کلمه جو
صفحه اصلی

frontier


معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، خط فاصل، صف جلو لشکر
معانی دیگر : (میان دو کشور یاناحیه) مرز، (مجازی - معمولا جمع) حد (حدود)، مرز (مرزها)، وابسته به مرز، مرزی، سر حدی، ناحیه ی سر حدی، سرزمین مرزی

انگلیسی به فارسی

مرز، سرحد، خط فاصل، مرزی، صف جلو لشکر


مرز، سرحد، خط فاصل، صف جلو لشکر، خط سرحدی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a border between two countries, or the area close on either side.
مترادف: border
مشابه: bound, boundary

- There have been reports of fighting along the frontier between the two countries.
[ترجمه ترگمان] گزارش هایی از جنگ در امتداد مرز بین دو کشور وجود دارد
[ترجمه گوگل] گزارش هایی از جنگ در مرز بین دو کشور گزارش شده است

(2) تعریف: (sometimes pl.) the outer or furthest reaches, as of settlement, exploration, or knowledge.
مترادف: border
مشابه: bound, boundary, hinterland, limits, outpost, vanguard

- The frontier held out the promise of prosperity for many settlers.
[ترجمه ترگمان] این مرز نوید کامیابی برای بسیاری از مهاجران را به دست آورد
[ترجمه گوگل] مرز وعده رفاه برای بسیاری از مهاجران را فراهم کرد
- These scientists are exploring the frontiers of biology.
[ترجمه ترگمان] این دانشمندان در حال بررسی مرزه ای زیست شناسی هستند
[ترجمه گوگل] این دانشمندان در حال بررسی مرزهای زیست شناسی هستند
صفت ( adjective )
• : تعریف: of, pertaining to, or typical of human settlements at the edge of the wilderness.
مشابه: pioneer

- This structure is typical of a frontier fort.
[ترجمه ترگمان] این ساختار نمونه ای از یک دژ مرزی است
[ترجمه گوگل] این ساختار نمونه ای از قلعه مرزی است

• border; settled land bordering unexplored territory
a frontier is a border between two countries.
the frontiers of a subject are the limits to which it can be known or done.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] مرز سرحد، خط فاصل، مرزی، صف جلو لشکر
[ریاضیات] مرز

مترادف و متضاد

unexplored, unoccupied area of land


boundary


Synonyms: backcountry, backwater, backwoods, boondocks, boonies, bush, hinterland, outback, outskirts, sticks, unknown


Antonyms: metropolis


مرز (اسم)
border, bound, abutment, abuttals, edge, brink, boundary, frontier, mark, precinct, balk, rubicon, bourn, bourne, outskirt, ridge, purlieus, rand, selvage, selvedge

سرحد (اسم)
border, bound, abutment, boundary, frontier, butting, demarcation line, borderline, boundary line, bourn, bourne

خط سرحدی (اسم)
border, boundary, frontier

خط فاصل (اسم)
frontier, demarcation line

صف جلو لشکر (اسم)
frontier

Synonyms: borderland, borderline, bound, confines, edge, limit, march, perimeter, verge


جملات نمونه

the frontier between Iran and Afghanistan

مرز بین ایران و افغانستان


1. frontier areas are usually bicultural
نواحی مرزی معمولا دو فرهنگی هستند.

2. frontier mentality
(طرز تفکر وابسته به نواحی سر حدی و دور افتاده) طرز تفکر مرزی

3. frontier songs
آوازهای مرزی

4. a frontier town
شهر مرزی

5. the frontier between iran and afghanistan
مرز بین ایران و افغانستان

6. to incarnate the frontier spirit
نماد روح مرزنشینی بودن

7. he reached manhood in a frontier town
در یک شهر مرزی پا به دوران بلوغ گذاشت.

8. we drove to the furthermost point of the frontier
ما تا دورترین نقطه ی مرز راندیم.

9. He wrote a book descriptive of the frontier provinces.
[ترجمه ترگمان]او کتابی از ایالات مرزی نوشت
[ترجمه گوگل]او یک کتاب توصیفی از استان های مرزی نوشت

10. Troops established a road block on the frontier.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی یک بلوک جاده ای را در مرز ایجاد کردند
[ترجمه گوگل]نیروهای نظامی بلوک جاده ای را در مرز ایجاد کردند

11. There's a lot of smuggling across this frontier.
[ترجمه ترگمان]یه عالمه قاچاق در این مرز هست
[ترجمه گوگل]در این مرز قاچاق بزرگی وجود دارد

12. They massed well - equipped troops on the frontier.
[ترجمه ترگمان]آن ها سربازان مجهز به خوبی را در مرز جمع کردند
[ترجمه گوگل]آنها سربازان مجهز به مرزها را به مرزها رساندند

13. The frontier has worked him over inside.
[ترجمه ترگمان]مرز او را از داخل به کار برده است
[ترجمه گوگل]مرز او را در داخل کار کرده است

14. Troops are massing on the frontier.
[ترجمه ترگمان]نیروهای نظامی در مرز تجمع کرده اند
[ترجمه گوگل]سربازان در مرز جرم هستند

15. Many people travelling across the frontier were illegal immigrants.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم که از مرز عبور می کردند مهاجران غیر قانونی بودند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم در سراسر مرز مهاجران غیرقانونی بودند

16. They were forced to retreat back over the frontier.
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند عقب نشینی کنند و از مرز عقب نشینی کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور شدند از مرز عبور کنند

the frontiers of medicine

مرزهای (دانش) پزشکی


frontier mentality

(طرز تفکر وابسته به نواحی سر حدی و دورافتاده) طرز تفکر مرزی


frontier songs

آوازهای مرزی


a frontier town

شهر مرزی


پیشنهاد کاربران

مرز - مرزها - سرحد

1 ) The Montenegrin President decided to open the frontier with Albania
2 ) The Trans - Siberian Railroad opened vast frontiers to development in the late 19th century
3 ) Poland has said Belarus has changed tactics in the border crisis by now directing smaller groups of people to multiple points along the European Union’s eastern ☑️frontier

frontier ( جغرافیای سیاسی )
واژه مصوب: سرحد
تعریف: ← منطقۀ مرزی

طلایه دار

خط مقدم

در نفت و گاز: مناطق اکتشاف نشده

پیشتاز

۱. پیشتاز ، پیش قراول
۲. مرزی، منتهی الیه چیزی مثلا
frontier region که یعنی منطقه مرزی
a line or border separating two countries
خط مرزی یا مرز مشترک ( فاصل ) دو کشور


مرز، سرحد، منطقه مرزی

pioneer

Also The Frontier

An area where people have never lived before, that not much is known about, especially in the western US before the 20th century

سرزمین ناشناخته . . .
جایِ ناشناخته . . .
( مخصوصا در رابطه با آمریکای وسترن قبل قرن ببستم )

The extreme limit of settled land beyond which lies wilderness, especially in reference to the western US before Pacific settlement


An American frontier town, circa 1880.
Space, the final frontier.

Star Trek TOS




سرزمین های که انسان هنوز کشف نکرده
جاهای که انسان هنوز پاش رو اونجا نگذاشته
سرزمین های ناشناخته . . .
سرزمین های بکر و دست نخورده و وحشی و دور افتاده !

مخصوصا در رابطه با تاریخ آمریکایِ وسترن قبل قرن بیستم. ( قرن ۱۷ و ۱۸ - از زمانی که کشف شد و کم کم مناطق اش اشغال شد و پای انسان به جاهای جدید رسید.


- -
شهرهای آمریکای وسترن قبل قرن بیستم که هنوز دعوا بر سر مالکیتشان ادامه داشت.


کلمات دیگر: