کلمه جو
صفحه اصلی

formulate


معنی : کوتاه کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
معانی دیگر : به صورت فرمول بیان کردن (یا درآوردن)، ریختاره دادن، دیسه کردن، تدوین کردن، فرموله کردن، (به طور دقیق و روشن) بیان کردن، مشخص کردن، نیک نما کردن

انگلیسی به فارسی

(نقشه، سیاست) تنظیم کردن، تدوین کردن، مدون کردن، پی‌ریزی کردن، طرح ریزی کردن


(افکار) بیان کردن، فرموله کردن، به وضوح گفتن، به زبان آوردن، ابراز کردن، عرضه کردن


فرموله کردن، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: formulates, formulating, formulated
مشتقات: formulable (adj.), formulation (n.), formulator (n.)
(1) تعریف: to state in precise or systematic terms.
مشابه: frame

(2) تعریف: to devise, invent, or develop in a clear or methodical way.
مشابه: design, devise, frame, invent, lay, plan

(3) تعریف: to express or represent as a formula.

• devise, conceive; develop, plan; express in a formula
if you formulate a plan or proposal, you develop it, thinking about the details carefully.
if you formulate a thought or opinion, you express it in words.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] به شکل فرمول درآوردن، به قاعده فرموله کردن درآوردن، فرمول بندی کردن، به قاعده درآوردن

مترادف و متضاد

کوتاه کردن (فعل)
curtail, abbreviate, abridge, brief, shorten, truncate, dock, formulate, stag, clip

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

به صورت فرمول دراوردن (فعل)
formulate, formularize, formulize

فرمول بندی کردن (فعل)
formulate

بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن (فعل)
formulate

plan, specify systematically


Synonyms: codify, coin, compose, concoct, contrive, cook up, couch, define, detail, develop, devise, draft, draw up, dream up, evolve, express, forge, frame, give form to, hatch, indite, invent, make, make up, map, originate, particularize, phrase, prepare, put, set down, systematize, vamp, work, work out


جملات نمونه

1. to formulate a rule
قاعده ای را به طور دقیق بیان کردن

2. I was impressed by the way he could formulate his ideas.
[ترجمه ترگمان]تحت تاثیر رفتاری قرار گرفته بودم که می توانست افکارش را تنظیم کند
[ترجمه گوگل]من تحت تأثیر قرار دادن ایده هایش قرار گرفتم

3. He took care to formulate his reply very clearly.
[ترجمه ترگمان]حواسش را جمع کرده بود که reply را درست به روشنی بیان کند
[ترجمه گوگل]او مراقب فرمول پاسخ خود بسیار روشن بود

4. He struggled to formulate an answer.
[ترجمه ترگمان]کوشید تا پاسخی بیابد
[ترجمه گوگل]او برای پاسخ دادن به یک مشکل تلاش کرد

5. He did not attempt to formulate his ideas in finished form; he thought aloud so one could hear the brain tick.
[ترجمه ترگمان]او سعی نکرد افکارش را به صورت کامل بیان کند، و با صدای بلند فکر کرد که صدای تیک تیک عصبی را می شنود
[ترجمه گوگل]او تلاش نکرد تا ایده های خود را در شکل کامل به کار گیرد او با صدای بلند فکر کرد تا بتواند صدای مغز را بشنود

6. Accept that and formulate an organised plan of action and you're nearly there!
[ترجمه ترگمان]این را قبول کنید و یک برنامه کاری سازمان دهی شده را تنظیم کنید و نزدیک شوید
[ترجمه گوگل]قبول کنید و یک برنامه سازماندهی شده از عمل را تشکیل دهید و شما تقریبا آنجا هستید!

7. She may not formulate these questions consciously, but her planning and teaching will reflect the influence of these considerations.
[ترجمه ترگمان]او ممکن است این سوالات را آگاهانه تنظیم نکند، اما برنامه ریزی و تدریس او تاثیر این ملاحظات را منعکس خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او ممکن است این سؤالات را آگاهانه نتواند، اما برنامه ریزی و تدریس او تأثیر این ملاحظات را منعکس می کند

8. What he must do is to formulate an assertion which contradicts our own, and give us his instruction for testing it.
[ترجمه ترگمان]آنچه او باید انجام دهد این است که ادعایی را تدوین کند که با اراده ما متناقض است و دستور او برای آزمایش آن را به ما می دهد
[ترجمه گوگل]آنچه که او باید انجام دهد، این است که اظهار نظر کنیم که با خودمان مغایرت دارد و دستورالعملی برای آزمایش آن ارائه می دهد

9. An attempt has therefore been made to formulate goals and objectives for online user education from this point of view.
[ترجمه ترگمان]بنابراین تلاش برای فرموله کردن اهداف و اهداف آموزش کاربر آنلاین از این نقطه نظر انجام شده است
[ترجمه گوگل]از این دیدگاه تلاش شده است که اهداف و اهداف آموزشی آموزش آنلاین کاربران را در نظر بگیریم

10. Some people are very sound but can formulate opinions only after prolonged consideration.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد بسیار صدا هستند اما تنها پس از بررسی طولانی می توانند نظرات خود را تنظیم کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم بسیار صمیمی هستند اما می توانند نظرات خود را پس از مدت زمان طولانی در نظر بگیرند

11. It enables us to formulate hypotheses about relationships among the different components of culture and to test these hypotheses empirically.
[ترجمه ترگمان]این امر ما را قادر می سازد تا فرضیات مربوط به روابط میان مولفه های مختلف فرهنگ را فرموله کنیم و این فرضیات را به طور تجربی آزمایش کنیم
[ترجمه گوگل]این امر ما را قادر می سازد تا فرضیه های مربوط به روابط میان مولفه های مختلف فرهنگ را بطور تجربی تست کنیم

12. It is difficult to formulate a standard definition of a joint venture.
[ترجمه ترگمان]فرموله کردن یک تعریف استاندارد از یک سرمایه گذاری مشترک دشوار است
[ترجمه گوگل]تعریف استاندارد یک سرمایه گذاری مشترک دشوار است

13. It helped to formulate the Institute's response to the Review.
[ترجمه ترگمان]این روش به تدوین پاسخ موسسه به بازبینی کمک کرد
[ترجمه گوگل]این کمک کرده است که واکنش موسسه را به بررسی انجام دهد

14. The results will be used to formulate development plans.
[ترجمه ترگمان]نتایج برای تدوین برنامه های توسعه مورد استفاده قرار خواهند گرفت
[ترجمه گوگل]نتایج به دست آمده برای برنامه ریزی برنامه های توسعه استفاده می شود

Mathematical ideas have to be formulated.

اندیشه‌های ریاضی را باید به صورت فرمول بیان کرد.


to formulate a rule

قاعده‌ای را به طور دقیق بیان کردن


پیشنهاد کاربران

صورتبندی کردن

طرح کردن، مطرح کردن

ارائه دادن

قاعده مند کردن/شدن

طرح ریزی کردن


نظام مند کردن

تدوین کردن

1. تعیین کردن
2. فرمول بندی کردن
3. نظام بندی کردن. به نظم در آوردن
4. ارائه کردن

تنظیم کردن , تدوین کردن

# formulate a policy
# to formulate legislation
# They're trying to formulate a new plan

دیسولیدَن.

پایه ریزی کردن، پایه ریختن، برنامه ریختن، برنامه ریزی کردن


کلمات دیگر: