کلمه جو
صفحه اصلی

personally


شخصا، به تنهایی، خود، به عنوان یک شخص، از نظر شخصیت، خود او (یا آنها)، از نظر من، به عقیده ی من، تا آنجا که مربوط به من می شود، خود من، (با: take) رنجیدن، به دل گرفتن، ازطرف خود، اصاله، بشکل شخص

انگلیسی به فارسی

شخصا،خود،ازطرف خود،اصاله،بشکل شخص


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in person; without the aid of others.
مشابه: in person

- He delivered the flower personally.
[ترجمه ترگمان] او گل را شخصا تحویل داد
[ترجمه گوگل] او شخصا گل را تحویل داد

(2) تعریف: as concerns one's self.

- Personally, I oppose the measure.
[ترجمه ترگمان] من شخصا با پیمانه مخالفت می کنم
[ترجمه گوگل] شخصا، من با این اقدام مخالف هستم

(3) تعریف: as a person or individual.

- I like him personally, but he's a mediocre piano player.
[ترجمه ترگمان] من شخصا از او خوشم می آید، اما او یک نوازنده پیانوی متوسط است
[ترجمه گوگل] من شخصا او را دوست دارم، اما او یک بازیکن پیانو می باشد

(4) تعریف: as if directed at one as a person or individual.

- Don't take my comments personally.
[ترجمه ترگمان] نظرات مرا شخصا قبول نکنید
[ترجمه گوگل] نظر شخصی من را نپذیرید

• in person, directly, while being present
you use personally to emphasize that you are giving your own opinion.
if you do something personally, you do it yourself rather than letting someone else do it.
something that affects you personally affects you rather than other people.

مترادف و متضاد

independently


Synonyms: alone, by oneself, directly, for oneself, for one’s part, individualistically, individually, in one’s own view, in person, in the flesh, narrowly, on one’s own, privately, solely, specially, subjectively


Antonyms: generally, objectively


جملات نمونه

1. he personally read the eulogy at his father's funeral
او ستایه ی مجلس ختم پدرش را شخصا قرائت کرد.

2. the pope personally consecrated him bishop
پاپ شخصا او را به مقام مطرانی مفتخر کرد.

3. he did it personally and without the others' help
او خودش و بدون کمک دیگران این کار را کرد.

4. i dislike him personally but i admire his poetry
از خود او بدم می آید ولی اشعار او را تحسین می کنم.

5. the prime minister personally laid the cornerstone of the building
نخست وزیر شخصا سنگ اول بنا را کار گذاشت.

6. i wish to greet them personally
دلم می خواهد شخصا به آنها خوش آمد بگویم.

7. to attend to a matter personally
شخصا به موضوعی رسیدگی کردن

8. The writer personally contributed £4 000 to the earthquake fund.
[ترجمه ترگمان]نویسنده شخصا ۴۰۰۰ پوند به صندوق زمین لرزه اختصاص داد
[ترجمه گوگل]نویسنده شخصا 4000 پوند به صندوق زمین لرزه کمک کرده است

9. The owner of the hotel welcomed us personally.
[ترجمه ترگمان]صاحب هتل شخصا از ما استقبال کرد
[ترجمه گوگل]صاحب هتل شخصی از ما استقبال کرد

10. Personally, I don't think much of the idea.
[ترجمه ترگمان]شخصا زیاد فکر نمی کنم
[ترجمه گوگل]شخصا، من بیشتر از این فکر نمی کنم

11. I personally would rather roast a chicken whole.
[ترجمه ترگمان]من شخصا ترجیح میدم یه مرغ سوخاری بخورم
[ترجمه گوگل]من شخصا ترجیح می دهم کل کل مرغ را بخورم

12. She saw to the comforts of her guests personally.
[ترجمه ترگمان]او شخصا به راحتی میهمانان خود را می دید
[ترجمه گوگل]او به راحتی از مهمانان خود دید

13. I have personally never done such a complete turnaround in my opinion of a person.
[ترجمه ترگمان]من شخصا هرگز چنین بازگشت کاملی را در نظر خود نسبت به یک شخص انجام نداده ام
[ترجمه گوگل]من شخصا هرگز چنین تصوری کامل از نظر شخصی من انجام نداده ام

14. The President intervened personally in the crisis.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور شخصا در این بحران مداخله کرد
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور شخصا در بحران دخالت کرد

15. The court ruled he could not be held personally liable for his wife's debts.
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم داد که او نمی تواند شخصا مسئول بدهی های همسرش باشد
[ترجمه گوگل]دادگاه حکم کرد که شخصا نمی تواند مسئول بدهی همسرش باشد

16. Personally, I prefer the second option.
[ترجمه ترگمان]من شخصا گزینه دوم را ترجیح می دهم
[ترجمه گوگل]شخصا، گزینه دوم را ترجیح می دهم

17. He personally oversaw the design of all the rooms.
[ترجمه ترگمان]او شخصا طراحی همه اتاق ها را سرپرستی کرد
[ترجمه گوگل]او شخصا طراحی تمام اتاق ها را نظارت می کرد

to attend to a matter personally

شخصاً به موضوعی رسیدگی کردن


He did it personally and without the others' help.

او خودش و بدون کمک دیگران این کار را کرد.


I dislike him personally but I admire his poetry.

از خود او بدم می‌آید؛ ولی اشعار او را تحسین می‌کنم.


Personally, I consider it wrong to go.

من شخصاً رفتن را بد می‌دانم.


Don't take what he said personally; he wasn't referring to you.

از حرف‌های او رنجیده نشو؛ منظورش تو نبودی.


پیشنهاد کاربران

شخصا

گاهی می توند معنای �به تنهایی� بدهد.

You can use personally to introduce your opinion .

تنهایی
شخصی

به نظر من

به شخصه

ب تنهایی شخصا معنی میده اما اگه take بیاد میشه رنجیده خاطر شدن

به نظر من اگه اول جمله در مکالمه دو نفری ( dialog ) بیاید به معنی نظر شخصی منو بخوای یا نظر منو بخوای را می دهد مثل جمله
Personally, I believe he had better work in a restaurant


کلمات دیگر: