کلمه جو
صفحه اصلی

interference


معنی : دخالت، فضولی
معانی دیگر : مداخله، دست درازی، انگلک، (فیزیک: اثر دو موج هم بسامد صدا یا نور یا آب و غیره بر یکدیگر) تداخل، پژولش، هم خلیدن، (رادیو و تلویزیون و غیره) پارازیت، خش خش، رویهم افتادن (صداها)، (ورزش) بازداری (غیرقانونی)

انگلیسی به فارسی

دخالت، فضولی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: interferential (adj.)
(1) تعریف: the act or an instance of interfering.
مشابه: hindrance

(2) تعریف: in sports, the illegal impeding of the ball or an opposing player.

(3) تعریف: the combining of electromagnetic waves so that a disturbance is produced, such as an unclear radio signal.

• act of impeding or obstructing; scrambling of waves or signals (physics, electronics); something which scrambles waves or signals (physics, electronics); blocking of an opposing player (sports)
interference is the act of interfering in something.
when there is interference, a radio signal is affected by other radio waves so that it cannot be received properly.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] تداخل
[عمران و معماری] تداخل
[کامپیوتر] مداخله، تداخل .
[برق و الکترونیک] تداخل - تداخل 1. هر انرژِ نامطلوبی که با سیگنالهای مطلوب دریافتی تداخل می کند . تداخل مصونوعی بر اثر عملکرد نامناسب وسایل الکتریکی تولید می شود و سیگنالهای تداخلی مربوط به آن یا به صورت امواج الکترومغناطیسی در فضا و یا به شکل امواج رونده در سیمهای برق منتشر می شوند . پدیده های جوی نظیر آذرخش نیز موجب بروز تداخلهای تابشی می شوند . امکان بروز تداخل فرستنده های رادیویی در مکانهای خاص نیز وجود دارد . 2. تقویت و تضعیف متناوب و منظم دو یا چند موج همدوس در هنگام بر هم نهی آنها .
[فوتبال] سدکردن حریف
[نساجی] تداخل
[ریاضیات] تداخل، اختلاف
[پلیمر] تداخل، مزاحمت
[روانپزشکی] تداخل. 1- بطور کلی، هر فرآیندی که در آن دو عمل تعارضی وجود دارد بطوری که موجب کاهش عملکرد می گردد. در اصطلاح عوام کارها سد را هم می گردند. 2- در نورشناسی و صداشناسی، کاهش دامنه یک موجب مرکب وقتی در یا چند الگوی موجی بهم می رسند. 3- در روان شناسی اجتماعی، تعارض بین هیجانات، انگیزه ها، و ارزش های رقیب.
[آمار] 1. اختلال 2. تداخل
[آب و خاک] تداخل، دخالت

مترادف و متضاد

دخالت (اسم)
hand, interposition, interference

فضولی (اسم)
pry, interference, intrusion, officiousness

meddling, impedance


Synonyms: arrest, background, backseat driving, barging in, barring, blocking, checking, choking, clashing, clogging, conflict, hampering, hindrance, intermeddling, interposition, intervention, intrusion, meddlesomeness, obstruction, opposition, prying, resistance, retardation, tackling, tampering, trespassing


Antonyms: aid, assistance, help


جملات نمونه

1. interference in other countries' internal affairs
دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر

2. interference pattern
الگوی (تداخل) هم خلی

3. interference spectrum
طیف همخلی

4. government interference discourages the growth of trade
دخالت دولت از رشد تجارت جلوگیری می کند.

5. government interference obstructed the development of trade
دخالت دولت مانع توسعه ی امور بازرگانی می شد.

6. government interference ruined the country's economy
دخالت دولت اقتصاد کشور را نابود کرد.

7. government interference stunted the economy
دخالت دولت پیشرفت اقتصادی را کند کرد

8. government interference threatens commerce with complete paralysis
دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می کند.

9. government interference was hobbling factory productions
دخالت دولت تولید کارخانه ها را مختل کرده بود.

10. run interference (for)
(فوتبال آمریکایی) دارنده ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)

11. a backlash against government interference in commerce
واکنش شدید برعلیه دخالت دولت در تجارت

12. i will brook no interference
هیچگونه مداخله ای را تحمل نخواهم کرد.

13. the limits of state interference in the private affairs of the people
حدود دخالت دولت در امور خصوصی مردم

14. there is no need for interference on his part
احتیاجی به دخالت از طرف او نیست.

15. the need for a minimum of government interference in business
نیاز به کمینه ی (حداقل) دخالت دولت در امور بازرگانی

16. my factory was hedged about by too much government interference
دخالت زیاد دولت آزادی عمل کارخانه ی مرا مختل کرده بود.

17. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

18. Furthermore, they claim that any such interference is completely ineffective.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، آن ها ادعا می کنند که چنین تداخل به طور کامل بی اثر است
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، آنها ادعا می کنند که هر گونه دخالت به طور کامل بی اثر است

19. They resent foreign interference in the internal affairs of their country.
[ترجمه ترگمان]آن ها از دخالت بیگانگان در امور داخلی کشور خود رنجیده خاطر می شوند
[ترجمه گوگل]آنها از دخالت خارجی در امور داخلی کشورشان انتقام می گیرند

20. He was deeply resentful of/at her interference.
[ترجمه ترگمان]او عمیقا از دخالت در interference متنفر بود
[ترجمه گوگل]او عمیقا از دخالت او رنجیده بود

21. The law is designed to prevent interference by local police.
[ترجمه ترگمان]این قانون برای جلوگیری از دخالت پلیس محلی طراحی شده است
[ترجمه گوگل]این قانون برای جلوگیری از دخالت پلیس محلی طراحی شده است

22. There is some interference on the signal - do not adjust your set.
[ترجمه ترگمان]در سیگنال تداخل وجود دارد - تنظیمات خود را تنظیم نکنید
[ترجمه گوگل]دخالت در سیگنال وجود دارد - مجموعه خود را تنظیم نکنید

interference in other countries' internal affairs

دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر


There is no need for interference on his part.

احتیاجی به دخالت از طرف او نیست.


interference pattern

الگوی تداخلی


interference spectrum

طیف تداخلی


اصطلاحات

run interference (for)

(فوتبال آمریکایی) دارنده‌ی توپ را همراهی کردن (به منظور تنه زدن به یا پس زدن حریفان)


پیشنهاد کاربران

برهم نهی

تزاحم/مزاحمت
مثلا:
The interference of our goals
( تزاحم اهداف ما )

برفک تلویزیون و رادیو

مداخله

عملی که بر روی چیزی تاثیر می گذارد.

تداخل

تداخل
مثال:interference theory :نظریه تداخل

intervene

مکانیک:انطباقات. انطباق

( علوم دامی ) تداخل، مداخله

تخطی، خطا
عامل مزاحم

اَندَررَوی ، اندرزنش ، درهم روی

در هم آمیزی

interference ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: تداخل 1
تعریف: تأثیر منفی دانش یک زبان در یادگیری و به کار بردن زبان دیگر


کلمات دیگر: