترجمه ترگمان] بعد از کلی فکر، تصمیم گرفت به نیروی دریایی بپیوندد
[ترجمه گوگل] پس از بسیاری از فکر، او تصمیم به پیوستن به نیروی دریایی
• (4) تعریف: to cause (someone) to choose a particular option.
• مترادف: determine, resolve
- What decided you on changing your major?
[ترجمه ترگمان] چی باعث شد که major عوض کنی؟
[ترجمه گوگل] چه چیزی تصمیم گرفتید که در مورد تغییر عمده خود را انتخاب کنید؟
- This last furious argument with his father decided him to leave home for good.
[ترجمه ترگمان] این دعوای دیشب با پدرش باعث شد که او برای همیشه به خانه برود
[ترجمه گوگل] این آخرین استدلال خشمگین با پدرش تصمیم گرفت که او را به خانه برساند
• (5) تعریف: to conclude after considering various factors and possibilities.
• مترادف: conclude
• مشابه: determine, judge, reckon
- She decided that an outdoor wedding in April was too risky.
[ترجمه مهدی] او به این نتیجه رسیدکه عروسی گرفتن در فضای باز در ماه آوریل بیش از حد ریسک داره
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت که یک عروسی در فضای باز در آوریل بیش از حد خطرناک بود
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت که عروسی در فضای باز در ماه آوریل خیلی خطرناک بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: decider (n.)
• (1) تعریف: to make a choice in one's mind or in agreement with others.
• مترادف: choose, determine, resolve
• مشابه: consider, deem, intend, pick, ponder, settle, will
- Taking that job would be good in some ways, but I haven't decided about it yet.
[ترجمه ترگمان] این کار به چند طریق خوب خواهد بود، اما من هنوز درباره آن تصمیم نگرفته بودم
[ترجمه گوگل] با توجه به اینکه این کار چندان خوب نیست، اما هنوز در مورد آن تصمیم نگرفته ام
- I've been looking at the menu, but I just can't decide.
[ترجمه ترگمان] من به فهرست غذا نگاه کردم، اما نمی توانم تصمیم بگیرم
[ترجمه گوگل] من به این منو نگاه کرده ام، اما من نمی توانم تصمیم بگیرم
- Have you decided on a place for your honeymoon yet?
[ترجمه ترگمان] هنوز تصمیم گرفتی واسه ماه عسل یه جایی بری؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال برای ماه عسل تصمیم دارید؟
- I'm trying to decide between getting a new car or a used one.
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم بین گرفتن یک ماشین جدید یا یک ماشین دست دوم تصمیم بگیرم
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم میان خودروی جدید یا یک مورد استفاده شده تصمیم بگیرم
- He decided against getting a dog because he realized he would be traveling too much.
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت تا یک سگ به دست آورد، زیرا متوجه شد که او بسیار سفر خواهد کرد
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت تا یک سگ بگیرد زیرا او متوجه شد که او بیش از حد سفر خواهد کرد
- The committee decided in favor of the proposed regulation.
[ترجمه ترگمان] این کمیته به نفع مقررات پیشنهادی تصمیم گرفت
[ترجمه گوگل] این کمیته به نفع مقررات پیشنهادی تصمیم گرفت
• (2) تعریف: to resolve a conflict or dispute.
• مترادف: arbitrate, judge, settle
• مشابه: find, intercede, interpose, intervene, mediate, negotiate, referee, umpire
- The judge will decide.
[ترجمه ترگمان] قاضی تصمیم خواهد گرفت
[ترجمه گوگل] قاضی تصمیم خواهد گرفت