کلمه جو
صفحه اصلی

embarrassed


معنی : خجل، خجالتی، خجالت کش، ژولیده، منفعل
معانی دیگر : دست پاچه کردن، براشفتن، خجالت دادن، شرمسار شدن

انگلیسی به فارسی

خجالت زده، خجل، خجالتی، منفعل، خجالت کش، ژولیده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: experiencing, expressing, or marked by feelings of shame, painful self-consciousness, or unease.
متضاد: at ease, comfortable, proud
مشابه: ashamed, blushing, mortified, self-conscious

- The waiter was embarrassed when he dropped the tray in front of the customers.
[ترجمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...] پیشخدمت زمانی که سینی را در مقابل مشتریان انداخت ، خجالت کشید
[ترجمه عباس بوعزار] پیش خدمت زمانی خجالت کشید که سینی را روبه روی مشتری انداخت .
[ترجمه True] پیشخدمت خجالت زده بود زمانی که سینی از دستش افتاد جلوی مشتریان.
[ترجمه ترگمان] پیشخدمت خجالت کشید که سینی را جلوی مشتری انداخت
[ترجمه گوگل] پیشخدمت زمانی که سینی را در مقابل مشتریان گذاشت، خجالت زده بود
- An embarrassed silence fell over the guests.
[ترجمه ترگمان] سکوت ناراحت کننده ای بر مهمانان چیره شد
[ترجمه گوگل] سکوت خجالت کشیدم بر مهمانان
- Her embarrassed smile gave away her secret.
[ترجمه اسرا ودایع خیری] لبخندی که از خجالت زده بود رازش را فاش کرد
[ترجمه ترگمان] لبخند embarrassed رازش را برملا کرد
[ترجمه گوگل] لبخند خجالت آور او راز را داد

(2) تعریف: financially constrained.

- She found herself in embarrassed circumstances.
[ترجمه ترگمان] او خودش را در این شرایط آشفته و آشفته یافت
[ترجمه گوگل] او خودش را در شرایط شرم آور یافت

• ashamed, mortified
if you are embarrassed, you feel shy or ashamed.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مضطر، ناچار (کسی که در تنگنا یا مضیقه حقوقی یا قانونی یا مالی قرار گرفته باشد)

مترادف و متضاد

خجل (صفت)
ashamed, confused, embarrassed, shy

خجالتی (صفت)
embarrassed, shy, bashful, shamefaced, self-conscious, timid, coy

خجالت کش (صفت)
embarrassed, bashful, shamefaced, timid

ژولیده (صفت)
confused, dazed, bewildered, embarrassed, bemused, unkempt, disheveled, scruffy, tangled, slovenly, shaggy, entangled, sloven, uncouth, tangly

منفعل (صفت)
embarrassed

جملات نمونه

1. embarrassed by such praise
خجل از آن همه تعریف

2. he was embarrassed to undress even in front of his own father
او از لخت شدن حتی جلو پدر خودش هم خجالت می کشید.

3. his buffoonery embarrassed his wife
لودگی او زنش را خجل می کرد.

4. spring rains embarrassed the advance of the enemy
باران های بهاری پیشرفت دشمن را کند کرد.

5. to be embarrassed
خجالت کشیدن

6. heavy gambling losses embarrassed him for years
باخت های سنگین در قمار او را برای سال ها بدهکار کرد.

7. i was too embarrassed to ask him for money
رویم نشد از او پول بخواهم.

8. any mention of sexual matters embarrassed him tremendously
هر گونه اشاره به امور جنسی او را سخت شرمگین می کرد.

9. the lack of a car embarrassed our freedom of movement
نداشتن ماشین رفت و آمد ما را مختل کرد.

10. my confusion of the neighbor for the mailman embarrassed me
عوضی گرفتن همسایه به جای پستچی مرا خجل کرد.

11. as a result of war, all transactions among individuals were embarrassed
دراثر جنگ کلیه ی داد و ستدهای بین افراد دچار اشکال شد.

12. the facetious remarks of my drunken friend at the funeral embarrassed me
اظهارات بیجای دوست مستم در مجلس ترحیم مرا شرمنده کرد.

13. She was embarrassed by his exhibitionism at the party.
[ترجمه ترگمان]از exhibitionism در مهمانی ناراحت بود
[ترجمه گوگل]او توسط exhibitionism خود در حزب خجالت زده بود

14. Lori gets embarrassed if we ask her to sing.
[ترجمه .] لوری خجالت میکشد که از او بخواهیم آواز بخواند
[ترجمه ترگمان] اگه ازش بخوایم آواز بخونه، \"لوری\" ناراحت میشه
[ترجمه گوگل]لوری خجالت می کشد اگر از او بخواهیم آواز بخواند

15. He became embarrassed when a journalist asked him pointed questions about his finances.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که یک روزنامه نگار از او سوال کرد که به مسائل مالی خود اشاره کرد، دست پاچه شد
[ترجمه گوگل]وقتی یک روزنامه نگار از او سوالاتی در مورد امور مالی اش پرسید، او خجالت زده شد

16. I was really embarrassed, but then I saw the funny side of it.
[ترجمه ترگمان]واقعا خجالت می کشیدم، اما بعد جنبه خنده دار آن را دیدم
[ترجمه گوگل]من واقعا خجالت زده بودم، اما بعد از آن جادوگر آن را دیدم

17. Paul was looking flustered and embarrassed.
[ترجمه S.A] پل دستپاچه و خجالت زده به نظر میرسید
[ترجمه ترگمان]پل دست پاچه و دست پاچه به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]پل نگاه کرد فریاد زد و خجالت کشید

18. Our progress was embarrassed by lots of baggage.
[ترجمه ترگمان]پیشرفت ما توسط یه عالمه بار خجالت کشیده شده بو
[ترجمه گوگل]پیشرفت ما توسط بسیاری از غرفه ها خجالت زده شد

19. She seemed embarrassed for a moment but quickly recovered her poise.
[ترجمه ترگمان]یک لحظه دست پاچه به نظر می رسید، اما به سرعت تعادل خود را بازیافت
[ترجمه گوگل]او به لحظهای خجالت زده به نظر میرسید اما به سرعت او را بهبود بخشید

پیشنهاد کاربران

عصبانی

خجالتی



خجالت کشیدن
شرمنده شدن😥😰

خجالت زده

شرمسار شده

شرمنده

شرمنده شدن

شرمگین

خجالت . اشفتگی . شرمندگی

دست پاچه


ضایع شده

شرمنده شدن خجالت کشیدن انسان خجالت زده

دست پاچه شدن

شرمسار شده.
شرمنده شده

feeling ashamed or uncomfortable

خجالتی feeling ashamed or uncomfortable

خجالتی ، خیلی لپ قرمزیو خجالت کش😶

خجالت کشیدن - فرد خجالتی

خجالت، شرمندگی، شرمساری، شرمنده😰😥
Feeling pleased and satisfied about what you own or have done.

خجالت زده
شرمسار
شرمنده

خجالت شرمساری ضایع بودن/شدن

شرمسار - خجالت زده

خجالت

در بعضی جا ها به معنی عصبانی و در بعضی جا ها به معنی استرس داشتن ودر بعضی ها به معنی خجالت

معنیش خجالتی و شرمسار بودنه
به اینگلیسی: feeling ashamed or uncomfortable
جمله : . She was looking embarrass

"کانون زبان ایران"

خجالت زده
شرمنده شده
گونه های سرخ شده😶😶

feeling ashamed or uncomfortable . یعنی خجالت کشیدن یا شرمگین شدن . 😄

خجالتی، لپ گلی😊😊😅😅

خجالت کشیـــدن 😫😅

Example:
If he fall down the ladder, he'll be embarrassed

شرمساری و خجالت کشیدن - شرمندگی

خجالت کشیدن
خجالتی


شرمسار

خجل خجالتی

خجالتی

Feeling ashamed or uncomfortable.


کلمات دیگر: