کلمه جو
صفحه اصلی

compatriot


معنی : هم وطن، هم میهن
معانی دیگر : هموطن، هم میهن

انگلیسی به فارسی

هم‌میهن، هم‌وطن


هموطن، هم وطن، هم میهن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a fellow citizen.

- I'm against this foreign policy, but many of my compatriots are for it.
[ترجمه ترگمان] من مخالف این سیاست خارجی هستم، اما بسیاری از هم وطنان من برای آن هستند
[ترجمه گوگل] من علیه این سیاست خارجی هستم، اما بسیاری از هموطنان من برای آن هستند
صفت ( adjective )
• : تعریف: from the same country.

• colleague; fellow countryman
your compatriots are people from your own country.

مترادف و متضاد

هم وطن (اسم)
compatriot

هم میهن (اسم)
landsman, compatriot, countryman, countrywoman, patriot

fellow countryman/countrywoman


Synonyms: fellow citizen, national


جملات نمونه

1. He believes that he and his compatriot student are the future leader.
[ترجمه ترگمان]او بر این باور است که او و student هم در آینده رهبر آینده هستند
[ترجمه گوگل]او معتقد است که او و دانشجوی هموطن خود رهبر آینده هستند

2. My dear compatriot, it is time that we did something for our country.
[ترجمه ترگمان]هم وطن عزیزم، وقتش است که ما کاری برای کشورمون انجام دهیم
[ترجمه گوگل]هموطن عزیزم، وقت آن است که ما برای کشورمان کاری انجام دهیم

3. Schmidt defeated his compatriot Hausmann in the quarter final.
[ترجمه ترگمان]اشمیت او را در ربع چهارم نهایی شکست داد
[ترجمه گوگل]اشمیت هوسمن هموطن خود را در فینال سه ماهه شکست داد

4. Chris Robertson of Australia beat his compatriot Chris Dittmar in the final.
[ترجمه ترگمان]کریس رابرتسون از استرالیا با شکست دادن هموطنش، کریس Dittmar در مسابقه نهایی شکست خورد
[ترجمه گوگل]کریس رابرتسون از استرالیا، کریس دیتمار، هموطن خود را در فینال شکست داد

5. Their pal Robert Musgrave would play their long-suffering compatriot, Bob.
[ترجمه ترگمان]دوست آن ها، رابرت Musgrave، هم وطن خود را با نام باب بازی خواهد کرد
[ترجمه گوگل]پاپ آنها رابرت ماسگراو با همتایان طولانی رنج خود بازی می کنند

6. I was a coach, a compatriot, helping the men as they struggled with their test taking and their writing.
[ترجمه ترگمان]من یک مربی، یک هم وطن، بودم که به مردان هنگامی که با test و نوشتاری خود دست و پنجه نرم می کردند، کمک می کرد
[ترجمه گوگل]من یک مربی، یک هموطن بودم، به آنها کمک کرد تا آنها با انجام تست آنها و نوشتن آنها مبارزه کنند

7. Like his compatriot Nelson Piquet, Emerson in the cockpit is a somnolent cat.
[ترجمه ترگمان]مانند هم وطن خود نلسون piquet، امرسون در کابین خلبان یک گربه خواب آلود است
[ترجمه گوگل]امرسون در کابین خلبان مانند گربه مودبانه مانند نلسون پیکه، هموطنش است

8. And Gale was involved again as compatriot Ivan Henjak collected his kick ahead to touch down.
[ترجمه ترگمان]و همین طور هم از طرف ایوان به هم برخورد کرد و ایوان Henjak را پیش آورد تا با او تماس بگیرد
[ترجمه گوگل]و گیل دوباره به عنوان هموطن انفرادی مشغول به کار شد، ایوان هنکک، ضربه او را به لمس انداخت

9. Our compatriot is experiencing the tribulation.
[ترجمه ترگمان]هم وطن ما این محنت را تجربه می کند
[ترجمه گوگل]هموطن ما در حال تجربه درگیری است

10. Her compatriot female apprentice outstanding Pu the Coss lid takes the second place.
[ترجمه ترگمان]پس از آن هموطن او، یک دستیار زن، پو در صندوق coss در جایگاه دوم قرار گرفت
[ترجمه گوگل]مأمور دختر هموطن خود برجسته PU درب Coss طول می کشد جایگاه دوم

11. Osvaldo Gimenez, invites to lead your compatriot to tumble out Shanghai, the Shanghai fan does not welcome you!
[ترجمه ترگمان]\"Osvaldo Gimenez\" (Osvaldo Gimenez)، از شما دعوت می کند که هموطنان خود را به شانگهای هدایت کند، این طرفدار شانگهای از شما استقبال نمی کند
[ترجمه گوگل]اسوالدو گیمنز، دعوت می کند هموطن خود را به رها کردن شانگهای هدایت کند، طرفداران شانگهای از شما خوشامد نمی گویند!

12. His compatriot Volta showed that this was not so.
[ترجمه ترگمان]هم وطن او Volta نشان داد که این طور نیست
[ترجمه گوگل]والتا هموطن وی نشان داد که این چنین نیست

13. Javier Mascherano expects compatriot Emiliano Insua another level next season after an impressive 2008 - 0
[ترجمه ترگمان]خاویر Mascherano انتظار دارد که هموطنش \"Emiliano Insua\" در فصل بعدی بعد از یک سال ۲۰۰۸ - ۰ چشمگیر
[ترجمه گوگل]خاویر ماسچرانو انتظار می رود همدلی امیلیانو ایسووا فصل بعد را بعد از چشمگیر 2008 - 0

14. The Brazilian was also quizzed on compatriot Lucas.
[ترجمه ترگمان]برزیلی هم از compatriot، یعنی compatriot، مورد سوال قرار گرفت
[ترجمه گوگل]برزیل همچنین در مورد همکاران لوکاس مورد پرسش قرار گرفت

پیشنهاد کاربران

هم وطن

همشهری،
همتا،
هم ولایتی

Patriot : وطن پرست ( Nationalist )
Compatriot : هم وطن ( Countryman / Countrymen )
Fellow Citizen / countryfolk / fellow countryman

Patriotic : وطن پرستانه
Compatible : جور - هم کُف - سازگار - موافق


کلمات دیگر: