کلمه جو
صفحه اصلی

obsession


معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم
معانی دیگر : وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

انگلیسی به فارسی

عقده روحی، فکر دائم، وسواس


وسواس، عقده روحی، علاقمندی غیر عقلانی، فكر دائم، علاقمندی وافر وبیش از اندازه


انگلیسی به انگلیسی

• compulsive thought, fixation; craziness about a certain issue; excessive preoccupation
if you have an obsession about something, you think about it all the time or regard it as very important; used showing disapproval.

اسم ( noun )
مشتقات: obsessional (adv.)
(1) تعریف: that which preoccupies one's mind or emotions excessively or abnormally.
مترادف: fixation, id�e fixe
مشابه: compulsion, ghost, infatuation, mania, monomania, passion, religion

- She no longer cared about money and success in and of themselves; surpassing her sister in every way was now her obsession.
[ترجمه ترگمان] او دیگر به پول و موفقیت اهمیت نمی داد و از هر جهت از خواهرش بیشتر بود
[ترجمه گوگل] او دیگر در مورد پول و موفقیت در خود و خود مراقبت نمی کند؛ در حال حاضر بیش از هر خواهر او، وسواس اوست
- His friend's wife had become an obsession, and try as he might, he could not put covetous thoughts of her out of his mind.
[ترجمه ترگمان] همسر دوستش دچار وسواس شده بود و سعی می کرد که دیگر might را از ذهن او بیرون بکشد
[ترجمه گوگل] همسر دوست او وسوسه شده است، و سعی کنید که او ممکن است، او نمی تواند افکار مزخرف از او را از ذهن خود قرار داده است
- My roommate's obsession with neatness is driving me crazy; I can't put a cup down on the table for a second without her putting it in the dishwasher.
[ترجمه ترگمان] وسواس هم اتاقی من با تمیز کردن من، دارد مرا دیوانه می کند؛ من نمی توانم یک ثانیه بدون اینکه او آن را در ماشین ظرف شویی بگذارد، یک فنجان را روی میز بگذارم
[ترجمه گوگل] وسواس هم اتاقی من با پاکیزگی من را دیوانه می کند؛ من نمی توانم یک فنجان را روی میز بگذارم تا یک لحظه بدون آن که آن را در ماشین ظرفشویی قرار دهم

(2) تعریف: the act of obsessing or the state of being obsessed.
مترادف: fixation, monomania
مشابه: absorption, compulsion, passion, possession

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] وسواس فکری

مترادف و متضاد

علاقمندی وافر وبیش از اندازه (اسم)
excessive interest, obsession

وسواس (اسم)
freak, whim, whimsy, fantasy, whim-wham, whimsey, scape, obsession, scrupulosity, maggot

علاقمندی غیر عقلانی (اسم)
mania, obsession

عقده روحی (اسم)
obsession

فکر دائم (اسم)
obsession

fixation; consumption with belief, desire


Synonyms: attraction, ax to grind, bug in ear, case, complex, compulsion, concrete idea, craze, crush, delusion, enthusiasm, fancy, fascination, fetish, hang-up, idée fixe, infatuation, mania, monkey, must, neurosis, one-track mind, passion, phantom, phobia, preoccupation, something on the brain, thing, tiger by the tail


Antonyms: indifference


جملات نمونه

1. his obsession with money is not new
وسواس فکری او نسبت به پول تازگی ندارد.

2. She would try to forget her obsession with Christopher.
[ترجمه پارس زاده] اون سعی می کرد علاقه شدید خود را به کریستوفر فراموش کند
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد وسواس خود را با کریستوفر فراموش کند
[ترجمه گوگل]او سعی می کند وسواس او را با کریستوفر فراموش کند

3. Gambling became an obsession, and he eventually lost everything.
[ترجمه ترگمان]قمار تبدیل به یه وسواس شد و اون بالاخره همه چی رو از دست داد
[ترجمه گوگل]قمار وسوسه شد و در نهایت همه چیز را از دست داد

4. Don't let this interest of yours become an obsession.
[ترجمه ترگمان]نگذار این علاقه تو به یک وسواس تبدیل شود
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید این علاقه شما به وسواس تبدیل شود

5. This untutored mathematician had an obsession with numbers.
[ترجمه ترگمان]این ریاضیدان تعلیم نیافته یک وسواس با اعداد داشت
[ترجمه گوگل]این ریاضیدان بی رقیب، عجیب و غریب بود

6. The media's obsession with the young prince continues.
[ترجمه ترگمان]علاقه رسانه ها نسبت به شاهزاده جوان ادامه دارد
[ترجمه گوگل]وسواس رسانه ای با شاهزاده ی جوان همچنان ادامه دارد

7. His parents' obsession with keeping up appearances haunted his childhood.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش به خاطر حفظ ظاهر در دوران کودکی وسواس به خرج می دادند
[ترجمه گوگل]وسواس پدر و مادر او با نگه داشتن ظاهر خالی از سکنه دوران کودکی اش بود

8. She had an on-off obsession with Mikey.
[ترجمه ترگمان]اون یه عقده روحی در مورد \"مایکی\" داشت
[ترجمه گوگل]او تا به حال وسواس خاموش را با مایکی داشت

9. Society's obsession with sex has bred a generation of unhappy children.
[ترجمه ترگمان]علاقه جامعه نسبت به سکس، نسلی از کودکان بدبخت را تربیت کرده است
[ترجمه گوگل]وسواس اجتماعی در رابطه جنسی باعث ایجاد یک نسل از کودکان ناراضی شده است

10. The game pachinko became a national obsession .
[ترجمه ترگمان]بازی pachinko تبدیل به یک وسواس ملی شد
[ترجمه گوگل]pachinko بازی یک وسواس ملی بود

11. The current obsession with exam results is actually harming children's education.
[ترجمه ترگمان]علاقه شدید کنونی به نتایج آزمون در واقع آسیب رساندن به تحصیل کودکان است
[ترجمه گوگل]وسواس در حال حاضر با نتایج امتحان در واقع آسیب به آموزش کودکان است

12. Fitness has become an obsession with him.
[ترجمه ترگمان]تناسب اندام با او به یک وسواس تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]تناسب اندام با او روبرو شده است

13. He was in the grip of an obsession and would not listen to reason.
[ترجمه ترگمان]او در چنگال یک عقده روحی بود و به منطق گوش نمی داد
[ترجمه گوگل]او در دست گرفتن وسواس بود و به دلیل گوش نمی داد

14. With him, gambling is an obsession.
[ترجمه ترگمان]با اون، شرط بندی یه عقده ای بازیه
[ترجمه گوگل]با او، قمار وسواس است

15. His obsession with computers began six months ago.
[ترجمه ترگمان]obsession با کامپیوتر شش ماه پیش شروع شد
[ترجمه گوگل]وسواسش با کامپیوترها شش ماه پیش آغاز شد

His obsession with money is not new.

وسواس فکری او نسبت به پول تازگی ندارد.


پیشنهاد کاربران

هدف


وسواس

عقده روحی

دغدغه

اسم یکی از اهنگ ای اکسو
به معنی وسواس فکری

دلبستگی

–ɴᴏᴜɴ 1. ᴛʜᴇ ᴅᴏᴍɪɴᴀᴛɪᴏɴ ᴏꜰ ᴏɴᴇ'ꜱ ᴛʜᴏᴜɢʜᴛꜱ ᴏʀ ꜰᴇᴇʟɪɴɢꜱ ʙʏ ᴀ ᴘᴇʀꜱɪꜱᴛᴇɴᴛ ɪᴅᴇᴀ, ɪᴍᴀɢᴇ, ᴅᴇꜱɪʀᴇ, ᴇᴛᴄ.
ᴋᴀʀʟꜱ ᴄᴜʀʀᴇɴᴛ ᴏʙꜱᴇꜱꜱɪᴏɴ ɪꜱ ᴛᴏ ɢᴇᴛ ᴀ ɴᴇᴡ ᴄᴏᴍᴘᴜᴛᴇʀ ᴊᴜꜱᴛ ʙᴇᴄᴀᴜꜱᴇ ʟᴀʀʀʏ ʜᴀꜱ ᴏɴᴇ ᴀɴᴅ ʜᴇ ᴋᴇᴇᴘꜱ ꜱᴛᴀʀɪɴɢ ᴀᴛ ᴄᴏᴍᴘᴜᴛᴇʀ ʜᴀʀᴅᴡᴀʀᴇ ᴡᴇʙ ᴘᴀɢᴇꜱ
یعنی یه فکری یا تصویری یا صدایی که میفته تو سرت و ولت نمیکنه. مدام باهاته. مثلا من چندسال پیش همین حالتو داشتم برای خرید گوشی s6. وقتی خریدم رفع شد و پرید رفت. تو مسائل سکسی هم کاربرد داره

وسوسه

مشغله ذهنی ، دل مشغولی ، دغدغه و. . .

وسوسه دائمی به چیزی شدن


کلمات دیگر: