کلمه جو
صفحه اصلی

use


معنی : عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق، استفاده کردن، بهره برداری کردن از، مصرف کردن، بکار بردن، استعمال کردن، بکار انداختن
معانی دیگر : هوده، به کاربری، به کارزنی، اعمال، کاربری، به درد خوردن، خوگیری، مروسیدگی، به کاربردن، به کار زدن، صرف کردن، طی کردن، گذراندن، سو استفاده کردن، نارواگری کردن، استثمار کردن، بهره گیری کردن، (حقوق) انتفاع، بهره بری، رفتار کردن، قدرت استفاده، اجازه ی استفاده، نیاز، احتیاج، (به صورت: used to) عادت (داشتن یا کردن)، خو (گرفتن)، مروسیدن، (به ویژه کلیسا) روش، رسم، رویه، روال، سودمندی، تکرار، ممارست

انگلیسی به فارسی

استعمال کردن، بکاربردن، مصرف کردن،بکارانداختن، کاربرد، استعمال، مصرف، فایده،سودمندی، استفاده، تمرین، تکرار، ممارست


استفاده، کاربرد، استفاده کردن، بکار بردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: uses, using, used
(1) تعریف: to bring into service; employ, esp. habitually.
مترادف: employ, utilize
مشابه: apply, avail oneself of, bestow, ply, wield, work

- They've used a computer to store their data since the 1980s.
[ترجمه ترگمان] آن ها از کامپیوتر برای ذخیره داده های خود از دهه ۱۹۸۰ استفاده کرده اند
[ترجمه گوگل] آنها از یک کامپیوتر برای ذخیره اطلاعات خود از دهه 1980 استفاده کرده اند
- Please use a black pen to fill out the form.
[ترجمه مرضیه آقازاده] لطفا از یک خودکار سیاه برای پر کردن فرم استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا از یک خودکار سیاه برای پر کردن فرم استفاده کنید
[ترجمه گوگل] لطفا برای پر کردن فرم از یک قلم سیاه استفاده کنید

(2) تعریف: to expend; consume.
مترادف: consume, expend, spend
مشابه: apply, bestow, burn, deplete, devour, eat, occupy

- He used his last dollar to buy some bread.
[ترجمه ترگمان] او از آخرین دلار خود برای خرید مقداری نان استفاده کرد
[ترجمه گوگل] او از آخرین دلار خود برای خرید نان استفاده کرد

(3) تعریف: to employ for selfish motives; exploit.
مترادف: exploit, take advantage of
مشابه: impose upon, manipulate, play

- He used his friends to get what he wanted.
[ترجمه ترگمان] اون از دوستاش برای گرفتن چیزی که می خواست استفاده می کرد
[ترجمه گوگل] او از دوستانش برای کسب آنچه که می خواست، استفاده کرد

(4) تعریف: to partake of (drugs).
مترادف: take
مشابه: abuse, partake of

- Some members of the band used heroin in addition to other drugs.
[ترجمه ترگمان] برخی از اعضای گروه از هروئین علاوه بر دیگر مواد مخدر استفاده کردند
[ترجمه گوگل] بعضی از اعضای گروه علاوه بر داروهای دیگر هروئین نیز استفاده می کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: use up
• : تعریف: used in the past tense in order to show a former habitual practice or state (fol. by "to" and a verb in the infinitive form).
مشابه: would

- I used to smoke, but I quit five years ago.
[ترجمه زوزاو] من قبلا سیگار میکشیدم اما پنج سال پیش ترک کردم.
[ترجمه حدیثه] من قبلا سیگار میکشیدم اما پنج سال قبل ترک کردم
[ترجمه ترگمان] من قبلا سیگار می کشیدم اما ۵ سال پیش استعفا دادم
[ترجمه گوگل] من دود کردم، اما من پنج سال پیش ترک کردم
- Didn't you use to live in the apartment next door?
[ترجمه ترگمان] مگه تو در آپارتمان بغلی زندگی نمی کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما در آپارتمان در کنار خانه زندگی نمی کنید؟
- She used to visit her grandmother every week, but she's been too busy lately.
[ترجمه ترگمان] او هر هفته به دیدن مادربزرگش می رفت، اما این اواخر خیلی سرش شلوغ بود
[ترجمه گوگل] او هر هفته برای دیدار با مادربزرگش، اما اخیرا بیش از حد مشغول به کار بوده است
- Gasoline used to be much cheaper than it is now.
[ترجمه ترگمان] بنزین بسیار ارزان تر از الان است
[ترجمه گوگل] بنزین بسیار ارزان تر از آن است که در حال حاضر است
اسم ( noun )
عبارات: make use of, put to use
(1) تعریف: the act or practice of using.
مترادف: application, employment, usage, utilization
مشابه: exercise

- The use of wood for heating one's home has increased recently.
[ترجمه ترگمان] استفاده از چوب برای گرم کردن خانه به تازگی افزایش یافته است
[ترجمه گوگل] استفاده از چوب برای گرم کردن خانه به تازگی افزایش یافته است

(2) تعریف: the fact or condition of being used.
مترادف: employment, operation
متضاد: disuse
مشابه: service, wear

- The radio is always in use.
[ترجمه ترگمان] رادیو همیشه مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه گوگل] رادیو همیشه در حال استفاده است

(3) تعریف: way of using; usage.
مترادف: handling, usage
مشابه: application, employment, style

- I enjoy this writer's use of words.
[ترجمه ترگمان] از کلمات این نویسنده لذت می برم
[ترجمه گوگل] من از این نویسنده از کلمات استفاده می کنم

(4) تعریف: ability or permission to use.
مشابه: enjoyment, functioning, operation, run

- She lost the use of her thumb after the accident.
[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف انگشت شستش را از دست داد
[ترجمه گوگل] او پس از حادثه از انگشت شست استفاده کرد
- While we're renting the apartment, we have the use of the swimming pool.
[ترجمه 😜😜😜😋😝😜😛😜😝😋] با اینکه ما آپارتمان مان را اجاره دادیم ولی حق استفاده از استخرمان راداریم
[ترجمه ترگمان] در حالی که ما آپارتمان را اجاره می کنیم، استفاده از استخر را داریم
[ترجمه گوگل] در حالیکه ما آپارتمان را اجاره می کنیم، از استخر شنا استفاده می کنیم

(5) تعریف: benefit; usefulness.
مترادف: advantage, benefit, profit, usefulness
مشابه: account, avail, behoof, gain, good, point, service, value, worth

- There's no use in fighting.
[ترجمه ترگمان] جنگیدن فایده ای ندارد
[ترجمه گوگل] هیچ مبارزه ای در استفاده از آن وجود ندارد

(6) تعریف: purpose; function.
مترادف: function, purpose
مشابه: account, application, capacity, role

- This machine has many uses.
[ترجمه ترگمان] این ماشین کاربردهای زیادی دارد
[ترجمه گوگل] این دستگاه دارای کاربردهای فراوانی است

(7) تعریف: occasion or need to use.
مشابه: necessity, need, requirement

- I no longer have any use for this typewriter.
[ترجمه ترگمان] من دیگر احتیاجی به این ماشین تحریر ندارم
[ترجمه گوگل] من دیگر برای این ماشین تحریر استفاده نمی کنم

• function; utilization; benefit, advantage; consumption; occasion or need to use; ability to use; practice of using
utilize, take advantage of; practice; employ; exploit; treat; consume

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] استفاده کردن
[حقوق] استفاده، انتفاع، مصرف، استعمال
[ریاضیات] استفاده کردن، بکاربردن، کاربرد، مصرف شدن، استعمال

مترادف و متضاد

عادت (اسم)
attainment, addiction, wont, acquirement, habit, practice, custom, tradition, use, consuetude, rule, rut, habitude, praxis, folkways

استفاده (اسم)
gain, acquisition, use, usage, utilization, application, benefit, avail, beneficiary

تمرین (اسم)
task, practice, use, action, exercise, workout, drill, rehearsal, drilling, exercitation

سود (اسم)
gain, increment, use, benefit, advantage, profit, interest, dividend, avail, utility, behoof, fruit, lucre

منفعت (اسم)
gain, use, benefit, advantage, profit

فایده (اسم)
gain, use, advantage, profit, avail, usefulness, utility, fruit

کاربرد (اسم)
use, usage, application

استعمال (اسم)
use, usage, application

خاصیت (اسم)
nature, character, use, cachet, property, feature, trait, peculiarity

مصرف (اسم)
expenditure, use, utilization, expense, consumption, waster, expenditures, expenses

اطلاق (اسم)
use, predication

استفاده کردن (فعل)
use

بهره برداری کردن از (فعل)
use, exploit

مصرف کردن (فعل)
use, waste, consume, eat, expend, use up

بکار بردن (فعل)
use, exploit, handle, put, apply, exert

استعمال کردن (فعل)
use, exercise, handle, apply, employ

بکار انداختن (فعل)
agitate, use, exploit, operate, exercise, activate, actuate, put on

application; employment


Synonyms: account, adoption, advantage, appliance, applicability, appropriateness, avail, benefit, call, capitalization, cause, convenience, custom, end, exercise, exercising, exertion, fitness, good, habit, handling, help, helpfulness, mileage, mobilization, necessity, need, object, occasion, operation, point, practice, profit, purpose, reason, relevance, service, serviceability, treatment, usability, usage, usefulness, utility, value, way, wear and tear, wont, worth


work with; consume


Synonyms: accept, adopt, apply, avail oneself of, bestow, bring into play, bring to bear, capitalize, control, do with, draw on, employ, exercise, exert, exhaust, expend, exploit, find a use, govern, handle, make do with, make the most of, make use, manage, manipulate, operate, play on, ply, practice, press into service, put forth, put into action, put to use, put to work, regulate, relate, run, run through, set in motion, spend, take advantage of, turn to account, utilize, waste, wield, work


Antonyms: abstain, leave alone


جملات نمونه

Some students use narcotics.

برخی از دانشجویان مواد مخدر استعمال می‌کنند.


Wash your hands after using the toilet.

پس از استفاده از مستراح دستان خود را بشویید.


They used tanks and cannons.

آنها از تانک و توپ استفاده کردند.


do you use sugar in your coffee?

آیا قهوه‌ی خود را با شکر شیرین می‌کنید؟


This pronunciation is used only in Scotland.

این تلفظ فقط در اسکاتلند کاربرد دارد.


1. use a paper towel to soak up the spilled oil
برای جذب روغن ریخته شده یک حوله ی کاغذی به کار ببر.

2. use and occupation
انتفاع و تصرف

3. use can almost change the stamp of nature
(شکسپیر) عادت تقریبا می تواند اثر طبیعت را دگرگون کند.

4. use care and discretion in your choice of an assistant!
در گزینش معاون خود دقت و احتیاط به کار ببر.

5. use plenty of sugar; don't skimp
خیلی شکر مصرف کن ; خسیس بازی در نیار

6. use this exit door only in emergencies
فقط در مواقع اضطراری از این در خروجی استفاده کنید.

7. use your brain!
فکرت را به کار بگیر! (مغزت را به کار بیانداز!)

8. use your head!
فکرت را به کار بیانداز!

9. use up
(تا آخر) مصرف کردن،به کار بردن،بهره برداری کردن،تحلیل بردن

10. don't use big words!
لغت های قلمبه سلمبه به کار نبر!

11. don't use dirty language in front of the kids
جلو بچه ها حرف رکیک نزن !

12. don't use foul language!
کلمات رکیک به کار نبرید!

13. don't use slang expressions in front of strangers
جلو غریبه ها اصطلاحات خودمانی به کار نبر.

14. don't use your time idly!
وقت خودت را به بطالت نگذران !

15. i use a knife to cut the meat
برای بریدن گوشت چاقو به کار می برم.

16. physicians use the prefix "dr. "
پزشکان از عنوان "دکتر" استفاده می کنند.

17. students use the building evenings for recreation
دانشجویان شب هاساختمان را برای امور تفریحی مورد استفاده قرار می دهند.

18. the use of certain drugs is harmful
استعمال برخی داروها زیان آور است.

19. the use of defoliants in warfare
به کار بردن مواد برگریز در جنگ

20. the use of superstition for the purpose of intimidating the mob
استفاده از خرافات برای ایجاد واهمه میان توده ها

21. the use of the wrong stamp invalidated the contract
به کار بردن مهر اشتباهی قرارداد را از اعتبار انداخت.

22. the use of this computer
کاربرد این کامپیوتر

23. the use of this drug is very widespread in africa
مصرف این دارو در افریقا بسیار رایج است.

24. they use chalk to write on a blackboard
با گچ روی تخته ی سیاه می نویسند.

25. they use flint and steel in making fire by percussion
آنان برای ایجاد آتش از کوبیدن سنگ چخماق به پولاد استفاده می کنند.

26. they use the label "traitor" for all their opponents
آنها به همه ی مخالفان خود برچسب ((خائن)) می زنند.

27. they use various means to keep prices down
آنها برای پایین نگاهداشتن قیمت ها از روش های گوناگون استفاده می کنند.

28. to use an a-bomb as trigger for an h-bomb
یک بمب اتمی را به عنوان واکنش انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن

29. to use an invented name
نام دروغین به کار بردن

30. to use blankets for coats
به جای پالتو پتو به کار بردن

31. to use faulty logic
غلط استدلال کردن

32. to use force in dispersing a mob
برای متفرق کردن جمعیت به زور متوسل شدن

33. to use force in opening a door
برای باز کردن در زور به کار بردن

34. to use friends badly
با دوستان بدتا کردن

35. to use makeup
بزک کردن

36. we use a mattock to dig a hard soil
برای کندن زمین سفت از کلنگ استفاده می کنیم.

37. can use
نیاز داشتن،احتیاج داشتن

38. in use
مورد استفاده،اشغال،در حال کارکردن

39. make use of
استفاده کردن (از)،به کار بردن،غنیمت شمردن

40. do you use sugar in your coffee?
آیا قهوه ی خود را با شکر شیرین می کنید؟

41. if you use a larger aperture, the picture will come out better
اگر دریچه دوربین را بازتر کنی عکس بهتر در خواهد آمد.

42. some groceries use canvas canopies in summertime
برخی بقالی ها در تابستان سایبان کرباسی می زنند.

43. some students use narcotics
برخی از دانشجویان مواد مخدر استعمال می کنند.

44. some tribes use fungibles instead of money
برخی قبایل از کالاهای پایاپا به جای پول استفاده می کنند.

45. the calculated use of violence and torture to achieve their goals
کاربرد حسابگرانه ی خشونت و زجر برای دستیابی به هدف هایشان

46. the emotive use of language
استفاده عاطفی از زبان

47. the extravagant use of the country's natural resources
مصرف بی رویه ی منابع طبیعی کشور

48. the peremptory use of force
به کار بردن مصممانه ی زور

49. the right use of their native language
کاربرد صحیح زبان مادری آنها

50. they could use more help
اگر به آنها کمک بیشتری می شد بد نبود (به کمک بیشتر نیاز دارند).

51. to make use of an opportunity
فرصت را غنیمت شمردن

52. we must use reason to solve our problems
برای حل مسایل خود باید از منطق استفاده کنیم.

53. you can use a pencil, pen (or) whatever
می توانید از مداد یا قلم و غیره استفاده کنید.

54. you can use either hand
می توانی هر یک از دو دستت را به کار ببری.

55. come to use
مورداستفاده قرار گرفتن،کاربرد پیدا کردن،معمول شدن

56. have no use for
1- نیاز نداشتن (به)،مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)

57. out of use
از کار افتاده،بی مصرف،تعطیل

58. put to use
به کار گرفتن،استفاده کردن،به کار بستن

59. complaining is no use
شکایت فایده ندارد.

60. don't let them use you!
نگذار از تو سو استفاده کنند!

61. he does not use the title "doctor" in front of his name
او عنوان ((دکتر)) را جلو اسم خود بکار نمی برد.

62. he fathered the use of computers in medicine
او کاربرد کامپیوتر در علم پزشکی را پی ریزی کرد.

63. i have little use for those old newspapers
آن روزنامه های قدیمی به دردم نمی خورند.

64. i have no use for lazy students
از شاگرد تنبل خوشم نمی آید.

65. in china they use human manure
در چین کود انسانی به کار می برند.

66. the house can use a new coat of paint
خانه نیاز به یک رنگ تازه دارد.

67. they criminalized the use of marijuana
آنان مصرف ماری جوانا را غیرقانونی (اعلام) کردند.

68. to decriminalize the use of marijuana
مصرف ماری جوانا را قانونی کردن

69. we should not use force to settle our difference
نباید برای حل اختلافات خود به زور متوسل شویم.

70. what is the use of begging him?
التماس کردن به او چه فایده ای دارد؟

to make use of an opportunity

فرصت را غنیمت شمردن


I have little use for those old newspapers.

آن روزنامه‌های قدیمی به‌دردم نمی‌خورند.


Use can almost change the stamp of nature.

(شکسپیر) عادت تقریباً می‌تواند اثر طبیعت را دگرگون کند.


I use a knife to cut the meat.

برای بریدن گوشت چاقو به کار می‌برم.


He never used the tie which I gave him.

کراواتی را که به او داده بودم هرگز نزد.


We used utmost caution not to break any dishes.

ما بسیار احتیاط کردیم که هیچ ظرفی را نشکنیم.


We used all of the oil.

همه‌ی روغن را مصرف کردیم.


what is the use of begging him?

التماس کردن به او چه فایدهای دارد؟


Complaining is no use.

شکایت فایده ندارد.


the use of this computer

کاربرد این کامپیوتر


It was worn out through long use.

در اثر مصرف طولانی فرسوده شد.


Armin learned physics through the use of a good text.

با استفاده از یک متن خوب آرمین فیزیک را آموخت.


The use of certain drugs is harmful.

استعمال برخی داروها زیان‌آور است.


These motors are ready for use.

این موتورها آماده‌ی استفاده هستند.


the industrial uses of atomic energy

مصارف صنعتی نیروی اتمی


We are against the use of force.

ما با اعمال زور مخالفیم.


Old clothes may be of use to those refugees.

ممکن است لباس‌های کهنه به‌درد آن پناهندگان بخورد.


He took only what he had use for.

فقط آنچه را که به‌دردش می‌خورد برداشت.


use your brain!

فکرت را به‌کار بگیر! (مغزت را به کار بینداز!)


don't use your time idly!

وقت خودت را به بطالت نگذران!


They used ten days in crossing the mountains.

آن‌ها برای عبور از کوه‌ها ده روز صرف کردند.


don't let them use you!

نگذار از تو سوء استفاده کنند!


He is being used by his wife's family.

خانواده‌ی زنش سوار او شده‌اند.


use and occupation

انتفاع و تصرف


to use friends badly

با دوستان بدتا کردن


Hostage takers had used him with some brutality.

گروگان‌گیرها با او نسبتاً وحشیانه رفتار کرده بودند.


I gave my brother the use of my car.

به برادرم اجازه‌ی استفاده از اتومبیل خودم را دادم.


As a result of the accident , he lost the use of his left hand.

در نتیجه‌ی آن تصادف قدرت استفاده از دست چپش را از دست داد.


We have no further use for his services.

دیگر به خدمات او احتیاج نداریم.


I will never get used to the weather.

هرگز به این آب و هوا عادت نخواهم کرد.


The house can use a new coat of paint.

خانه نیاز به یک رنگ تازه دارد.


They could use more help.

اگر به آن‌ها کمک بیشتری می‌شد بد نبود (به کمک بیشتر نیاز دارند).


I have no use for lazy students.

از شاگرد تنبل خوشم نمی‌آید.


The generator is in use day and night.

موتور نیروزای برق شب و روز کار میکند.


When the toilet is in use the light is red.

وقتی که مستراح اشغال است چراغ قرمز است.


The mine has been out of use for ten years.

ده سال است که این معدن کار نمی‌کند.


Put your experience to use.

از تجربه‌ی خود استفاده کن.


I used to see him every day.

(به‌طور عادی) هر روز او را می‌دیدم.


She used to be fat but now she has become lean.

او قبلاً چاق بود؛ ولی حالا لاغر شده است.


I got used to being alone.

به تنها بودن عادت کردم.


She is used to this kind of food.

این نوع خوراک برایش عادی است، به این نوع غذا عادت دارد.


Our generation should not use up all of the world's resources.

نسل ما نباید همه منابع جهان را مصرف کند.


A used up battery.

یک باتری خالی (تمام شده).


اصطلاحات

can use

نیاز داشتن، احتیاج داشتن


come to use

مورداستفاده قرار گرفتن، کاربرد پیدا کردن، معمول شدن


have no use for

1- نیاز نداشتن (به)، مصرف نداشتن 2- بد آمدن (از)


in use

مورد استفاده، اشغال، درحال کارکردن


it's no use!

بی‌فایده است!، بیهوده است!، فایده ندارد!


make use of

استفاده کردن (از)، به کار بردن، غنیمت شمردن


out of use

از کار افتاده، بی‌مصرف، تعطیل


put to use

به کار گرفتن، استفاده کردن، به کار بستن


used to

(برای شرح عادت یا کار مکرر به‌کار می‌رود) عادت کرده، خوگرفته، مأنوس


use up

(تا آخر) مصرف کردن، به کار بردن، بهره‌برداری کردن، تحلیل بردن


پیشنهاد کاربران

استفاده کردن

عادت کردن

عادت

مصرف ( as a noun )

سلام این تلفظ دو حالس دارد :
اگر use در جمله فعل باشد به صورت /juːz/تلفظ می شود .
و اگر در حالت اسم باشد به صورت /juːz/تلفظ می شود.
لطفا این قسمت را تصیح کنید .
استناد:https://en. oxforddictionaries. com/definition/use

استفاده یا استفاده کردن

استفاده کردن , , , , مصرف کردن

استفاده کردن بهره بردن😌

مورد استفاده، ، استفاده کردن

استفاده کردن ، بهره بردن از

تمرین/سود/منفعت/استفاده/عادت

use : به کار گرفتن، به کار بردن
used : به کار رفتن، کاربرد داشتن

سود جستن، صرف کردن

عادت. قبلاً

استفاده، استفاده کردن

Can I use your email?
به معنی: من می تونم ایمیلتونو داشته باشم؟


استفاده کردن
سوء استفاده کردن

بِدینیدَن.

زونیدن = بهره بردن از چیزی.

use ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: کاربرد
تعریف: مرحله ای در چـرخة فراوری ( behaviorual processes ) که در آن دست ساخته ها مورد استفاده قرار می گیرند

اسم use به معنای کاربرد
معادل اسم use در فارسی کاربرد است. به عمل استفاده کردن از چیزی برای کار یا هدفی مشخص، کاربرد آن چیز گفته می شود. مثال:
. i'd have no use for a boat ( قایق برای من هیچ کاربردی ندارد. )
industrial uses ( کاربرد های [استفاده] صنعتی )

فعل use به معنای استفاده کردن، مصرف کردن و به کار بردن
فعل use در فارسی در چندین مفهوم تقریبا مشابه به هم بکار می رود.
- فعل use در مفهوم استفاده کردن معمولا به استفاده کسی از چیزی یا دستگاهی برای انجام کاری اشاره دارد. مثال:
?can i use your pen, please ( میتوانم از خودکار شما استفاده کنم لطفا؟ )
?do you use your computer much ( آیا زیاد از کامپیوترت استفاده میکنی؟ )
. he used me as his assistant ( او به عنوان دستیارش از من استفاده کرد. ) ( در این مثال استفاده انسانی در جنبه مثبت است. )
- در مواردی، فعل use به معنای استفاده کردن بصورت منفی یا همان سوء استفاده کردن نیز بکار می رود. مثال:
. she used me and then broke up with me ( او از من ( سوء ) استفاده کرد و سپس با من بهم زد. )
- فعل use در مفهوم مصرف کردن، می تواند به مصرف هر چیزی اشاره داشته باشد. مثال:
. i hope you haven't used all the milk ( امیدوارم کل شیر را مصرف نکرده باشی. )
- فعل use در مفهوم به کار بردن، می تواند به بکار بردن هر چیزی اشاره داشته باشد. مثال:
. that's a word i never use ( آن لغتی است که من هرگز به کار نمی برم. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: