کلمه جو
صفحه اصلی

saliva


معنی : خوی، بزاق، اب دهان، خدو
معانی دیگر : آب دهان، خیو (spittle و spit هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

بزاق، آب دهان


بزاق، اب دهان، خدو، خوی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: salivary (adj.)
• : تعریف: the colorless, tasteless liquid that is produced by glands in the mouth and that aids in the tasting, chewing, and digestion of food.

• clear watery liquid secreted into the mouth by the salivary glands (aids in taste and swallowing, begins the digestion of starches)
saliva is the watery liquid that forms in your mouth.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] بزاق

مترادف و متضاد

خوی (اسم)
addiction, nature, character, habit, custom, affection, temper, temperament, propensity, bent, sweat, perspiration, strain, squint, slobber, slabber, proclivity, saliva

بزاق (اسم)
spit, slobber, saliva, sputum

اب دهان (اسم)
spit, slobber, saliva, spittle, slaver

خدو (اسم)
spit, saliva

spit


Synonyms: dribble, drool, froth, slaver, slobber, spittle, sputum


جملات نمونه

1. saliva is secreted by glands in the mouth
آب دهان توسط غدد دهان ترشح می شود.

2. to eject saliva from the mouth
از دهان تف انداختن

3. He wiped a dribble of saliva from his chin.
[ترجمه ترگمان]آب دهانش را از روی چانه اش پاک کرد
[ترجمه گوگل]او یک چنگال بزاق را از چانه اش پاک کرد

4. Saliva is a liquid secreted by glands in or near the mouth.
[ترجمه ترگمان]Saliva مایعی است که توسط غدد درون یا نزدیک دهان ترشح می شود
[ترجمه گوگل]بزاق مایع ترشح شده توسط غدد در نزدیکی دهان است

5. The smell of food causes the saliva to flow.
[ترجمه ترگمان]بوی غذا باعث می شود که بزاق به جریان بیفتد
[ترجمه گوگل]بوی غذا باعث می شود که بزاق جریان یابد

6. Saliva dribbled from the baby's mouth.
[ترجمه ترگمان]دهانم از دهان بچه جاری شد
[ترجمه گوگل]بزاق از دهان کودک رنج می برد

7. Saliva is secreted by glands in the mouth.
[ترجمه ترگمان]Saliva توسط غدد درون دهان ترشح می شود
[ترجمه گوگل]بزاق توسط غدد در دهان ترشح می شود

8. The saliva dries and hardens quickly and with repeated flights, the bird slowly builds up the line into a low wall.
[ترجمه ترگمان]آب به سرعت خشک و سخت می شود و با پروازه ای مکرر، این پرنده به آرامی خط را به دیوار کوتاه تبدیل می کند
[ترجمه گوگل]بزاق خشک می شود و به سرعت و با پرواز های مکرر سخت می شود، پرنده به آرامی خط را به یک دیوار پایین می سازد

9. And there were other things; saliva drooled from her lips and every few seconds she gave a retching cough.
[ترجمه ترگمان]و چیزهای دیگری هم بود بزاق دهان از لب هایش بیرون می ریخت و هر چند ثانیه سرفه می کرد
[ترجمه گوگل]و چیزهای دیگر وجود داشت؛ بزاق از لب های او خالی می شود و هر چند ثانیه یک سرفه خشن می دهد

10. Insurance companies can use saliva HIV tests, not just blood tests.
[ترجمه ترگمان]شرکت های بیمه می توانند از تست های اچ آی وی استفاده کنند، نه فقط تست های خون
[ترجمه گوگل]شرکت های بیمه می توانند آزمایش های HIV بزاقی را انجام دهند، نه فقط آزمایش های خون

11. It savoured the tang of Biff's own saliva, similarly flavoured, like a waxing and ebbing tide inside his mouth.
[ترجمه ترگمان]هوا بوی تند آب دهان و بوی تند آب دهان و مزه مزه مزه مزه می کند، مثل برق و تحلیل رفته رفته در دهانش مزه می ریزد
[ترجمه گوگل]این جوش شیرین خود را از بزاق Biff، به طرز مشابه طعم دهنده، مانند waxing و غرق شدن در داخل دهان خود را

12. The hepatitis B antigen is found in blood, saliva, urine, semen, vaginal secretions and possibly other body fluids.
[ترجمه ترگمان]آنتی ژن هپاتیت B در خون، بزاق، ادرار، منی، ترشحات واژینال و احتمالا مایعات بدن یافت می شود
[ترجمه گوگل]آنتی ژن هپاتیت B در خون، بزاق، ادرار، اسپرم، ترشحات واژینال و احتمالا سایر مایعات بدن یافت می شود

13. She untied the knots and removed the saliva sodden strip of cushion covering from his mouth.
[ترجمه ترگمان]او گره را باز کرد و نوار چسب خیس را که از دهانش بیرون امده بود بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او گره ها را جدا کرد و نوار ضخیم بزاق را از دهانش خارج کرد

14. He was ravenous, saliva already slopping in his mouth, his stomach quaking with hunger.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که شکمش از گرسنگی می لرزید، آب دهانش را پر کرده بود
[ترجمه گوگل]او جوشانده بود، بزاق در دهانش افتاده بود، شکم خود را با گرسنگی می لرزاند

پیشنهاد کاربران

تف
آب دهن

saliva ::: بزاق ، آب دهان ( برای هضم غذا )

spit :::::: تف ، آب دهان

تولید آب دهان به طور طبیعی برای هضم غذا : بزاق

the liquid that is produced naturally in your mouth

بیرون انداختن آب دهان : تف

to force a small amount of saliva ( =the liquid in your mouth ) out of your mouth



بزاق دهان

بزاق , آب دهان

# He wiped a dribble of saliva from his chin
# The smell of food causes the saliva to flow


کلمات دیگر: