کلمه جو
صفحه اصلی

amputate


معنی : جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن
معانی دیگر : (جراحی) قطع عضو کردن، وابریدن، از تن جدا کردن

انگلیسی به فارسی

(جراحی) قطع عضو کردن، جدا کردن، وابریدن، از تن جدا کردن


amputate، جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: amputates, amputating, amputated
مشتقات: amputation (n.)
• : تعریف: to cut off all or part of (a leg, arm, finger, or toe), esp. surgically.
مترادف: cut, remove
مشابه: disjoint, dismember, excise, lop off, mutilate, separate, sever

- The doctor amputated the soldier's badly injured leg.
[ترجمه ترگمان] دکتر پای مجروح سرباز را قطع کرد
[ترجمه گوگل] دکتر قطع سلاح صحیح سرباز را قطع کرد

• cut off a limb; remove an organ
if surgeons amputate a part of someone's body, they cut it off.

مترادف و متضاد

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

قطع اندام کردن (فعل)
amputate

remove a limb


Synonyms: cut away, cut off, dismember, eliminate, excise, lop, separate, sever, truncate


جملات نمونه

1. In the end they had to amputate his foot to free him from the wrecked car.
[ترجمه ترگمان]سرانجام مجبور شدند پایش را قطع کنند تا از ماشین متلاشی شده او را آزاد کنند
[ترجمه گوگل]در نهایت آنها مجبور به پا زدن انداختند تا او را از ماشین خراب کند

2. They had to amputate his foot to free him from the wreckage.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدند پایش را قطع کنند تا از لاشه هواپیما او را آزاد کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور بودند پای خود را به دام انداختند تا او را از خراب شدن آزاد کنند

3. They had to amputate his leg because gangrene had set in.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور شدند پایش را قطع کنند، زیرا قانقاریا وارد شده بود
[ترجمه گوگل]آنها مجبور بودند که پای خود را بچرخانند، چون گانگرن وارد شده بود

4. They may have to amputate.
[ترجمه ترگمان]آن ها ممکن است باید آن ها را قطع کنند
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است مجبور به قطع عضو شوند

5. The doctors decided to amputate his leg.
[ترجمه ترگمان]پزشکان تصمیم گرفتند که پای او را قطع کنند
[ترجمه گوگل]پزشکان تصمیم گرفتند پا خود را قطع کنند

6. We are having to amputate the arms and legs of three, four and five year olds - without anaesthetic.
[ترجمه ترگمان]ما باید بازوها و پاهای سه، چهار و پنج ساله رو قطع کنیم - بدون بی هوشی
[ترجمه گوگل]ما نیاز داریم که اسلحه و پاها سه، چهار و پنج ساله را بدون بی حسی بچرخانیم

7. Doctors were forced to amputate her right leg, but Jennifer died when a blood clot caused a pulmonary embolism.
[ترجمه ترگمان]پزشکان مجبور شدند پای راست او را قطع کنند اما جنیفر زمانی مرد که یک لخته خونی باعث عفونت ریوی شد
[ترجمه گوگل]پزشکان مجبور به قطع پای راست خود شدند، اما جنیفر هنگامی که یک لخته خون باعث آمبولی ریوی شد، مرد

8. Doctor had to amputate his arm to save his life.
[ترجمه ترگمان]دکتر مجبور شد که بازویش را قطع کند تا جان خود را نجات دهد
[ترجمه گوگل]دکتر باید بازوی خود را بچرخاند تا زندگی اش را نجات دهد

9. He agreed to have an operation to amputate his left foot which had become gangrenous.
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که عملیاتی برای قطع کردن پای چپش که تبدیل به gangrenous شده بود داشته باشد
[ترجمه گوگل]او موافقت کرد تا یک عملیات برای کمپوت کردن پا چپ خود را که به تنگی نفس تبدیل شده بود

10. The orthopaedic doctor decided to amputate her limb and very likely she would need adjuvant chemotherapy.
[ترجمه ترگمان]پزشک ارتوپدی به این نتیجه رسید که عضو بدنش را قطع کند و به احتمال زیاد نیاز به شیمی درمانی دارد
[ترجمه گوگل]پزشک ارتوپد تصمیم گرفت که اندام خود را قطع کند و به احتمال زیاد او به شیمی درمانی adjuvant نیاز دارد

11. The vet says amputate or he'll have to be put to sleep.
[ترجمه ترگمان]دامپزشک می گوید: یا آن را قطع کن یا به خواب فرو خواهد رفت
[ترجمه گوگل]دامپزشک می گوید amputate یا او باید برای خوابیدن

12. Sometimes we even amputate a limb. '.
[ترجمه ترگمان]گاهی حتی یک عضو را قطع می کنیم
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات ما حتی یک اندام را قطع می کنیم '

13. It may be necessary to amputate his foot.
[ترجمه ترگمان]شاید لازم باشد که پایش را قطع کنیم
[ترجمه گوگل]ممکن است لازم باشد که پا را کمرنگ کنید

14. They have to amputate.
[ترجمه ترگمان] اونا باید قطع کنن
[ترجمه گوگل]آنها باید آمپوتاسیون کنند

The surgeon amputated Hassan's hand.

جراح دست حسن را قطع کرد.


amputation

وابری، وابرش، قطع (عضو)


He has had a leg amputated.

یک پایش را قطع کرده‌اند.


پیشنهاد کاربران

قطع عضو به دلایل پزشکی

قطع عضو کردن

– They had to amputate his arm
–�It may be necessary to amputate his foot
– The doctor amputated the soldier's badly injured leg

Amputate : ( فعل ) قطع عضو کردن
Amputation : ( اسم ) قطع عضو

به زبان ساده میشه اینطوری تعریفش کرد : remove a limb
همچنین مترادف Dismember هست این فعل

تعریف Amputate :
verb
[ obj] medical : to cut off ( part of a person's body )
◀️ His arm/leg was badly injured and had to be amputated
◀️ Brazilian criminals amputate a man's arm before disemboweling him alive

برای کلمات شبیه و نزدیک بهش Mutilate و Maim و Clap و Clip


کلمات دیگر: