کلمه جو
صفحه اصلی

unification


معنی : تک سازی، یگانگی، وحدت، یکی سازی، یک شکلی
معانی دیگر : اتحاد، یکپارچه سازی، یکپارچگی

انگلیسی به فارسی

تکسازی، یکی سازی، یگانگی، یک شکلی، وحدت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process of making into a single unit or entity.
متضاد: division, fragmentation, separation
مشابه: junction, union

(2) تعریف: the condition of being unified.
مشابه: coalition, junction, union, unity

• state of being unified, togetherness; process of uniting
unification is the process by which two or more countries join together and become one country.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] یکپارچه سازی
[آمار] یکپارچه سازی

مترادف و متضاد

joining together


تک سازی (اسم)
individuation, individualism, individualization, unification

یگانگی (اسم)
sodality, marriage, unity, unification, oneness, uniqueness

وحدت (اسم)
unity, unification, oneness

یکی سازی (اسم)
unification

یک شکلی (اسم)
unification

Synonyms: affinity, alliance, amalgamation, coalescence, coalition, combination, concurrence, confederation, connection, consolidation, coupling, federation, fusion, hookup, interlocking, linkage, melding, merger, merging, union, uniting


Antonyms: division, segregation, separation


جملات نمونه

1. the unification of germany
یکپارچگی (اتحاد) آلمان

2. This decision may delay the process of European unification.
[ترجمه ترگمان]این تصمیم ممکن است فرآیند اتحاد اروپا را به تاخیر بیاندازد
[ترجمه گوگل]این تصمیم می تواند فرآیند اتحاد اتحاد اروپا را تاخیر دهد

3. With unification, East Germany was subsumed by capitalist West Germany.
[ترجمه ترگمان]آلمان شرقی با اتحاد آلمان غربی جمع شد
[ترجمه گوگل]آلمان با آلمان متحد آلمان شد

4. In spite of unification, the country was still faced with the daunting prospect of overcoming four decades of division.
[ترجمه ترگمان]علی رغم اتحاد، این کشور همچنان با چشم انداز daunting غلبه بر چهار دهه تقسیم روبرو بود
[ترجمه گوگل]به رغم اتحاد، کشور هنوز با چشم انداز دلخراش برای غلبه بر چهار دهه تقسیم شده بود

5. The widespread demands for constitutional reform and national unification were distorted and deflected rather than answered.
[ترجمه ترگمان]درخواست های گسترده برای اصلاح قانون اساسی و اتحاد ملی به جای پاسخ دادن تحریف و منحرف شد
[ترجمه گوگل]تقاضای گسترده برای اصلاحات قانون اساسی و اتحاد ملی به جای پاسخ دادن، تحریف و انحراف یافت

6. It requires a degree of unification which environmentalists can rarely achieve with dignity.
[ترجمه ترگمان]آن نیاز به یک درجه اتحاد دارد که طرفداران محیط زیست به ندرت می توانند با شان دست یابند
[ترجمه گوگل]این نیاز به درجه ای از متحد است که محیط زیست می تواند به ندرت با شأن خود به دست آورد

7. Unification had been imposed from above, without fundamentally altering the existing state and political system.
[ترجمه ترگمان]وحدت از بالا تحمیل شده بود بدون تغییر اساسی دولت فعلی و نظام سیاسی
[ترجمه گوگل]متحد شدن از بالا به وجود آمد، بدون تغییر اساسا دولت و نظام سیاسی موجود

8. After unification Oct. 3 replaced June 17 as a national holiday.
[ترجمه ترگمان]پس از اتحاد روز ۳ اکتبر، روز ۱۷ ژوئن به عنوان یک تعطیلی ملی جایگزین شد
[ترجمه گوگل]پس از متحد شدن 3 ژوئن، 17 ژوئن به عنوان تعطیلات ملی جایگزین شد

9. A decade after unification it became clear that no political consensus had emerged about the state and society.
[ترجمه ترگمان]یک دهه پس از اتحاد، مشخص شد که هیچ اجماع سیاسی در مورد دولت و جامعه پدید نیامده است
[ترجمه گوگل]یک دهه پس از متحد شدن مشخص شد که در مورد دولت و جامعه هیچ توافقی سیاسی وجود نداشته است

10. Unification of Ireland only by consent of the majority in the North.
[ترجمه ترگمان]وحدت ایرلند فقط با رضایت اکثریت در شمال
[ترجمه گوگل]وحدت ایرلند تنها با رضایت اکثریت در شمال

11. This left open the date for unification.
[ترجمه ترگمان]این موضوع تاریخ اتحاد را باز گذاشت
[ترجمه گوگل]این تاریخ تاریخ وحدت را باز کرد

12. The unification of the mind is far greater than the resolving of the dichotomy alone.
[ترجمه ترگمان]یک سان سازی ذهن از حل دوگانگی به تنهایی بسیار بزرگ تر است
[ترجمه گوگل]وحدت ذهن به مراتب بیشتر از حل دوگانگی به تنهایی است

13. I truly believe that there was a unification there, a representation of the wholeness.
[ترجمه ترگمان]من واقعا معتقدم که یک وحدت در آنجا وجود دارد، نمایش عظمت
[ترجمه گوگل]من واقعا بر این باورم که یکپارچگی وجود دارد، نمایندگی از یکپارچگی

14. The timetable for broader and deeper unification has been put off once more.
[ترجمه ترگمان]جدول زمانی برای وحدت وسیع تر و عمیق تر یک بار دیگر خاموش شده است
[ترجمه گوگل]جدول زمانبندی وحدت گسترده و عمیق تر یک بار دیگر قرار داده شده است

15. We are determined to accomplish the great cause of unification of the motherland.
[ترجمه ترگمان]ما مصمم هستیم که علت اصلی اتحاد سرزمین مادری را به دست آوریم
[ترجمه گوگل]ما مصمم هستیم که علت بزرگی متحد شدن سرزمین مادری را انجام دهیم

the unification of Germany

یکپارچگی (اتحاد) آلمان


پیشنهاد کاربران

متحدالشکل کردن

اتحاد، وحدت


کلمات دیگر: