1. a impertinent act
عمل بی ادبانه
2. an impertinent young man
یک مرد جوان بی ادب
3. these details are impertinent to our main goal
این جزئیات با هدف اصلی ما بی ارتباط است.
4. he asked the lady impertinent questions
او از آن خانم پرسش های جسورانه ای کرد.
5. she taught her children not to be impertinent
او به فرزندانش آموخت که گستاخ نباشند.
6. He was always asking impertinent questions.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] او همواره سؤالات گستاخانه می پرسد.
[ترجمه ترگمان]او همیشه سوال گستاخانه می پرسید
[ترجمه گوگل]او همیشه سؤالات بی پروا را پرسید
7. Don't you get impertinent with me!
[ترجمه ترگمان]به من بی ادبی نکن!
[ترجمه گوگل]آیا با من بیگانه نیستی!
8. I hope he didn't think me impertinent when I asked him about his private life.
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] امیدوارم وقتی از او دربارۀ زندگی شخصی اش پرسیدم فکر نکند من بی ادبم.
[ترجمه ترگمان]امیدوارم وقتی راجع به زندگی خصوصی او از او سوال کردم این قدر گستاخ نباشد
[ترجمه گوگل]من امیدوارم که وقتی من از او درباره زندگی خصوصی اش پرسیدم فکر نکردم
9. It would be impertinent to suggest that he was always wrong.
[ترجمه ترگمان]این گستاخانه است که نشان بدهد همیشه اشتباه می کند
[ترجمه گوگل]می توان گفت که او همیشه اشتباه است
10. Would it be impertinent to ask why you're leaving?
[ترجمه ترگمان]بی ادبیه که بپرسی چرا داری میری؟
[ترجمه گوگل]آیا می خواهم بپرسم چرا شما می روید؟
11. He must resent the impertinent intrusion of the big car.
[ترجمه ترگمان]او باید از این مزاحمت ناشی از این اتومبیل بزرگ بدش می آمد
[ترجمه گوگل]او باید از نفوذ دائمی ماشین بزرگ بترسد
12. By now he had gotten used to reporters' impertinent questions about his private life.
[ترجمه ترگمان]تا به حال به سوالات بی شرمانه در مورد زندگی خصوصی خود عادت کرده بود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او به سوالات خبرنگاران درباره زندگی خصوصی خود علاقه مند بوده است
13. There is no penalty for being impertinent to supervisors who, in turn, quickly learn to keep their advice to themselves.
[ترجمه ترگمان]برای افرادی که به نوبه خود به سرعت یاد می گیرند که advice خود را نسبت به خودشان حفظ کنند، هیچ مجازاتی وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هیچ مجازاتی برای سرپرستانی که به نوبه خود، به سرعت یاد می گیرند که به آنها توصیه می کنند، مجازات نشود
14. I think I just asked a lot of impertinent questions.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم فقط یه عالمه سوال گستاخانه پرسیدم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم فقط سوالات زیادی را مطرح کردم
15. Who was this impertinent stranger eyeing her baggage?
[ترجمه ترگمان]چه کسی این غریبه گستاخ را نگاه می کرد؟
[ترجمه گوگل]چه کسی این غریبه غریبه بود که چمدان او را نگاه می کرد؟
16. It would be impertinent of me to write of Zuckerman.
[ترجمه ترگمان]خیلی گستاخانه بود که من برای زاکرمن نامه بنویسم
[ترجمه گوگل]من می خواهم از Zuckerman بنویسم
17. We are too impertinent with the past, counting on it in this way for a reliable frisson.
[ترجمه ترگمان]ما نسبت به گذشته بیش از حد گستاخ هستیم و این راه را به خاطر یک frisson معتبر حساب می کنیم
[ترجمه گوگل]ما با گذشته بیش از حد بی پروا هستیم، به این ترتیب برای یک frisson قابل اعتماد به آن حساب می کنیم