1. frontier areas are usually bicultural
نواحی مرزی معمولا دو فرهنگی هستند.
2. frontier mentality
(طرز تفکر وابسته به نواحی سر حدی و دور افتاده) طرز تفکر مرزی
3. frontier songs
آوازهای مرزی
4. a frontier town
شهر مرزی
5. the frontier between iran and afghanistan
مرز بین ایران و افغانستان
6. to incarnate the frontier spirit
نماد روح مرزنشینی بودن
7. he reached manhood in a frontier town
در یک شهر مرزی پا به دوران بلوغ گذاشت.
8. we drove to the furthermost point of the frontier
ما تا دورترین نقطه ی مرز راندیم.
9. He wrote a book descriptive of the frontier provinces.
[ترجمه ترگمان]او کتابی از ایالات مرزی نوشت
[ترجمه گوگل]او یک کتاب توصیفی از استان های مرزی نوشت
10. Troops established a road block on the frontier.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی یک بلوک جاده ای را در مرز ایجاد کردند
[ترجمه گوگل]نیروهای نظامی بلوک جاده ای را در مرز ایجاد کردند
11. There's a lot of smuggling across this frontier.
[ترجمه ترگمان]یه عالمه قاچاق در این مرز هست
[ترجمه گوگل]در این مرز قاچاق بزرگی وجود دارد
12. They massed well - equipped troops on the frontier.
[ترجمه ترگمان]آن ها سربازان مجهز به خوبی را در مرز جمع کردند
[ترجمه گوگل]آنها سربازان مجهز به مرزها را به مرزها رساندند
13. The frontier has worked him over inside.
[ترجمه ترگمان]مرز او را از داخل به کار برده است
[ترجمه گوگل]مرز او را در داخل کار کرده است
14. Troops are massing on the frontier.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی در مرز تجمع کرده اند
[ترجمه گوگل]سربازان در مرز جرم هستند
15. Many people travelling across the frontier were illegal immigrants.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم که از مرز عبور می کردند مهاجران غیر قانونی بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در سراسر مرز مهاجران غیرقانونی بودند
16. They were forced to retreat back over the frontier.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند عقب نشینی کنند و از مرز عقب نشینی کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور شدند از مرز عبور کنند