کلمه جو
صفحه اصلی

simplify


معنی : مختصر کردن، سبک کردن، تسهیل کردن، ساده کردن، اسان تر کردن
معانی دیگر : آسان کردن، سهل کردن، کوتاه کردن

انگلیسی به فارسی

ساده کردن، اسان تر کردن، مختصر کردن


ساده کردن


ساده کردن، سبک کردن، اسان تر کردن، مختصر کردن، تسهیل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: simplifies, simplifying, simplified
مشتقات: simplification (n.), simplifier (n.)
• : تعریف: to make plainer, easier, or less complex.
متضاد: complicate, confuse

• make simple, make less complex, make easier
if you simplify something, you make it easier to understand or do.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ساده کردن، مختصر کردن

مترادف و متضاد

make easy, intelligible


مختصر کردن (فعل)
abbreviate, abridge, brief, shorten, simplify

سبک کردن (فعل)
mitigate, simplify, alleviate, lighten, ease, attenuate

تسهیل کردن (فعل)
simplify, facilitate, comfort

ساده کردن (فعل)
reduce, simplify, prune, vulgarize, streamline

اسان تر کردن (فعل)
simplify

Synonyms: abridge, analyze, boil down, break down, break it down, chasten, clarify, clean it up, clean up, clear up, cut down, cut the frills, decipher, disentangle, disinvolve, draw a picture, elucidate, explain, facilitate, get down to basics, get to the meat, hit the high spots, interpret, lay out, let daylight in, let sunlight in, make clear, make perfectly clear, make plain, order, put in a nutshell, put one straight, reduce, shorten, spell out, streamline, unscramble


Antonyms: complicate, confuse, make difficult


جملات نمونه

1. to simplify a manufacturing process
فرایند تولید را کوتاه تر کردن

2. to simplify a task
کاری را آسان کردن

3. More needs to be done to simplify the process of registering to vote.
[ترجمه ترگمان]کاره ای بیشتری باید برای ساده سازی فرآیند ثبت نام برای رای دادن انجام شود
[ترجمه گوگل]برای ساده سازی روند ثبت نام برای رای دادن باید بیشتر انجام شود

4. Try to simplify your explanation for the children.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید توضیح خود را برای کودکان ساده کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید توضیح خود را برای کودکان ساده تر کنید

5. The restructuring will take place in phases, to simplify the implementation process.
[ترجمه ترگمان]بازسازی در مراحل انجام خواهد شد تا روند پیاده سازی ساده شود
[ترجمه گوگل]بازسازی در مراحل اولیه انجام خواهد شد تا پروسه پیاده سازی ساده شود

6. He tried to simplify the story for the younger audience.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد داستان را برای مخاطبان جوان ساده کند
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد داستان را برای مخاطبان جوانتر ساده کند

7. For working purposes one can simplify this still further and define sites as places where significant traces of human activity are identified.
[ترجمه ترگمان]برای اهداف کاری، فرد می تواند این مساله را باز هم بیشتر کند و سایت ها را به عنوان مکان هایی تعریف کند که در آن نشانه های چشمگیر فعالیت های انسانی شناسایی می شوند
[ترجمه گوگل]برای اهداف کار می توان این را هنوز هم ساده تر کرد و سایت ها را به عنوان مکان هایی معرفی می کند که آثار قابل توجهی از فعالیت های انسان شناسایی می شوند

8. The government is planning to simplify the tax laws.
[ترجمه ترگمان]دولت در حال برنامه ریزی برای ساده سازی قوانین مالیاتی است
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد قوانین مالیاتی را ساده کند

9. A way must be found to simplify the system without sacrificing its structure and principles.
[ترجمه ترگمان]یک روش باید برای ساده سازی سیستم بدون قربانی کردن ساختار و اصول آن پیدا شود
[ترجمه گوگل]یک راه باید برای ساده سازی سیستم بدون به خطر انداختن ساختار و اصول آن باشد

10. Simplify your life. You don't grow spiritual, you shrink spiritual. Steve Maraboli
[ترجمه ترگمان]زندگیت رو سخت کن تو روحانی نیستی، تو هم روحانی هستی استیو Maraboli
[ترجمه گوگل]ساده زندگی خود را شما روحانی نمی بینید، روحانی کم می کند استیو مارابلی

11. This would also simplify communications between on and offshore with regard to, for example, payroll information.
[ترجمه ترگمان]این امر همچنین ارتباطات بین و ساحل را با توجه به، برای مثال، اطلاعات حقوق و دست مزد تسهیل می کند
[ترجمه گوگل]این همچنین ارتباطات بین و در خارج از کشور را با توجه به، به عنوان مثال، اطلاعات حقوق و دستمزد، ساده می کند

12. To simplify his thoughts he had listed them under two headings: first there was that which directly affected Belpan.
[ترجمه ترگمان]برای ساده کردن افکار او آن ها را تحت دو عنوان ذکر کرده بود: ابتدا این موضوع به طور مستقیم بر Belpan اثر گذاشته بود
[ترجمه گوگل]برای ساده کردن افکار خود او ابتدا دو قسمت را ذکر کرده بود که به طور مستقیم بر Belpan تاثیر می گذارد

13. All I considered necessary was to simplify the design of the icon and give it a different colour scheme.
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که به آن نیاز داشتم این بود که طرح شمایل را ساده کنم و یک طرح رنگ متفاوت به آن بدهم
[ترجمه گوگل]همه چیزهایی که لازم داشتم طراحی ساده آیکون بود و طرح رنگی دیگری به آن اضافه کردم

14. His opponents claim they would simplify the tax system too, but would keep popular exemptions.
[ترجمه ترگمان]مخالفان او ادعا می کنند که آن ها سیستم مالیاتی را نیز ساده خواهند کرد، اما معافیت های عمومی را حفظ خواهند کرد
[ترجمه گوگل]مخالفانش ادعا می کنند که سیستم مالیات را نیز ساده می کنند، اما معافیت های مردمی را حفظ می کنند

He simplified the profile by turning it into a silhouette.

با تبدیل نیمرخ به سیه‌نما آن را ساده کرد.


to simplify a task

کاری را آسان کردن


to simplify a manufacturing process

فرایند تولید را کوتاه‌تر کردن


پیشنهاد کاربران

ساده سازی

Make something less difficult

ساده کردن، آسانتر کردن

آسان سازی

simplify ( verb ) = streamline ( verb )
به معناهای : ساده تر کردن، کارآمد تر کردن، بهینه کردن، تسهیل کردن، آسان کردن




سادهیدن.
آسانیدن.


کلمات دیگر: