کلمه جو
صفحه اصلی

cooking

انگلیسی به فارسی

آشپزی، پخت و پز، پختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of preparing food or meals.

(2) تعریف: the result of such an act or process.

- His cooking is delicious.
[ترجمه Peshawa] دست پختش خوشمزه است
[ترجمه ترگمان] آشپزی اش خوش مزه است
[ترجمه گوگل] آشپزی او خوشمزه است

• act of preparing food with heat
cooking is the activity of preparing and cooking food.
you can also use cooking to refer to cooked food of a particular type.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] پختن - پختن محلول آهار

مترادف و متضاد

being cooked


Synonyms: simmering, heating, boiling, brewing, stewing, frying, broiling, grilling, browning, roasting, baking, toasting, steaming, steeping, sizzling


in preparation


Synonyms: being made, going on, under way, happening, begun


جملات نمونه

1. cooking utensils
وسائل پخت و پز

2. bum cooking
آشپزی افتضاح

3. english cooking
آشپزی انگلیسی

4. her cooking was horrid
دست پخت او تهوع آور بود.

5. nobody's cooking can touch homa's
آشپزی هیچ کس به پای آشپزی هما نمی رسد.

6. tex-mex cooking
آشپزی تگزاسی - مکزیکی

7. your cooking is simply divine
آشپزی تو واقعا عالی است.

8. fast cooking
(خوراک) زودپز

9. slow cooking
(خوراک) دیرپز

10. what is cooking
(امریکا- خودمانی) خبر تازه چیست ؟،تازه چیه ؟

11. he looks upon cooking as boring
او آشپزی را ملالت آور می داند.

12. i smelled food cooking
بوی پختن خوراک به مشامم رسید.

13. stir well before cooking
قبل از پختن خوب به هم بزنید.

14. the rules of cooking cannot be telescoped into a single sentence
نمی شود اصول آشپزی را در یک جمله خلاصه کرد.

15. the science of cooking
فن آشپزی

16. the smell of cooking indicated that dinner was also in the offing
بوی آشپزی نشان می داد که شام هم در کار بود.

17. the smell of her cooking traveled downwind to where we were working
بوی آشپزی او در مسیر باد تا محلی که ما کار می کردیم،می رسید.

18. her daily duties also included cooking
کارهای روزانه ی او شامل پخت و پز هم می شد.

19. she is always fussing about cooking
او همیشه برای آشپزی جوش می زند.

20. i was homesick for my mother's cooking
دلم برای آشپزی مادرم تنگ شده بود.

21. mind the baby while i am cooking
تا دارم آشپزی می کنم از بچه مواظبت کن.

22. she made double-edged remarks about my cooking
او درباره ی آشپزی من حرف های دوپهلویی زد.

23. she did a very good job of cooking our dinner
شام ما را عالی پخت.

24. he reversed himself about the superiority of his own mother's cooking
درباره ی برتری پخت و پز مادرش تغییر رای داد.

25. He was acutely aware of the odour of cooking oil.
[ترجمه ترگمان]او به شدت از بوی روغن پخت وپز آگاه بود
[ترجمه گوگل]او به شدت از بوی روغن پخت و پز آگاه بود

26. She was cooking fish as a treat.
[ترجمه ترگمان]او در حال پختن ماهی به عنوان یک درمان بود
[ترجمه گوگل]او غذای ماهی را به عنوان یک غذای آماده کرد

27. Allow the meat to thaw properly before cooking it.
[ترجمه ترگمان]بگذارید گوشت قبل از طبخ به درستی آب شود
[ترجمه گوگل]قبل از پختن گوشت به درستی گرم کنید

28. Salt is a substance we use in cooking.
[ترجمه ترگمان]نمک ماده ای است که ما در پخت از آن استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل]نمک ماده ای است که ما در آشپزی استفاده می کنیم

29. I tie back my hair when I'm cooking.
[ترجمه ترگمان]وقتی آشپزی می کنم موهام رو می بندم
[ترجمه گوگل]وقتی آشپزی می کنم، موهایم را می بندم

30. I am making you responsible for the cooking.
[ترجمه ترگمان]من باعث می شود که شما مسئول آشپزی باشید
[ترجمه گوگل]من برای پخت و پز مسئول هستم

پیشنهاد کاربران

دست پخت

درست کردن غذا

اشپزی کردن

پختن

غذا درست کردن

آشپزی

I want your hoodies just because they smell like you


آشپز ، آشپزی، آشپزی کردن

دست پخت اوتهوع آور بود
hercookingwashorrid

درست کردن


آشپزی کردن

درحال آشپزی

پخت، پخت وپز

آشپزی یا آشپزی کَردَن،


کلمات دیگر: