کلمه جو
صفحه اصلی

flee


معنی : فرار کردن، گریختن، بسرعت رفتن
معانی دیگر : ورمالیدن، دررفتن، احتراز کردن، دوری کردن، برمالیدن، (زود) سپری شدن، (زود) گذشتن

انگلیسی به فارسی

گریختن، فرار کردن، به‌سرعت رفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flees, fleeing, fled
• : تعریف: to escape by moving rapidly away; run away.
مترادف: run
مشابه: abscond, bolt, break, clear out, escape, fly, fly the coop, hightail it, scram, skedaddle, skip, split, vanish

- When the alarm went off, the burglar fled.
[ترجمه ترگمان] وقتی دزدگیر به صدا در آمد، دزد فرار کرد
[ترجمه گوگل] وقتی زنگ زد، سرقت فرار کرد
- They fled for the lives when they heard the shooting.
[ترجمه jtav] زمانی که صدای شلیک را شنیدند جانشان را برداشند و فرارکردند.
[ترجمه ترگمان] آن ها زمانی که صدای تیراندازی را شنیدند، برای نجات جان خود فرار کردند
[ترجمه گوگل] آنها زمانی که شلیک کردند، جان خود را گریختند
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to escape from by moving rapidly away; run away from.
مترادف: escape
مشابه: avoid, dodge, elude, evade, shirk, shun

- They will flee the country if there is a revolution.
[ترجمه ترگمان] اگر انقلابی وجود داشته باشد، از کشور می گریزند
[ترجمه گوگل] آنها در صورت انقلاب، از کشور فرار خواهند کرد
- The occupants fled the burning building.
[ترجمه ترگمان] ساکنان از ساختمان در حال سوختن فرار کردند
[ترجمه گوگل] ساکنان از ساختمان سوزان فرار کردند

• escape, run away; move swiftly, hurry
if you flee, you run away from a place, a person, or a thing.

Simple Past: fled, Past Participle: fled


مترادف و متضاد

فرار کردن (فعل)
abscond, escape, elope, flee, throw off, stampede, scape, scram, lam, scarper, skedaddle

گریختن (فعل)
slip, abscond, escape, elope, flee, run away, desert, shun, scram, skedaddle

بسرعت رفتن (فعل)
flee, race, dash

run away to escape


Synonyms: abscond, avoid, beat a hasty retreat, blow, bolt, break, cut and run, cut out, decamp, depart, desert, elude, evade, fly, fly the coop, get, get away, get the hell out, hotfoot, jump, leave, make a getaway, make off, make oneself scarce, make one’s escape, make quick exit, make tracks, retreat, scamper, scoot, scram, skedaddle, skip, split, step on it, step on the gas, take a hike, take flight, take off, vamoose, vanish


Antonyms: face, meet, stand, stay, wait


جملات نمونه

1. The fleeing outlaws were pursued by the police.
یاغیان فراری تحت تعقیب پلیس بودند

2. One could clearly see the clouds fleeing before the wind.
به سادگی قابل تشخیص بود که باد ابرها را با خود می برد

3. The majority of students understand that they cannot flee from their responsibilities.
اکثر دانشجویان پی برده اند که از زیر بار مسئولیت های خود نمی توانند فرار کنند

4. to flee in consternation
با وحشت فرار کردن

5. he wanted to flee the country but he was intercepted at the border
او می خواست از کشور فرار کند ولی در مرز راهش را بستند.

6. they were forced to flee the country without their papers
مجبور شدند که بدون اوراق و اسناد خود از کشور بگریزند.

7. Follow love and it will flee, flee love and it will follow thee.
[ترجمه ادوارد الدرسون] دنبال عشق کنی، دوری خواهد کرد؛ دوری کنید از عشق تا به دنبالتان بیوفتد
[ترجمه ترگمان]عشق را دنبال کنید و فرار کنید، از عشق فرار کنید و آن را دنبال کنید
[ترجمه گوگل]عشق را دنبال کنید و فرار خواهید کرد، فرار از عشق و از تو خواهد شد

8. To flee vice is the begnning of virtue, and to have got rid of folly is the beginning of wisdom.
[ترجمه ترگمان]فرار از فساد فضیلت فضیلت است و از شر حماقت آغاز حکمت است
[ترجمه گوگل]برای فرار از معصوم، نجب بودن فضیلت است، و از فریب خلاص شده، آغاز عقل است

9. Follow pleasure and it will flee thee; flee pleasure and it will follow thee.
[ترجمه ترگمان]لذت ببر و از تو فرار می کند، لذت ببر و از تو پیروی خواهد کرد
[ترجمه گوگل]لذت را دنبال کن و از تو فرار خواهی کرد از لذت فرار کنید و از تو پیروی خواهد کرد

10. It is a primitive instinct to flee a place of danger.
[ترجمه ترگمان]این یک غریزه بدوی است که در جایی از خطر فرار کند
[ترجمه گوگل]این یک غریزه اولیه است که از یک مکان خطرناک فرار میکند

11. Every year thousands of people flee the big cities in search of the pastoral/rural idyll.
[ترجمه ترگمان]هر ساله هزاران نفر از شهرهای بزرگ در جستجوی مناطق روستایی و روستایی می گریزند
[ترجمه گوگل]هر ساله هزاران نفر از شهرهای بزرگ به جستجوی روستاییان روستایی می روند

12. Why does she always flee any kind of responsibility?
[ترجمه ترگمان]چرا همیشه از هر نوعی مسئولیت فرار می کند؟
[ترجمه گوگل]چرا او همیشه از هر گونه مسئولیتی فرار می کند؟

13. The former president has been forced to flee the country.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور سابق مجبور به ترک کشور شده است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور سابق مجبور به فرار از کشور شده است

14. Later, he suffered the indignity of having to flee angry protesters.
[ترجمه ترگمان]بعدا او از توهین به معترضان خشمگین رنج برد
[ترجمه گوگل]بعدها او ناخشنودی از داشتن معترضان عصبانی را رنج داد

15. Thousands have been compelled to flee the country in makeshift boats.
[ترجمه ترگمان]هزاران نفر مجبور شده اند در قایق های موقت از کشور فرار کنند
[ترجمه گوگل]هزاران نفر مجبور به فرار از کشور در قایق موقت هستند

16. They were forced to flee the country.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور شدند از کشور فرار کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور شدند از کشور فرار کنند

17. She had to flee for her life when soldiers attacked her village.
[ترجمه ترگمان]وقتی سربازها به دهکده او حمله کردند مجبور شد فرار کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که سربازان به روستای خود حمله کردند، باید برای زندگی خود فرار کند

18. During the war, they were forced to flee their homeland.
[ترجمه ترگمان]در طول جنگ، آن ها مجبور شدند از موطن خود فرار کنند
[ترجمه گوگل]در طول جنگ، آنها مجبور شدند از وطن خود فرار کنند

19. He was caught trying to flee the country.
[ترجمه Sahel] او در حال تلاش براى فرار از کشور دستگیر شد.
[ترجمه ترگمان]او دستگیر شده بود و سعی می کرد از کشور فرار کند
[ترجمه گوگل]او در تلاش برای فرار از کشور گرفتار شد

20. He should not flee from responsibility.
[ترجمه ترگمان]او نباید از مسئولیت فرار کند
[ترجمه گوگل]او نباید از مسئولیت فرار کند

They were fleeing the police.

آن‌ها داشتند از دست پلیس فرار می‌کردند.


Night had fled.

شب سپری شده بود.


پیشنهاد کاربران

فلنگ رو بستن

قرارکردن

جیم شدن

گریختن

فرار کردن - گریختن
???? Then why don't you flee : پس چرا فرار نمیکنی ؟

آزادی. رهایی از قید و بند. رهاشدن. آزاد شدن از اسارت و بندگی جسمی و روحی. پروازکردن. اوج گرفتن.

فرار کردن، گریختن

Afghan interpreter hunted by Taliban is stranded five years after fleeing

The Guardian@


کلمات دیگر: