کلمه جو
صفحه اصلی

diet


معنی : پرهیز، غذا، شورا، رژیم گرفتن، خوراندن، خوراک دادن
معانی دیگر : خوراک روزانه، قوت، غذای روزمره، رزق، روزی، روزینه، رژیم غذایی، دستورالعمل مصرف روزانه غذا، (در اثر بیماری یا برای کم کردن وزن وغیره) رژیم خوراکی، پرورد، پرهیزانه، پرود، (مجازی - کار یا سهم روزانه) امور روزمره، برنامه ی روزانه، پروردگرفتن، پرهیز کردن (خوراکی)، پرهیز داشتن، پرود گرفتن، (اسکاتلند) نشست روزانه (مجلس شورا و غیره)، (در برخی کشورها) مجلس شورا، کنکاشستان

انگلیسی به فارسی

پرهیز، رژیم گرفتن، شورا


رژیم غذایی، غذا، پرهیز، شورا، رژیم گرفتن، خوراک دادن، خوراندن


انگلیسی به انگلیسی

• nourishment, food and drink; regimen; weight loss plan
limit the amount of food eaten; eat only certain kinds of food
your diet is the kind of food you eat.
if you are on a diet, you are eating special kinds of food because you want to lose weight.
if you are dieting, you are on a diet.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] جیره غذایی
[بهداشت] رژیم غذایی

مترادف و متضاد

پرهیز (اسم)
abstinence, regimen, austerity, diet

غذا (اسم)
chop, food, diet, dish, aliment, meal, chow, alimentation, nutrition, nourishment, nurture, viand, chop-chop, cuisine, provender, nutriment

شورا (اسم)
diet, moot, council

رژیم گرفتن (فعل)
diet

خوراندن (فعل)
feed, diet, meal, nourish, nutrify, mess, serve a meal

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

abstinence from food


Synonyms: dietary, fast, nutritional therapy, regime, regimen, restriction, starvation, weight-reduction plan


Antonyms: indulgence


daily intake of food


Synonyms: aliment, bite, comestibles, commons, daily bread, edibles, fare, goodies, grubbery, menu, nourishment, nutriment, nutrition, provisions, rations, snack, subsistence, sustenance, viands, victuals


abstain from food


Synonyms: count calories, eat sparingly, fall off, fast, go without, lose weight, reduce, skinny down, slim, slim down, starve, tighten belt, watch weight


Antonyms: gorge, indulge


جملات نمونه

to be on a diet

رژیم داشتن، پرهیز داشتن


1. a diet rich in oil and meat will make a person fat
رژیم غذایی پر از چربی و گوشت آدم را چاق می کند.

2. his diet consisted of fruits and simple country dishes
رژیم او از میوه و غذاهای ساده ی روستایی تشکیل می شد.

3. low-salt diet
رژیم خوراکی کم نمک

4. vegetarian diet
رژیم گیاهی

5. a balanced diet
رژیم غذایی متعادل

6. a convalescent diet
رژیم غذایی دوران نقاهت

7. a horse's diet is different from a fish's
خوراک اسب با خوراک ماهی فرق دارد.

8. a salt-free diet
پرورد (رژیم غذایی) بی نمک

9. a spare diet
رژیم غذایی کم کالری یا کم قوت

10. a steady diet
رژیم خوراکی مداوم

11. a steady diet of reading and writing
برنامه ی مداوم خواندن و نوشتن

12. to keep a diet
رژیم گرفتن

13. to be on a diet
رژیم داشتن،پرهیز داشتن

14. put (someone) on a diet
(برای کسی) رژیم خوراکی تعیین کردن

15. he is nice about his diet
او درباره ی رژیم خوراکی خود وسواس دارد.

16. the circumscription of a patient's diet
محدود سازی رژیم غذایی بیمار

17. the doctor asked him to diet seriously
دکتر از او خواست که جدا رژیم بگیرد.

18. they put him on a diet
او را تحت رژیم غذایی قرار دادند.

19. you must stick to your diet
بایستی از رژیم غذایی خود پیروی کنی.

20. go (or be) on a diet
رژیم خوراکی گرفتن،پرورد گرفتن،پرهیز کردن

21. illness may come from a poor diet
غذای بد ممکن است موجب بیماری گردد.

22. we had that summer an unforgettable diet of classical music
در آن تابستان هر روز برنامه ی فراموش نشدنی موسیقی کلاسیک داشتیم.

23. the existence of excessive amounts of fat in the diet
وجود چربی بیش از حد در خوراک روزانه

24. A healthy diet creates a body resistant to disease.
[ترجمه mortezaaaa.t] یک رژیم غذایی سالم بدن را در برابر بیماری مقاوم میکند.
[ترجمه ترگمان]رژیم غذایی سالم، بدن مقاوم در برابر بیماری را ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]یک رژیم سالم یک بدن مقاوم در برابر بیماری ایجاد می کند

25. For further information on the diet, write to us at this address.
[ترجمه Arvin] برای اطلاعات بیشتر در باره این رژیم برای ما در این آدرس بنویسید
[ترجمه ترگمان]برای اطلاعات بیشتر در مورد رژیم غذایی، در این آدرس برای ما بنویسید
[ترجمه گوگل]برای اطلاعات بیشتر در مورد رژیم غذایی، به ما در این آدرس بنویسید

26. This diet is suited to anyone who wants to lose weight fast.
[ترجمه ترگمان]این رژیم غذایی برای هر کسی که می خواهد به سرعت وزن کم کند مناسب است
[ترجمه گوگل]این رژیم مناسب هر کسی که می خواهد سریع وزن کم کند

27. Too rich a diet will disorder his digestive.
[ترجمه ترگمان]رژیم غذایی بسیار غنی گوارشی او را مختل خواهد کرد
[ترجمه گوگل]رژیم غذایی بیش از حد غلیظ کننده هضم آن را مختل می کند

28. Vegetables are an integral part of our diet.
[ترجمه ترگمان]سبزیجات جزئی از رژیم غذایی ما هستند
[ترجمه گوگل]سبزیجات بخشی جدایی ناپذیر از رژیم غذایی ما هستند

29. Rice is the staple diet in many Asian countries.
[ترجمه ترگمان]برنج رژیم غذایی اصلی بسیاری از کشورهای آسیایی است
[ترجمه گوگل]برنج رژیم غذایی اساسی در بسیاری از کشورهای آسیایی است

30. The doctor enjoined a strict diet.
[ترجمه ترگمان]دکتر به او رژیم غذایی سختی می داد
[ترجمه گوگل]دکتر یک رژیم غذایی سخت را اعمال کرد

His diet consisted of fruits and simple country dishes.

رژیم او از میوه و غذاهای ساده‌ی روستایی تشکیل می‌شد.


A diet rich in oil and meat will make a person fat.

رژیم غذایی پر از چربی و گوشت آدم را چاق می‌کند.


A horse's diet is different from a fish's.

خوراک اسب با خوراک ماهی فرق دارد.


a salt-free diet

پرورد (رژیم غذایی) بی‌نمک


You must stick to your diet.

بایستی از رژیم غذایی خود پیروی کنی.


a steady diet of reading and writing

برنامه‌ی مداوم خواندن و نوشتن


We had that summer an unforgettable diet of classical music.

در آن تابستان هر روز برنامه‌ی فراموش‌نشدنی موسیقی کلاسیک داشتیم.


She dieted for a month and lost three kilograms.

او یک ماه رژیم گرفت و سه کیلو لاغر شد.


The doctor asked him to diet seriously.

دکتر از او خواست که جدا رژیم بگیرد.


اصطلاحات

go (or be) on a diet

رژیم خوراکی گرفتن، پرورد گرفتن، پرهیز کردن


put (someone) on a diet

(برای کسی) رژیم خوراکی تعیین کردن


پیشنهاد کاربران

رژیم غذایی

به معنی رژیم غذایی گرفتن

If you weigh over 100 kilograms, then you may need to start a diet

رژیم

الگوی مصرف مواد غذایی بر حسب نیاز

رژیم غذایی
داشتن فهرست غذایی

The adjective diet refers to food that has no sugar or fat , such as diet cola
صفت diet بر می گردد به غذای بدون شکر یا چربی مثل نوشابه بدون قند یا همان نوشابه رژیمی

دوری کردن

( به عنوان صفت ) رژیمی
مانند a diet soda

در علوم تغذیه به معنای غذا / خوراک


رژیمی، هر نوشیدنی و خوراکی رژیمی
Diet coke
نوشابه رژیمی
I am on diet
من در حال رژیم گرفتنم

رژیم غذایی 🥗🥗🥗
I'm going on a diet next week and hope to lose ten pounds before Christmas
. من هفته ی بعد می خواهم رژیم غذایی بگیرم و امیدوارم قبل از کریسمس ده پوند کم کنم.


کلمات دیگر: