فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shines, shining, shined, shone
• (1) تعریف: to give forth or glow with either emitted or reflected light.
• مترادف: beam, glow
• مشابه: coruscate, glare, gleam, glisten, glitter, incandesce, luminesce, phosphoresce, radiate, scintillate, spark, sparkle, twinkle
- The moon shone on our house.
[ترجمه ترگمان] ماه در خانه ما می درخشید
[ترجمه گوگل] ماه در خانه ما روشن شد
• (2) تعریف: to show forth clearly or intensely.
• مترادف: beam, radiate
• مشابه: blaze, emanate, gleam, glow
- The light shone from her eyes.
[ترجمه ترگمان] نور از چشمانش درخشید
[ترجمه گوگل] نور از چشم او درخشید
• (3) تعریف: to become apparent.
• مشابه: arise, come out, show up, surface
- Her brilliance shines through in difficult situations.
[ترجمه ترگمان] درخشندگی او در شرایط دشوار می درخشد
[ترجمه گوگل] درخشش او در شرایط دشوار از بین می رود
• (4) تعریف: to do very well; excel.
• مترادف: excel
• مشابه: dominate, flourish, outshine, prosper, succeed, thrive, tower, transcend
- Among the other competitors, he shines.
[ترجمه ترگمان] در میان سایر رقبا، او می درخشد
[ترجمه گوگل] در میان رقبای دیگر، او درخشان است
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to shine; polish.
• مترادف: buff, burnish, polish
• مشابه: gloss, grind, rub, sleek, wax
- He shined the silverware.
[ترجمه ترگمان] دست به دست و چنگال نقره کرد
[ترجمه گوگل] او ظروف نقره ای را روشن کرد
• (2) تعریف: to aim the light of.
• مترادف: aim, direct, point
• مشابه: show
- Please shine the flashlight over here.
[ترجمه ترگمان] لطفا چراغ قوه رو بده اینجا
[ترجمه گوگل] لطفا چراغ قوه را در اینجا بنگرید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or an instance of shining or polishing, esp. of shoes.
• مترادف: polish, shoeshine
• مشابه: burnish
- He gave his shoes a shine.
[ترجمه ترگمان] کفش هایش را آفتابی کرد
[ترجمه گوگل] او کفش خود را به درخشش داد
• (2) تعریف: the glow that results from emitted or reflected light.
• مترادف: gleam, glow
• مشابه: luster
- The fog dimmed the shine of the headlights.
[ترجمه ترگمان] مه نور چراغ های جلوی اتومبیل را کدر کرد
[ترجمه گوگل] مه مهتابی از چراغهای جلو را تیره کرد
• (3) تعریف: luster; gloss.
• مترادف: gloss, luster, sheen
• مشابه: burnish, polish
- She admired the shine of the polished wood.
[ترجمه ترگمان] او درخشش چوب صیقل خورده آن را تحسین کرد
[ترجمه گوگل] او درخشش چوب جلا را تحسین کرد
• (4) تعریف: fair weather.
- They go for their daily run in both rain and shine.
[ترجمه ترگمان] آن ها به دنبال دویدن روزانه خود در هر دو باران و درخشش هستند
[ترجمه گوگل] آنها برای انجام روزانه خود در هر دو باران و درخشش می روند