کلمه جو
صفحه اصلی

philosopher


معنی : فیلسوف، اندیشمند
معانی دیگر : حکیم، آدم فرزانه، فهمیده

انگلیسی به فارسی

فیلسوف، اندیشمند


فیلسوف


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who studies the nature and principles of knowledge, truth, existence, and moral and aesthetic values.

(2) تعریف: one who develops and proposes a particular philosophy.

(3) تعریف: one who lives according to rational thought or wisdom.

• one who philosophizes; one who studies the principles of existence behavior and knowledge
a philosopher is a person who creates or studies theories about basic things such as the nature of existence or how people should live.

مترادف و متضاد

Synonyms: logician, sage, savant, sophist, theorist, wise person


فیلسوف (اسم)
philosopher

اندیشمند (اسم)
philosopher, thinker

deep thinker


جملات نمونه

1. a philosopher who dispenses pearls of wisdom
(مجازی) فیلسوفی که مرواریدهای عقل و درایت خود را پراکنده می کند

2. a cracker-barrel philosopher
فیلسوف قهوه خانه ای

3. Thrift is the philosopher’s stone.
[ترجمه ترگمان]Thrift سنگ فیلسوف است
[ترجمه گوگل]ثروت سنگی فیلسوف است

4. Witiout philosopher man cannot know what he makes ;without religion he cannot know why.
[ترجمه ترگمان]فیلسوف انگلیسی نمی تواند بداند که او چه می کند؛ بدون مذهب نمی تواند علت آن را بداند
[ترجمه گوگل]مرد فیلسوف Witiout نمی تواند بداند که او چه می کند؛ بدون دین او نمیتواند بداند چرا

5. The philosopher demonstrated a philosophical principle.
[ترجمه ترگمان]فیلسوف یک اصل فلسفی را تشریح کرد
[ترجمه گوگل]فیلسوف یک اصل فلسفی را نشان داد

6. He is a philosopher who belongs with Dewey.
[ترجمه ترگمان]او فیلسوفی است که به دیویی تعلق دارد
[ترجمه گوگل]او فیلسوفی است که متعلق به دیویی است

7. The philosopher speculated about time and space.
[ترجمه ترگمان]فیلسوف در مورد زمان و فضا فکر می کرد
[ترجمه گوگل]فیلسوف درباره زمان و فضایی فکر کرد

8. He represented himself as a philosopher.
[ترجمه ترگمان]او خود را فیلسوف معرفی کرد
[ترجمه گوگل]او خود را به عنوان یک فیلسوف معرفی کرد

9. She is a distinguished novelist and philosopher.
[ترجمه ترگمان]او نویسنده و فیلسوف برجسته است
[ترجمه گوگل]او رمان نویس و فیلسوف برجسته است

10. The philosopher was still political dynamite.
[ترجمه ترگمان]فیلسوف هنوز دارای دینامیت سیاسی بود
[ترجمه گوگل]فیلسوف هنوز دینامیت سیاسی بود

11. You are a philosopher.
[ترجمه ترگمان]شما فیلسوف هستید
[ترجمه گوگل]شما یک فیلسوف هستید

12. He is a teacher by occupation but a philosopher by inclination.
[ترجمه ترگمان]او معلم شغل است، اما فیلسوفی است که تمایلی به این کار ندارد
[ترجمه گوگل]او توسط اشغالگر یک معلم است، اما یک فیلسوف به قصد

13. What puzzles a philosopher and taxes his mind to distraction may look completely irrelevant or quite obvious to a businessman.
[ترجمه ترگمان]چیزی که یک فیلسوف را گیج و سردرگم می کند ممکن است کاملا بی ربط و یا کاملا واضح به یک تاجر باشد
[ترجمه گوگل]آنچه که یک فیلسوف پازل می کند و ذهن خود را به حواس پرتی می اندازد ممکن است به یک تاجر کاملا بی معنی یا کاملا واضح باشد

14. He's quite a philosopher.
[ترجمه ترگمان]او فیلسوف است
[ترجمه گوگل]او کاملا یک فیلسوف است

15. All this is done while the philosopher stares abstractedly out of the window and the interviewer dozes off.
[ترجمه ترگمان]تمام این کارها در حالی انجام می شود که فیلسوف گیج از پنجره به بیرون خیره می شود و مصاحبه کننده به چرت زدن ادامه می دهد
[ترجمه گوگل]همه این کارها در حالی انجام می شود که فیلسوف به صورت انتزاعی از پنجره بیرون می آید و مصاحبه کننده از بین می رود

پیشنهاد کاربران

Philosophy = فلسفه
Philosopher = فیلسوف، فلسفنده، فلسفگَر.
Philosophize = فلسفیدن
Philosophizing = فلسفیدن، فلسفان ( مانند خندان )
Philosophization = فلسفِش.
Philosophical = فلسفی/فلسفین
Philosophicalize = فلسفینیدن
Philosophicalization = فلسفینِش.

کَندا .


کلمات دیگر: