اسم ( noun )
• (1) تعریف: a specific state of being or existence.
• مترادف: mode, situation, state
• مشابه: life, phase, place, position, shape, standing, status
- Being without pain is a condition that some of these patients can only dream of.
[ترجمه ایلقار] بی درد بودن حالتی است که بعضی از این مریضان میتوانند فقط آنرا رویا پردازی کنند
[ترجمه ترگمان] بودن بدون درد، شرایطی است که برخی از این بیماران تنها می توانند خواب ببینند
[ترجمه گوگل] بودن بدون درد شرایطی است که برخی از این بیماران تنها می توانند رویای خود را ببینند
- The condition of absolute silence rarely prevails in a house with young children.
[ترجمه ترگمان] شرایط سکوت مطلق به ندرت در یک خانه با کودکان خردسال وجود دارد
[ترجمه گوگل] شرایط سکوت مطلق به ندرت در یک خانه با کودکان جوان غالب است
- I can't imagine what condition I would be in if such a tragic thing happened to me.
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم تصور کنم که اگر چنین اتفاقی برای من بیفتد چه وضعی خواهم داشت
[ترجمه گوگل] من نمیتوانم تصور کنم که چه شرایطی برایم اتفاق خواهد افتاد اگر چنین چیزی غم انگیز به من برسد
• (2) تعریف: state of health, fitness, or functioning.
• مترادف: health, order, repair, shape, state, trim
• مشابه: fettle, form, kilter, mode, position, posture, situation
- The car is in poor condition after this last trip across the country.
[ترجمه ترگمان] این اتومبیل پس از آخرین سفر خود به کشور در شرایط بدی قرار دارد
[ترجمه گوگل] این ماشین پس از این آخرین سفر در سراسر کشور در وضعیت ضعیف قرار دارد
- His heart is in very good condition for a man of his age.
[ترجمه ترگمان] قلب او برای مردی از سن و سال او بسیار خوب است
[ترجمه گوگل] قلب او برای یک مرد از سن او بسیار مناسب است
• (3) تعریف: a circumstance or provision upon which something else depends; prior restriction.
• مترادف: circumstance, necessity, precondition, provision, proviso, requirement, sine qua non
• مشابه: consideration, modification, picture, postulate, prerequisite, qualification, relative, restriction, stipulation, term
- A quiet environment is one condition necessary for me to concentrate on my studying.
[ترجمه ترگمان] یک محیط آرام یک شرط لازم برای من است که روی مطالعه خود تمرکز کنم
[ترجمه گوگل] محیط آرام یک شرط لازم برای تمرکز روی مطالعه من است
- She lent him the money only on the condition that he pay her back in one week.
[ترجمه ترگمان] او پول را فقط به شرطی که در عرض یک هفته به او بپردازد به او قرض داد
[ترجمه گوگل] او پول او را به او قرض داد تنها در صورتی که در یک هفته به او پرداخت شود
- He agreed to give information to the police only on condition of anonymity.
[ترجمه ترگمان] او با دادن اطلاعات به پلیس تنها به شرط ناشناس ماندن موافقت کرد
[ترجمه گوگل] او موافقت کرد که تنها با توجه به ناشناس بودن به پلیس اطلاع دهد
• (4) تعریف: a bodily disorder.
• مترادف: ailment, disorder, infirmity, malady
• مشابه: complaint, illness, problem, sickness, syndrome
- She has a back condition that has kept her out of work for months.
[ترجمه ترگمان] او یک وضعیت پشت سر دارد که او را ماه ها از کار بی کار کرده است
[ترجمه گوگل] او شرایطی را پشت سر گذاشته که او را ماهها از کار خارج کرده است
- The doctor says his condition is improving and he'll be out of the hospital soon.
[ترجمه ترگمان] دکتر می گوید که وضعیت او در حال بهبود است و به زودی از بیمارستان خارج خواهد شد
[ترجمه گوگل] دکتر می گوید وضعیت او بهبود می یابد و به زودی از بیمارستان خارج می شود
• (5) تعریف: (pl.) circumstances or features of one's environment, esp. as they have an impact on or determine a particular activity or process.
- Having little money and being constantly on the move were the conditions my brother and I grew up under.
[ترجمه ترگمان] پول کمی داشتم و مدام در حرکت بودم، شرایط برادرم بود و من در آن زمان بزرگ شدم
[ترجمه گوگل] داشتن پول کم و دائما در حال حرکت بودند شرایطی بود که برادر من و من در آن رشد کردیم
- We're lucky to have perfect skiing conditions today.
[ترجمه ترگمان] ما خوش شانس هستیم که امروزه شرایط اسکی کاملی داریم
[ترجمه گوگل] امروز خوشبختانه شرایط اسکی عالی را داریم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conditions, conditioning, conditioned
• (1) تعریف: to make fit, healthy, or ready for use.
• مترادف: prepare, ready, repair, restore, tone, train
• مشابه: coach, equip, exercise, warm up
- I'm conditioning my boots so they'll be more water-resistant.
[ترجمه ترگمان] من به چکمه هام وصل می کنم تا اونا بیشتر از آب در برابر آب مقاومت کنن
[ترجمه گوگل] من چکمه های خود را تهیه می کنم تا آب باقی بماند
- He's conditioning himself for the upcoming race.
[ترجمه ترگمان] خودش را برای مسابقه آینده آماده می کند
[ترجمه گوگل] او خود را برای مسابقه آینده آماده می کند
• (2) تعریف: to make used to; accustom.
• مترادف: familiarize, habituate
• مشابه: acclimate, acclimatize, accustom, harden, inure, precondition, season, temper, train
- Living in the desert conditioned her to extreme heat.
[ترجمه ترگمان] زندگی در صحرا او را به شدت گرم کرده بود
[ترجمه گوگل] زندگی در بیابان او را به گرمای شدید تبدیل کرد
- He conditioned himself to the idea that he would never walk again.
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که دیگر هرگز راه نمی رود
[ترجمه گوگل] او خود را به این ایده که او هرگز راه نرفته است متقاعد کند
• (3) تعریف: to impose restricting provisions on.
• مترادف: qualify
• مشابه: covenant, limit, restrict
- The government conditioned the deal on the release of the captured soldiers.
[ترجمه ترگمان] دولت این معامله را براساس آزادی سربازان دستگیر شده مشروط کرده است
[ترجمه گوگل] دولت قرارداد را برای آزادی سربازان دستگیر شده مقرر کرد
• (4) تعریف: to train to respond in a predictable or controllable way.
• مشابه: brainwash, inculcate, indoctrinate, train
- These men were conditioned to kill without remorse.
[ترجمه ترگمان] این مردان بدون پشیمانی و پشیمانی به قتل رسیدند
[ترجمه گوگل] این مردان موظف بودند بدون مجازات کشته شوند
- We're conditioning our dog to lie down on command.
[ترجمه ترگمان] ما داریم به سگمون اجازه میدیم که روی فرمان دراز بکشه
[ترجمه گوگل] ما آماده هستیم که سگمان را به فرمان برگردانیم