کلمه جو
صفحه اصلی

introductory


معنی : مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای
معانی دیگر : پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

دیباچه ای، وابسته به مقدمه، معارفه ای


مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: introductorily (adv.)
• : تعریف: serving to introduce.
متضاد: closing, concluding, final
مشابه: preliminary, preparatory

- introductory remarks
[ترجمه ترگمان] نکات مقدماتی
[ترجمه گوگل] سخنان مقدماتی
- a free sample as an introductory offer
[ترجمه ترگمان] نمونه رایگان به عنوان پیشنهاد مقدماتی
[ترجمه گوگل] یک نمونه رایگان به عنوان یک پیشنهاد مقدماتی

• preliminary, beginning; serving as an introduction
introductory remarks, books, or courses are intended to give you a general idea of a particular subject, often before more detailed information is given.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مقدماتی

مترادف و متضاد

مقدماتی (صفت)
elementary, primary, preliminary, first, anticipatory, introductory, preparatory, preparative, precedential, prep

معارفهای (صفت)
introductory

وابسته به مقدمه (صفت)
introductory

دیباچه ای (صفت)
introductory, prefatory

preliminary, first


Synonyms: anterior, basic, beginning, early, elementary, inaugural, incipient, inductive, initial, initiatory, opening, original, precursory, prefatory, prelusive, preparative, preparatory, primary, prior, proemial, provisional, rudimentary, starting


Antonyms: concluding, ending, final, finishing, last


جملات نمونه

1. an introductory course on classical music
دوره ی مقدماتی موسیقی کلاسیک

2. Forgetting the introductory remarks really mortified me.
[ترجمه ترگمان]یادم رفته بود که توضیحات مقدماتی واقعا مرا ناراحت کرده
[ترجمه گوگل]فراموش کردن سخنرانی های مقدماتی واقعا باعث مرگ من شد

3. His gentle introductory tone modulates into a football coach's pre-game pep talk.
[ترجمه ترگمان]لحن introductory ملایم و ملایم او در سخنرانی یک مربی فوتبال در حال صحبت کردن بود
[ترجمه گوگل]صدای مقدماتی او را به تمرینات فوتبال قبل از بازی های فوتبال می پردازد

4. This introductory offer is for three days only.
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد مقدماتی فقط برای سه روز است
[ترجمه گوگل]این پیشنهاد مقدماتی فقط برای سه روز است

5. The meeting will have the usual format - introductory session, group work and then a time for reporting back.
[ترجمه ترگمان]این نشست شامل جلسه معمول، جلسه مقدماتی، کار گروهی و سپس زمان برای گزارش دهی خواهد بود
[ترجمه گوگل]این جلسه فرمت معمولی - جلسه مقدماتی، کار گروهی و سپس یک زمان برای گزارش دادن را دارد

6. He addressed a few introductory remarks to the audience.
[ترجمه ترگمان]او چند نکته مقدماتی را برای حضار نوشت
[ترجمه گوگل]او چند سخنرانی مقدماتی را به مخاطبان داد

7. Your first order is delivered free as an introductory offer.
[ترجمه ترگمان]اولین سفارش شما به عنوان پیشنهاد مقدماتی آزاد می شود
[ترجمه گوگل]اولین سفارش شما به عنوان یک پیشنهاد مقدماتی رایگان است

8. The chairman opened the ball with a few introductory remarks upon the items on the agenda.
[ترجمه ترگمان]رئیس مجلس رقص را با چند نکته مقدماتی در مورد موارد دستور کار باز کرد
[ترجمه گوگل]رئیس با اشاره به برخی نکات مقدماتی در مورد دستور کار، توپ را باز کرد

9. I'd like to make some introductory remarks before beginning the lecture properly.
[ترجمه ترگمان]دلم می خواهد قبل از این که سخنرانی درست را شروع کنم، کمی introductory کنم
[ترجمه گوگل]من قبل از شروع سخنرانی، می خواهم برخی از سخنان مقدماتی را بخوانم

10. The dean made a few introductory remarks before the lecture.
[ترجمه ترگمان]رئیس قبل از سخنرانی چند نکته مقدماتی ایراد کرد
[ترجمه گوگل]دکتر قبل از سخنرانی، چند سخنرانی مقدماتی را مطرح کرد

11. I also attended a number of the introductory workshops to which potential recruits are invited.
[ترجمه ترگمان]من همچنین در شماری از کارگاه های مقدماتی شرکت کردم که به کمک آن ها نیروهای بالقوه دعوت می شوند
[ترجمه گوگل]من همچنین در تعدادی از کارگاه های مقدماتی حضور یافتم که در آن دعوت کنندگان بالقوه دعوت شده اند

12. They volunteer to teach introductory courses.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای آموزش دوره های مقدماتی داوطلب می شوند
[ترجمه گوگل]آنها داوطلب برای آموزش دوره های مقدماتی هستند

13. This book gives an introductory guide to the range of debate this has generated among social scientists.
[ترجمه ترگمان]این کتاب راهنمای مقدماتی برای طیف وسیعی از مباحثات است که در بین دانشمندان علوم اجتماعی ایجاد شده است
[ترجمه گوگل]این کتاب راهنمایی مقدماتی برای محدوده بحث هایی که در میان دانشمندان علوم اجتماعی ایجاد کرده است را می دهد

14. Following the introductory chapter, the fundamentals of the law of contract are discussed and related to computer technology.
[ترجمه ترگمان]در ادامه فصل مقدماتی، اصول قانون قراردادها مورد بحث و بررسی قرار می گیرند و به تکنولوژی کامپیوتر مربوط می شوند
[ترجمه گوگل]پس از فصل مقدماتی، مبانی قانون قرارداد مورد بحث و مرتبط با فناوری رایانه است

an introductory course on classical music

دوره‌ی مقدماتی موسیقی کلاسیک


پیشنهاد کاربران

مقدماتی

در حد پایین تر از مقدماتی

مقدماتی، مرحله ی مقدماتی، آغاز، آغازین

Introduce : معرفی کردن
Introduction : معرفی
Introductory : مقدماتی ( adj )

He teaches an introductory course on photoshop

1. مقدمه
2. مقدماتی


کلمات دیگر: