کلمه جو
صفحه اصلی

helm


معنی : دسته، نظارت، اداره، سکان، زمام، اهرم سکان، اداره کردن
معانی دیگر : (شعر قدیم) کلاهخود، دسته ی سکان کشتی، چرخ فرمان (کشتی یا قایق و غیره) (tiller هم می گویند)، دستگاه هدایت کشتی (دسته ی سکان و خود سکان و غیره)، (مجازی) رهبری، زمام امور، مهار کارها، هدایت کردن، راندن، مهار کردن، سکانداری کردن

انگلیسی به فارسی

سکان، اهرم سکان، (مجازا) نظارت، اداره، زمام، (مجازا)اداره کردن، دسته


هلم، سکان، اداره، زمام، دسته، نظارت، اهرم سکان، اداره کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: equipment used for steering a ship, esp. a wheel or tiller.

- The captain stood at the ship's helm.
[ترجمه ترگمان] ناخدا کنار سکان کشتی ایستاده بود
[ترجمه گوگل] کاپیتان در کنار کشتی ایستاده بود

(2) تعریف: a position of directing or having control.

- Who will be at the helm of the company next year?
[ترجمه ترگمان] چه کسی سال آینده در صدر این شرکت خواهد بود؟
[ترجمه گوگل] چه کسی در سال آینده در کنار شرکت خواهد بود؟
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: helms, helming, helmed
• : تعریف: to steer or guide.

• tiller of ship which directs the rudder; steering apparatus of a ship; position of authority and control
the helm of a boat or ship is its wheel or tiller and the position from which the boat is controlled; a technical term.
when someone is at the helm or when they take over the helm, they are in a position of leadership or control.

مترادف و متضاد

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

نظارت (اسم)
supervision, superintendency, surveillance, bailiwick, stewardship, superintendence, helm, presidency, proctorship

اداره (اسم)
office, operation, steerage, handling, ministration, helm, bureau, management

سکان (اسم)
steerage, helm, rudder

زمام (اسم)
helm, rein

اهرم سکان (اسم)
helm

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

wheel


Synonyms: command, control, controls, driver’s seat, leadership, reins, rudder, steering wheel, tiller


جملات نمونه

1. at the helm
(قرار گرفته در) پشت فرمان کشتی،زمامدار امور،در تصدی

2. take the helm of
سکان به دست گرفتن،زمام امور را به دست گرفتن،تصدی امری را به عهده گرفتن

3. We have a new prime minister at the helm.
[ترجمه ترگمان]ما یک نخست وزیر جدید در راس کارمان داریم
[ترجمه گوگل]ما نخست وزیر جدیدی در دست داریم

4. Mr. Helm plans to assert that the bill violates the First Amendment.
[ترجمه ترگمان]آقای هلم قصد دارد ادعا کند که این لایحه تخطی از متمم اول را نقض می کند
[ترجمه گوگل]آقای هلم قصد دارد ادعا کند که این لایحه اصلاحیه اول را نقض می کند

5. When Mr Davies retired, his daughter took the helm.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که آقای دیویس بازنشسته شد، دخترش سکان را به دست گرفت
[ترجمه گوگل]هنگامی که آقای دیویس بازنشسته شد، دخترش در دست گرفت

6. He has been at the helm of Lonrho for 31 years.
[ترجمه ترگمان]او به مدت ۳۱ سال در راس Lonrho بوده است
[ترجمه گوگل]او در 31 سال به همراه Lonrho بوده است

7. He was determined to helm the exhibition.
[ترجمه ترگمان]او مصمم بود که این نمایشگاه را هدایت کند
[ترجمه گوگل]او مصمم بود به نمایشگاه برود

8. Who was at the helm when the collision occurred?
[ترجمه ترگمان]هنگامی که تصادف روی داد چه کسی پشت سکان بود؟
[ترجمه گوگل]وقتی که تصادف اتفاق افتاد چه کسی بود؟

9. The helm evolved gradually from the conical Norman helmet, ear flaps being added.
[ترجمه ترگمان]پس از آن کلاه خود به تدریج از کلاهخود Norman conical شکل گرفت
[ترجمه گوگل]این موتور به تدریج از کلاه ایمنی مخروطی Norman تکامل یافته است، و افزودن گوش های فلزی

10. Thrusting the helm hard over, he shot clear of the motor yacht's wind-shadow.
[ترجمه ترگمان]پس از آن که کلاه خود را محکم در دست گرفت، از بادی که قایق موتوری را در بر گرفته بود، شلیک کرد
[ترجمه گوگل]او با ضربه زدن به کمربند سخت، از سایه باد با موتور قایق بادبانی خارج شد

11. Step into the wheelhouse and take the helm on a dark and stormy night!
[ترجمه ترگمان]به خانه سکان قدم بگذارید و در یک شب طوفانی و طوفانی سکان را به دست بگیرید
[ترجمه گوگل]گام به چرخ دستی بروید و در شب تاریک و طوفانی سر بلندی ببرید!

12. Mitchell at the helm, Sanders and his fancy footwork, Moore and his mind-blowing numbers.
[ترجمه ترگمان]میشل در کلاه خود، ساندرز و خیالش footwork، مور و ذهن او اعداد را منفجر کردند
[ترجمه گوگل]میچل در راننده، سندرز و کارهای نجومی او، مور و شمشیرخواندهش

13. Down with the helm!
[ترجمه ترگمان]! سکان رو بگیر پایین
[ترجمه گوگل]پایین با کلید!

14. Instead he told her to take the helm.
[ترجمه ترگمان]در عوض به او گفت که سکان را به دست گیرد
[ترجمه گوگل]در عوض او به او گفت که راننده را بگیرد

15. Isaac resembled a captain at the helm in high seas.
[ترجمه ترگمان]ایزک به یک کاپیتان در دریای بالا شباهت داشت
[ترجمه گوگل]اسحاق به یک کاپیتان در کوه در دریاهای آزاد شبیه بود

اصطلاحات

at the helm

(قرار گرفته در) پشت فرمان کشتی، زمامدار امور، در تصدی


take the helm of

سکان به دست گرفتن، زمام امور را به دست گرفتن، تصدی امری را به عهده گرفتن


پیشنهاد کاربران

Take helm=سکان هدایت دست گرفتن
"He also took helm at "ICHHTO

ICHHTO" stands for Iran's Cultural Heritage, Handicrafts and Tourism Organization"
سازمان میراث فرهنگی. صنایع دستی و گردشگری

noun
اداره، سکان، زمام،
( مجازی ) رهبری، زمام امور، مهار کارها

Netanyahu has been at the 👉helm👈 of Israeli politics for a generation, said Yohanan Plesner

helm ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: موقعیت سکان
تعریف: موقعیت دسته سکان یا فرمان سکان نسبت به خط میانای شناور ( amidships )


کلمات دیگر: