کلمه جو
صفحه اصلی

encroach


معنی : تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن
معانی دیگر : (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر

انگلیسی به فارسی

دست‌اندازی کردن، دست‌درازی کردن، تخطی کردن، تجاوزکردن


نفوذ کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: encroaches, encroaching, encroached
مشتقات: encroacher (n.), encroachment (n.)
(1) تعریف: to exceed the established, previously known, or intended limits, usu. gradually.
مترادف: impinge on, infringe upon
مشابه: infiltrate, overstep, trespass

- With the desert encroaching, many farmers are having to abandon their lands.
[ترجمه ترگمان] با پیشروی بیابان، بسیاری از کشاورزان مجبور به ترک زمین هایشان هستند
[ترجمه گوگل] با کشتن بیابان، بسیاری از کشاورزان مجبور به ترک زمین های خود می شوند

(2) تعریف: to penetrate or spill over into an adjacent area (fol. by "on").

- Farming families were forced to move to the cities as the desert encroached on their lands.
[ترجمه ابوالفضل] خانواده های کشاورز مجبور شدند به شهرهانقل مکان کنند زیرا کویر به تدریج سرزمینشان را احاطه کرده بود.
[ترجمه ترگمان] خانواده های کشاورزی مجبور شدند به شهرها نقل مکان کنند چرا که بیابان به آن ها تجاوز کرده بود
[ترجمه گوگل] خانواده های زراعتی مجبور به حرکت به شهرها شدند، زیرا کویری که در سرزمین هایشان محاصره شده بود
- The commercial district is encroaching on the residential zone.
[ترجمه فیض] مناطق کشاورزی در حال تبدیل به مناطق تجاری هستند.
[ترجمه ترگمان] منطقه تجاری به مناطق مسکونی تجاوز می کند
[ترجمه گوگل] منطقه تجاری در منطقه مسکونی نفوذ کرده است

(3) تعریف: to intrude or trespass.
مترادف: butt in, interfere with, interlope, intrude, meddle
مشابه: interrupt, muscle, obtrude, pry, trespass

- My roommate was always encroaching on my privacy.
[ترجمه ترگمان] هم اتاقی من همیشه به حریم خصوصی من تجاوز می کرد
[ترجمه گوگل] هم اتاقی من همیشه محکوم به حریم خصوصی من بود

• advance beyond proper limits, infringe, trespass, intrude, invade
something that encroaches on your time or rights gradually takes up or takes away more and more of these things.
if something encroaches on or upon an area of land or water, it gradually covers more and more of it.
to encroach on or into a restricted area that is controlled by someone else means to enter it illegally.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تعدی کردن یا تجاوز کردن (به حقوق یا اموال دیگری)

مترادف و متضاد

تخطی کردن (فعل)
impinge, offend, contravene, encroach, trespass

دست درازی کردن (فعل)
encroach

دست اندازی کردن (فعل)
encroach

تجاوز کردن (فعل)
impinge, molest, invade, encroach, trespass, exceed, overstep, supercharge

invade another’s property, business


Synonyms: appropriate, arrogate, barge in, butt in, crash, elbow in, entrench, horn in, impinge, infringe, interfere, interpose, intervene, intrude, make inroads, meddle, muscle in, overstep, put two cents in, squeeze in, stick nose into, trench, trespass, usurp, work in, worm in


Antonyms: keep off


جملات نمونه

1. to encroach on the territory of a neighboring country
به سرزمین کشور همسایه تجاوز کردن

2. She has no right to encroach on my time.
[ترجمه فیض] او حق ندارد مزاحم وقت من شود
[ترجمه ترگمان]او حق ندارد به وقت من تجاوز کند
[ترجمه گوگل]او حق ندارد زمان من را تحمل کند

3. His new farm buildings encroach on his neighbour's land.
[ترجمه ترگمان]ساختمان های جدید کشاورزی او به سرزمین همسایه خود تجاوز می کنند
[ترجمه گوگل]ساختمان های مزرعه جدید او را در زمین همسایه خود قرار می دهند

4. He never allows work to encroach upon his family life.
[ترجمه فیض] او هرگز اجازه نمیدهد کار بر زندگی خانوادگی اش مستولی گردد.
[ترجمه ترگمان]او هرگز اجازه نمی دهد که کار به زندگی خانواده اش تجاوز کند
[ترجمه گوگل]او هرگز اجازه کار را نمیدهد تا بر زندگی خانوادگی خود غلبه کند

5. I won't encroach on your time any longer.
[ترجمه فیض] بیشتر از این وقت شما را نخواهم گرفت
[ترجمه ترگمان]دیگر به وقت تو رسیدگی نمی کنم
[ترجمه گوگل]من دیگر وقت خود را از دست نخواهم داد

6. The new institutions do not encroach on political power.
[ترجمه فیض] موسسات جدید دخالتی در قدرت سیاسی ندارند.
[ترجمه ترگمان]این موسسات جدید به قدرت سیاسی تجاوز نمی کنند
[ترجمه گوگل]مؤسسات جدید به قدرت سیاسی نفوذ نمی کنند

7. They have promised that the development will not encroach on public land.
[ترجمه ترگمان]آن ها قول داده اند که این توسعه به زمین های عمومی تجاوز نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]آنها وعده داده اند که توسعه به زمین های عمومی نفوذ نمی کند

8. New housing is starting to encroach upon the surrounding fields.
[ترجمه ترگمان]خانه های جدید کم کم به مزارع اطراف تجاوز می کنند
[ترجمه گوگل]مسکن جدید شروع به تهاجم به حوزه های اطراف می کند

9. Gordimer doesn't allow her political activities to encroach on her writing.
[ترجمه ترگمان]Gordimer به فعالیت های سیاسی او اجازه تجاوز به نوشته های او را نمی دهد
[ترجمه گوگل]Gordimer اجازه نمی دهد که فعالیت های سیاسی او را تحت الشعاع قرار دهد

10. In the New World preachers felt free to encroach and poach in search of souls.
[ترجمه ترگمان]در دنیای جدید، وعاظ در دنیای جدید نسبت به تجاوز و تهاجم در جستجوی روح آزاد بودند
[ترجمه گوگل]واعظان جهان جدید به دنبال نفوذ و سرزنش در جستجوی روح هستند

11. Nor does it encroach upon our objects.
[ترجمه ترگمان]و همین طور هم به اشیا ما تجاوز نمی کند
[ترجمه گوگل]همچنین بر اشیاء ما غلبه نمی کند

12. Submerged oxygenating plants sometimes encroach beyond reasonable bounds and these too should be dealt with regularly.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات این گیاهان به فراتر از حد معقول تجاوز می کنند و این موارد نیز باید به طور منظم مورد بررسی قرار گیرند
[ترجمه گوگل]گیاهان اکسیژننده غوطهور گاهی اوقات از مرزهای معقول غرق می شوند و این نیز باید با آنها مرتفع شود

13. It always seems presumptuous to encroach on that self-sufficiency.
[ترجمه ترگمان]این کار همیشه گستاخانه به نظر می رسد تا به خودکفایی برسد
[ترجمه گوگل]همیشه به نظر می رسد که این خودکفا بودن را تحت الشعاع قرار دهد

to encroach on the territory of a neighboring country

به سرزمین کشور همسایه تجاوز کردن


A government that encroaches upon the liberties of its citizens.

دولتی که به آزادی‌های شهروندان خود تجاوز می‌کند.


پیشنهاد کاربران

take over gradually without being noticed

to take over space or rights that belong to another

تصرف کردن

نقض کردن

با on یا upon
معنای ضربه زدن هم میدهد

رخنه کردن

To advance gradually beyond usual or acceptable limits

پیش روی


کلمات دیگر: