کلمه جو
صفحه اصلی

bench


معنی : نیمکت، مسند، کرسی قضاوت، جای ویژه، نیمکت گذاشتن، بر کرسی نشستن
معانی دیگر : نیم تخت، سکو، نیمکت دار کردن، جایگاه قاضی (در دادگاه)، مسند قضاوت، (گاهی با b بزرگ) مقام قضاوت، قضات، دادگاه، محکمه ی عدالت، بر نیمکت نشاندن، بر صندلی قضاوت یا مسند نشاندن، صندلی یا نیمکت قایق، (در مورد مقامات عالی) مسند، مقام، صاحب منصبان، نیمکتی که بازیکنان رزرو گروه یا تیم روی آن می نشینند، بازیکن ذخیره، بازیکن را روی نیمکت ذخیره ها نگهداشتن، (در مسابقات زیبایی سگ و گربه) سکوب (که حیوان را روی آن قرار می دهند)، (کارگاه های مکانیکی و غیره) میزکار، میز زیرین دستگاه، میزی که ابزار را روی آن قرار می دهند، زمین مسطح (تراس) در کنار رودخانه، (در معدن) تاقچه، روی نیمکت یامسندقضاوت نشستن یا نشاندن، نیمکت گذاشتن در

انگلیسی به فارسی

نیمکت، کرسی قضاوت، جای ویژه، روی نیمکت یا مسند قضاوت نشستن یا نشاندن، نیمکت گذاشتن (در)، بر کرسی نشستن


نیمکت، سکو


نیمکت، مسند، کرسی قضاوت، جای ویژه، نیمکت گذاشتن، بر کرسی نشستن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a seat, often without a back, that is long enough for two or more people.

(2) تعریف: a worktable, often with space for tools.

(3) تعریف: the seat of a judge, or the office of judges collectively.

- a member of the bench
[ترجمه ترگمان] یکی از اعضای نیمکت
[ترجمه گوگل] عضو نیمکت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: benches, benching, benched
(1) تعریف: to furnish with benches.

(2) تعریف: to seat on a bench.

(3) تعریف: to remove from or prevent from playing in a sports contest.

• long seat; pulpit of a judge; work table
furnish with benches; sit in judgment; exhibit dogs at an exhibition; remove from a game (sports)
a bench is a long seat of wood or metal.
in the british parliament, the government benches, the labour benches, and so on are the seats used by the members of parliament who belong to the political party mentioned.
you can also talk about the government benches, the labour benches, and so on when you want to refer to the members of parliament who sit on particular seats.
a bench is also a long, narrow table in a factory, laboratory, or workshop.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] میز کار
[عمران و معماری] سکو - میزکار - تختک - سکوی افقی
[فوتبال] نیمکت ذخیره
[زمین شناسی] سکو، سکوی افقی - یکی از دو یا چند نوع رگه نازک معدنی که بوسیله اسلیت جدا می شود یا بوسیله فرایند برش زغال شکل می گیرد . - در زغال سنگ شناسی: لایه ای از زغال سنگ یا یک رگه زغال سنگ که از رگه های مجاور خود، بوسیله یک لایه مداخله گر غیرزغالی جدا شده است و یا یکی از چندین لایه درون یک رگه زغال سنگ که ممکن است بطور جداگانه از بقیه لایه ها استخراج شود. - - در ساحل : سکو، پلکان، پادگانه ای،کناره : الف) ایوان ساحلی/ ساحل موجی. ب) ناحیه ای تقریباً افقی و تقریباً هم ارتفاع با حداکثر آب بر روی طرف اقیانوسی یک دایک مصنوعی - - در زمین ریخت شناسی: یک سکو یا قطعه طویل، باریک و نسبتاً هموار با شیب ملایم، متعلق به زمین، خاک یا سنگ که بوسیله سراشیبی های تندتر در بالا و پایین محصور شده است و بوسیله فرسایش ناهمسانِ سنگها، با مقاومتهای مختلف، یا بوسیله تغییری در فرسایش سطح مبنا تشکیل شده است. یک تراس کوچک یا چینه ی پله مانند که تداوم و یکپارچگی شیب را از بین می برد. سطح سنگ بستر فرسوده شده، بین دیواره های دره ـ - این اصطلاح برخی مواقع، حاکی از/ بیانگر یک بریدگی در سنگ مقاوم است که از بریدگی در مواد غیر سخت و یکپارچه قابل تشخیص است. - - همچنین ببینید: berm دیواره خاکی/ کوره راه ساحلی (زمین ریخت شناسی) پله شیروانی mesa: زمین تخت و مرتفع -
[حقوق] دادگاه، قاضی، مجمع قضات، مسند قضاوت
[ریاضیات] میز دستگاه، میز، کارگاه، میز کار
[معدن] پله (عمومی استخراج) - پله (معادن روباز)
[آب و خاک] سکو

مترادف و متضاد

furniture for sitting


Synonyms: bank, chair, form, lawn seat, pew, seat, settee, settle, stall


large table


Synonyms: board, counter, desk, easel, ledge, shelf, trestle, workbench, work table


group of judges


Synonyms: court, courtroom, judiciary, magistrate, the bar, tribunal, your honors


نیمکت (اسم)
seat, banquette, bench, couch, pew, sofa, settee, squab

مسند (اسم)
post, seat, position, bench, couch, predicate

کرسی قضاوت (اسم)
bench

جای ویژه (اسم)
booth, bench, box

نیمکت گذاشتن (فعل)
bench

بر کرسی نشستن (فعل)
bench

جملات نمونه

Old men were sitting on park benches.

پیرمردان روی نیمکت‌های پارک نشسته بودند.


1. a bench carpenter
مبل ساز،نجار میز و صندلی

2. this bench also functions as my bed
این نیمکت برایم کار تختخواب را هم می کند.

3. on the bench
1- رئیس دادگاه،در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره

4. ahmad sat on the bench
احمد روی نیمکت نشست.

5. he sat astraddle the bench
او هر پا یک سو بر نیمکت نشست.

6. economic progress is not the only bench mark for success
پیشرفت اقتصادی یگانه سنجه ی موفقیت نیست.

7. please address your remarks to the bench
لطفا دادگاه را مخاطب قرار دهید.

8. she left her physics on the bench
کتاب فیزیک خود را روی نیمکت گذاشت.

9. lovers were billing and cooing on the bench
عشاق روی نیمکت مغازله می کردند.

10. two lovers were caressing on the park bench
دو دلداده روی نیمکت پارک ماچ و بوسه می کردند.

11. he was dead to the world on the bench
روی نیمکت به خواب ژرفی فرو رفته بود.

12. the carpenter wedges up the legs of the bench
نجار پایه های نیمکت را با گوه محکم می کند

13. a young woman, of a sullen aspect, was sitting alone on the bench
زنی جوان،با سیمایی در هم،تنها روی نیمکت نشسته بود.

14. They stopped and sat on a park bench.
[ترجمه ترگمان]ایستادند و روی نیمکت پارک نشستند
[ترجمه گوگل]آنها متوقف شدند و نشستند روی نیمکت پارک

15. The tramp's bed was a park bench.
[ترجمه ترگمان]تخت مرد ولگرد نیمکت پارک بود
[ترجمه گوگل]تخت فرنگی یک نیمکت پارک بود

16. She shuffled nervously on the bench.
[ترجمه ترگمان]با حالتی عصبی روی نیمکت نشست
[ترجمه گوگل]او به طرز عصبی روی نیمکت خرد شد

17. This bench is made of elm.
[ترجمه ترگمان]این نیمکت از نارون ساخته شده
[ترجمه گوگل]این نیمکت از جنس ساخته شده است

18. The back of the bench folds forward to make a table.
[ترجمه ترگمان]پشت نیمکت به جلو خم شد تا می زی درست کند
[ترجمه گوگل]پشت میز ناهار به جلو می رود

19. He was appointed to the bench last year.
[ترجمه ترگمان]سال پیش به نیمکت سپرده شده بود
[ترجمه گوگل]او سال گذشته به نیمکت منصوب شد

20. Simpson came off the bench to play in midfield.
[ترجمه ترگمان]سیمپسون از روی نیمکت اومد تا در midfield بازی کنه
[ترجمه گوگل]سیمپسون از نیمکت برای بازی در خط میانی استفاده کرد

Something that shakes the judges from their benches.

آنچه که قضات را در مسند خود به لرزه در می‌آورد.


Please address your remarks to the bench.

لطفاً دادگاه را مخاطب قرار دهید.


اصطلاحات

on the bench

1- رئیس دادگاه، در مسند قضاوت 2- (ورزش) ورزشکار ذخیره


پیشنهاد کاربران

جایگاه ، مسند

from bench to beside
از مرحله ی آزمون و خطا به مرحله ی عمل

جایی برای نشستن
مانند:نیمکت - کرسی - صندلی و. . . . . . .

برکرسی نشستن

جایگاه ( در دادگاه )

نیمکت

نیمکت نشین کردن ( برای وقت هایی بکار می رود که مربی یک تیم بازیکن را نیکت نشین میکند یا خود بازیکن مصدوم است )

مخفف bench press
بمعنای پرس سینه ( در باشگاه بدنسازی )

منصب

در UK
نیمکت چوبی در گاردن

نیمکت هایی که در پارک ها


کلمات دیگر: