کلمه جو
صفحه اصلی

fait accompli


معنی : عمل انجام شده
معانی دیگر : (فرانسه) عمل انجام شده، بی برو برگرد، برگشت ناپذیر، کار شده، ازکار گذشته، pl عمل انجام شده

انگلیسی به فارسی

( accomplis faits . pl ) عمل انجام‌شده


انجام عملی، عمل انجام شده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: faits accomplis
• : تعریف: (French) a completed deed or fact; something done or in effect.

- The president wants approval for a fait accompli!
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور خواهان تصویب یک عمل انجام شده است!
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور میخواهد تصویب یک اقدام عملی انجام دهد

• something that has already been done; accomplished fact
if something is a fait accompli, it has already been done and cannot be changed; a formal expression.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] عمل انجام شده

مترادف و متضاد

عمل انجام شده (اسم)
fait accompli

accomplished fact


Synonyms: a truth, accomplished fact, certainty, cold hard facts, done deal, done deed, fact of life, grim reality, hard facts, irreversible accomplishment, irreversible act, irreversible truth, matter of fact, reality, self-evident fact, undeniable fact


جملات نمونه

1. After the ceremony a marriage is a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]پس از این مراسم، ازدواج یک عمل انجام شده است
[ترجمه گوگل]پس از مراسم، ازدواج یک عمل فقیه است

2. Once determined, on a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]زمانی که مشخص شد، در برابر یک عمل انجام شده
[ترجمه گوگل]پس از مشخص شدن، در انجام عملی انجام می شود

3. We got married secretly and then presented our parents with a fait accompli.
[ترجمه ن.س] ما در خفا ازدواج کردیم و بعد، پدر و مادر خود را در برابر یک عمل انجام شده قرار دادیم.
[ترجمه ترگمان]ما در خفا ازدواج کردیم و سپس پدر و مادر خود را با عمل انجام شده نشان دادیم
[ترجمه گوگل]ما به طور مخفیانه ازدواج کردیم و سپس پدر و مادرمان را با انجام یک عمل واقعی معرفی کردیم

4. She married the man her parents disapproved of and presented them with a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]با مردی ازدواج کرد که پدر و مادرش با این کار مخالف بودند و چاره ای جز این نداشتند
[ترجمه گوگل]او با مردی که پدر و مادرش را ناراضی کرده بود ازدواج کرد و آنها را با یک عمل عملی انجام داد

5. The policy change was presented to us as a fait accompli, without consultation or discussion.
[ترجمه ترگمان]این تغییر سیاست به عنوان یک عمل انجام شده، بدون مشورت یا بحث، به ما ارائه شد
[ترجمه گوگل]تغییر سیاست به ما به عنوان مقدماتی و بدون مشورت یا بحث ارائه شد

6. With the support of school nurses she presented the public with a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]او با حمایت پرستاران مدرسه، مردم را در برابر یک عمل انجام شده قرار داد
[ترجمه گوگل]با حمایت از پرستاران مدرسه، او با عموم مردم را به عموم معرفی کرد

7. But the lockout, and the ensuing negotiations, produced a fait accompli that could not be undone.
[ترجمه ترگمان]اما تحریمی که پس از آن آغاز شد، یک عمل انجام شده را انجام داد که ممکن نبود انجام نشده باشد
[ترجمه گوگل]اما قفل کردن و مذاکرات پس از آن یک واقعیتی را به وجود آورده است که نمی تواند لغو شود

8. This constraint would be formidable enough without the second challenge of having assumed office presented with a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]این محدودیت به اندازه کافی بزرگ خواهد بود، بدون چالش دوم احراز مقامی که در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]این محدودیت به اندازه کافی توانمند خواهد بود بدون اینکه چالش دوم را با اداره کاری که با انجام عملیات انجام شده انجام دهد

9. The same was true where schools developed a program and then approached companies with a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]این درست بود که مدارس یک برنامه را توسعه دادند و سپس با یک عمل انجام شده به شرکت ها نزدیک شدند
[ترجمه گوگل]همین طور بود که مکاتب یک برنامه را توسعه دادند و سپس به شرکت هایی که با انجام عملیات عمل می کردند، نزدیک شدند

10. At least she told me and didn't just show up with an orange fait accompli.
[ترجمه ترگمان]حداقل او به من گفت و این کار را فقط با یک عمل نارنجی رنگ انجام نداده است
[ترجمه گوگل]حداقل او به من گفت، و نه فقط با یک عمل نارنجی انجام داد

11. From analog to digital technology change has become a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]از آنالوگ به تغییر تکنولوژی دیجیتال، یک عمل انجام شده شده است
[ترجمه گوگل]از تغییرات تکنولوژی آنالوگ به دیجیتال، یک واقعیتی تبدیل شده است

12. It has spent recent weeks attempting to turn its repayment into a fait accompli.
[ترجمه ترگمان]این کشور هفته های اخیر را به تلاش برای تبدیل مجدد خود به یک عمل انجام شده گذرانده است
[ترجمه گوگل]هفته های اخیر تلاش کرده است که بازپرداخت آن را به انجام عملیات تبدیل کند

13. Their fate is doomed, it is better to come to a fait accompli tactic.
[ترجمه ترگمان]سرنوشت آن ها محکوم به فنا است، بهتر است که به یک تاکتیک عمل کرده است
[ترجمه گوگل]سرنوشت آنها محکوم شده است، بهتر است که به یک تاکتیک انجام یقین برسیم

14. The settlement of the issue must not be conditional upon the acceptance of fait accompli.
[ترجمه ترگمان]حل مساله نباید مشروط به قبول این عمل انجام شده باشد
[ترجمه گوگل]حل و فصل مسئله نباید بر پذیرش فقیه انجام شود

پیشنهاد کاربران

( accomplished fact )
عبارتی فرانسوی برای وقتی که کاری انجام شده و دیگه نمیشه بعد از اون به شرایط قبلی برگشت. یعنی کاری که شده و جبران پذیر نیست
it's a fait accompli, I have nothing to do to go back!
این کاریه که شده, چیزی برای انجام دادن ندارم که به عقب برگردم!


کلمات دیگر: