کلمه جو
صفحه اصلی

dilemma


معنی : وضع دشوار، معمای غیر قابل حل، مسهلا غامض
معانی دیگر : تنگنا، مخمصه، معضل، دو راهی خطرناک، مخطور، معما، (لزوم انتخاب یکی از دو چیز ناخوشایند) برهان ذوالحدین، احراج، قیاس دو حدی، گزین دژسویه، مسئله غام­

انگلیسی به فارسی

مسئله پیچیده، معمای حل‌نشدنی، وضع دشوار


انگلیسی به انگلیسی

• difficult situation, difficult decision
a dilemma is a difficult situation in which you have to choose between two or more alternatives.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] ذوالوجهین، برهان قاطع دو وجهی، قیاس ذو حدین

مترادف و متضاد

وضع دشوار (اسم)
clutch, dilemma

معمای غیر قابل حل (اسم)
dilemma

مسهلا غامض (اسم)
dilemma

crisis


Synonyms: bind, box, Catch-22, corner, difficulty, double bind, embarrassment, fix, hole, hooker, impasse, jam, mess, mire, perplexity, pickle, plight, predicament, problem, puzzle, quandary, scrape, spot, strait, tight corner


Antonyms: miracle, solution, wonder


جملات نمونه

1. It is sensible not to panic in the face of a dilemma.
معقول است که در برخورد با یک وضعیت دشوار هراس به دل راه ندهیم

2. Lottie faced the dilemma of whether to approve of the operation or not.
لوتی سر دو راهی قرار گرفته بود که آیا عمل جراحی را قبول کند یا نه

3. In The Lady or the Tiger, the hero had the dilemma of which door to open.
در فیلم "زن یا ببر" قهرمان بر سر دو راهی قرار گرفته بود که کدام در را باز نماید

4. our dilemma was whether to lower prices or to accept fewer sales
معضل ما این بود که اگر قیمت ها را کم نمی کردیم فروش ما کم می شد.

5. an impenetrable dilemma
معمای حل نشدنی

6. on the horn of a dilemma
دچار یک معما،مجبور به گزینش یکی از دو چیز بد

7. that subject gradually evolved into a dilemma
آن موضوع کم کم به صورت معمایی درآمد.

8. I'm in a dilemma about this job offer.
[ترجمه حنا] من برای این پیشنهاد شغلی در دوراهی هستم.
[ترجمه ترگمان]من در مورد این پیشنهاد شغلی دچار مشکل شده ام
[ترجمه گوگل]من در معرض این معضل شغلی هستم

9. He was in a dilemma, and could see no way out.
[ترجمه ترگمان]او در وضع دشواری قرار داشت و هیچ راهی برای خروج از آنجا نمی دید
[ترجمه گوگل]او در یک معضل بود و نمی توانست بیرون بیاید

10. I am in a dilemma whether to do maths or English.
[ترجمه علی خوشنامی] تو یه دو راهی هستم که ریاضی بخونم یا انگلیسی
[ترجمه ترگمان]من در مشکلی هستم که آیا ریاضیات را انجام دهم یا انگلیسی
[ترجمه گوگل]من در معرض یک معضل هستم که آیا ریاضی یا انگلیسی انجام دهم؟

11. The dilemma presented quite a poser.
[ترجمه ترگمان]این معضل بسیار دشوار بود
[ترجمه گوگل]معضل کاملا مطرح شد

12. The minister is now in an impossible dilemma.
[ترجمه ترگمان]وزیر در حال حاضر در وضعیت دشواری قرار دارد
[ترجمه گوگل]وزیر در حال حاضر در یک معضل غیرممکن است

13. The dilemma over human cloning lies at the heart of the ethical choices facing society.
[ترجمه ترگمان]معضل شبیه سازی انسان در قلب انتخاب های اخلاقی که جامعه با آن مواجه است قرار دارد
[ترجمه گوگل]معضل شبیه سازی انسانی در قلب انتخاب های اخلاقی جامعه موثر است

14. She faced a dilemma about whether to accept the offer or not.
[ترجمه ترگمان]او با معمایی مواجه شد که آیا پیشنهاد را قبول خواهد کرد یا خیر
[ترجمه گوگل]او در مورد اینکه آیا پیشنهاد را قبول کند یا نه، با معضل مواجه شد

15. He was faced with the dilemma of whether or not to return to his country.
[ترجمه ترگمان]او با معمایی مواجه شد که آیا به کشور خود باز نمی گردد یا نه
[ترجمه گوگل]او با این معضل روبرو شد که آیا به کشور خود بازگردد یا نه

16. This poses a difficult dilemma for teachers.
[ترجمه ترگمان]این یک معضل دشوار برای معلمان است
[ترجمه گوگل]این مسئله برای معلمان بسیار مشکل است

17. We are faced with an agonizing choice/decision/dilemma.
[ترجمه ترگمان]ما با انتخاب \/ تصمیم گیری \/ معضل دردناکی مواجه هستیم
[ترجمه گوگل]ما با یک انتخاب / تصمیم / دلخوری مضطرب مواجه هستیم

18. This placed Robert Kennedy in a dilemma .
[ترجمه ترگمان]این کار رابرت کندی را در یک مخمصه قرار داد
[ترجمه گوگل]این رابرت کندی را در یک معضل قرار داد

19. I couldn't see any way out of the dilemma.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم راهی برای بیرون آمدن از این وضع دشوار ببینم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم هیچ راهی را از این معضل ببینم

Our dilemma was whether to lower prices or to accept fewer sales.

معضل ما این بود که اگر قیمت‌ها را کم نمی‌کردیم، فروش ما کم می‌شد.


That subject gradually evolved into a dilemma.

آن موضوع کم‌کم به صورت معمایی در آمد.


پیشنهاد کاربران

سردرگمی

شرایط سخت
تصمیم دشوار
مشکل بزرگ
دغدغه عظیم

دلنگرانی

شرایط بحرانی

معادله ( در ریاضیات )

من این کلمه رو معمولا "گیر کار" ترجمه میکنم
یعنی مثلا
"گیر کار اینجاس که. . . "

معماری ایجاد کردن

سر دوراهی قرار گرفتن

moral dilemmas
معضلات اخلاقی

سر دو راهی در هنگام تصمیم گیری قرار گرفتن

در منطق به معنای �قیاس ذووجهین� یا �قیاس انفصالی� به کار می رود. ( یا . . . یا. . . )

موقعیت متفاوت

استاد محمود نیکبخت در همه کتابهایشان ( مانند نقد شعر شاملو_ نقد شعر فروغ و . . . ) کلمه دایلما را به معنی ؛ حیص و بیصی بکار می برند .

اسم:
a situation in which a difficult choice has to be made between two or more alternatives, especially ones that are equally undesirable. وضعیتی که انتخاب بین دو یا چند جایگزین، مخصوصا آنهایی که به همان اندازه نامطلوب هستند، انتخابی دشوار است.

a difficult situation or problem. یک وضعیت دشوار یا مشکل
"the insoluble dilemma of adolescence""معضل حل نشدنی ( لاینحل ) نوجوانان"

Moral Dilemmas
تصمیم دشوار اخلاقی

معضل

معمای غیر قابل حل

دوگانگی

دودل بودن یا سر دوراهی موندن
In two minds

دو دلی، سر دو راهی

بر سرِ دو راهی ماندن
دو راهی

a situation that makes problems, often one in which you have to make a very difficult choice between things of equal importance. Ox

به نظرم "چالش"، به عنوان یک واژه فارسی، معادل خیلی خوبی باشه. دکتر محمدرضا ایوبی صانع

تصمیم هنگام گیر کردن سر دوراهی
موقعیت سخت در تصمیم گیری
He's recreating his own moral dilemma.
او داره موقعیت سخت دوراهی انتخاب اخلاقی خودش رو بازسازی میکنه.


مخمصه

در روانشناسی و مشاور بیشتر به معنای تعارض است، تنگنا هم میشود در نظر گرفت.

سر دوراهی ماندن

"آمپاس" هم میتونه معادل خوبی باشه

( وضع دشوار ) دو راهی

انتخاب بد و بدتر

دوناچارِگی

در متن های رسمی به نظرم بهتر است به �سردرگمی� ترجمه شود چرا که معنا را بهتر می رساند و کلمات اضافی با خود ندارد.

the essay did illustrate his willingness to challenge Washington’s conventional wisdom about the roots of foreign policy dilemmas and received notions about American righteousness
NEW YORK TIMES@

A situation that you can't decide

dilemma یعنی difficult situation
یکی نوشته قرار گرفتن در وضعیت دشوار یا تصمیم گیری هنگام قرار گرفتن سر دوراهی
اگه نظر دیگه ای دارین کامنت بزارین وگرنه
وقتی درست نوشته لایک کنیم
چرا نفرات بعدی همون رو مثل طوطی تکرار میکنن

What a dilemma!
عجب گرفتاری ای!😐

توی متون فلسفی و اخلاقی و کلا علوم انسانی به معنای یک دوراهیه که یکی لزوما مستلزم نفی دیگریه. بنابراین بهتره معادلها:
دوراهی
تعارض

مسئله غامض

dilemma ( فلسفه )
واژه مصوب: قیاس دوحدی
تعریف: استدلالی صوری شامل سه مقدمه که دو مقدمة اولش دو گزارة شرطی و مقدمة سومش قضیه ای است که رابطه ای فصلی یا میان دو مقدمة آن دو گزارة شرطی یا میان نقیض تالی آنها برقرار می کند


کلمات دیگر: