فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: breaks, breaking, broke, broken
• (1) تعریف: to cause to separate suddenly or forcefully into pieces.
• مترادف: demolish, shatter, smash, snap
• مشابه: burst, clip, crash, crush, fracture, fragment, grind, mangle, mash, mince, part, pulverize, rend, rift, rupture, splinter, split, sunder, tear
- He broke the dry branch with his foot and threw the pieces onto the campfire.
[ترجمه علیرضا کلانتر] او شاخه خشک را با پا شکاند و تکه هایش را در آتش کمپ انداخت.
[ترجمه ترگمان] شاخه خشک را با پایش شکست و تکه های آن را روی آتش انداخت
[ترجمه گوگل] او شاخه خشک خود را با پای خود شکست و قطعات را به آتش افروخت
- I broke the plate when I dropped it in the sink.
[ترجمه علیرضا کلانتر] وقتی آن را در سینک انداختم بشقاب را شکستم.
[ترجمه محمدحسین] من بشقابو شکستم وقتی اونو توی سینک ظرفشویی انداختم
[ترجمه ممد کورلئونه] وقتی بشقاب را در سینک انداختم، آن را شکستم.
[ترجمه ترگمان] بشقاب را شکستم وقتی آن را در ظرف شویی انداختم
[ترجمه گوگل] وقتی آن را در سینک افتادم، صفحه را شکستم
• (2) تعریف: to crack, destroy, or make inoperative or unusable.
• مترادف: demolish, destroy, ruin, shatter, wreck
• متضاد: mend
• مشابه: annihilate, blast, bust, crack, crash, damage, mangle, total
- He broke his computer when he spilled coffee on the keyboard.
[ترجمه ترگمان] وقتی قهوه را روی صفحه کلید ریخت، او رایانه خود را شکست
[ترجمه گوگل] هنگامی که قهوه را بر روی صفحه کلید ریخت، کامپیوتر خود را شکست
• (3) تعریف: to forcefully overcome the strength or resistance of.
• مترادف: crush, defeat, overcome, quash, wreck
• مشابه: annihilate, batter, bust, dash, demolish, frustrate, overpower, overwhelm, put down, stamp out, subdue, suppress, tame, thwart
- With their cruelty, they broke their prisoner's spirit.
[ترجمه ترگمان] با این بی رحمی آن ها روح prisoner را شکستند
[ترجمه گوگل] با ظلم و ستم آنها روح زندانی خود را شکستند
- The management broke the workers' strike.
[ترجمه ترگمان] مدیریت اعتصاب کارگران را شکست
[ترجمه گوگل] مدیریت اعتصاب کارگران را شکست داد
• (4) تعریف: to move suddenly or forcefully out of; escape from.
• مترادف: escape
• مشابه: flee
- Some prisoners were able to break from the jail.
[ترجمه ترگمان] برخی زندانیان توانستند از زندان فرار کنند
[ترجمه گوگل] برخی از زندانیان توانستند از زندان آزاد شوند
• (5) تعریف: to end the sameness of; interrupt.
• مترادف: interrupt
• مشابه: change, discontinue, disrupt, relieve, violate
- A change breaks the monotony.
[ترجمه ترگمان] یکنواختی این یکنواختی را می شکند
[ترجمه گوگل] تغییر یکنواختی را مختل می کند
• (6) تعریف: to make bankrupt.
• مترادف: bankrupt, bust
• مشابه: cripple, impoverish, ruin
- The stock market crash utterly broke her father.
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام کاملا پدرش رو شکسته
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام کاملا پدرش را شکست
• (7) تعریف: to make known.
• مترادف: disclose, divulge, expose, reveal, uncover
• مشابه: bare, betray
- The newspapers broke the story in a special edition.
[ترجمه ترگمان] روزنامه ها داستان را در یک نسخه ویژه شکستند
[ترجمه گوگل] روزنامه ها داستان را در یک نسخه ویژه شکست دادند
- Who will be the one to break the bad news to her?
[ترجمه ترگمان] چه کسی این خبر بد را به او خواهد داد؟
[ترجمه گوگل] چه کسی خواهد بود که خبر بدی را به او ببخشد؟
• (8) تعریف: to fail to act in accordance with.
• مترادف: breach, defy, disobey, infringe, transgress, violate
• متضاد: keep, observe
• مشابه: contravene, disregard, neglect, oppose, shirk
- He broke the law and now he's being punished.
[ترجمه ترگمان] اون قانون شکنی کرده و حالا داره تنبیه میشه
[ترجمه گوگل] او قانون را شکست و در حال حاضر او مجازات شده است
- She broke her promise to share the money.
[ترجمه ترگمان] اون بهم قول داد که پول رو تقسیم کنه
[ترجمه گوگل] او وعده خود را برای به اشتراک گذاشتن پول شکست
• (9) تعریف: to soften the impact of.
• مترادف: cushion, soften
• مشابه: check, lessen
- He came off the roof, but the bushes broke his fall.
[ترجمه ترگمان] از روی بام پایین آمد، اما بوته ها شکست
[ترجمه گوگل] او از سقف بیرون آمد، اما بوته سقوط او را شکست
• (10) تعریف: to outdo.
• مترادف: better, exceed, outdo, surpass, top
• مشابه: beat, cap, eclipse, outstrip, overcome
- She may break the world record in this upcoming race.
[ترجمه ترگمان] او ممکن است رکورد جهانی در این مسابقه آینده را بشکند
[ترجمه گوگل] او می تواند رکورد جهانی را در این مسابقه آینده شکست دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: break down, break in
• (1) تعریف: to become separated into pieces; shatter.
• مترادف: crack, shatter, smash, snap
• مشابه: clip, crash, disintegrate, fracture, fragment, splinter, split, tear
- The cup fell to the floor and broke.
[ترجمه ترگمان] جام به زمین افتاد و شکست
[ترجمه گوگل] جام به زمین افتاد و شکست
- The thin ice broke as the boy stepped on it.
[ترجمه ترگمان] وقتی پسر به آن قدم گذاشت، یخ باریک شکست
[ترجمه گوگل] یخ نازک به عنوان پسر بر روی آن قدم گذاشت
• (2) تعریف: to become ruined or unusable.
• مترادف: collapse
• مشابه: bust, crack, fail
- Our old toaster finally broke, so we're getting a new one.
[ترجمه ترگمان] بالاخره تستر خراب شد و ما داریم یه جدیدش رو می گیریم
[ترجمه گوگل] توستر قدیمی ما در نهایت شکست خورده است، بنابراین ما یک محصول جدید داریم
• (3) تعریف: to burst or collapse.
• مترادف: burst, collapse, rupture, split
• مشابه: crash, explode, give
- Water pipes can break when the temperature drops below freezing.
[ترجمه ترگمان] لوله های آب می توانند زمانی که درجه حرارت به زیر صفر می رسد استراحت کنند
[ترجمه گوگل] لوله های آب می توانند زمانی که درجه حرارت زیر انجماد کاهش می یابد، شکست
• (4) تعریف: to stop or disappear suddenly.
• مترادف: cease, check, halt, stop
• مشابه: disappear, end, vanish
- The fever has finally broken and the patient is more comfortable now.
[ترجمه ترگمان] تب در نهایت شکسته شده و بیمار حالا بیشتر احساس راحتی می کند
[ترجمه گوگل] در نهایت تب تبخیر شده و بیمار راحت تر است
• (5) تعریف: to suddenly erupt, as a storm.
• مشابه: appear, burst, erupt, explode, happen, occur
- When the thunderstorm broke, we headed as quickly as we could to shelter.
[ترجمه ترگمان] وقتی طوفان شکست، ما به سرعت به سمت پناه گاه حرکت کردیم
[ترجمه گوگل] هنگامی که رعد و برق شکست خورد، ما به سرعت به عنوان سرپناه رانندگی کردیم
• (6) تعریف: to come into public notice, as news.
• مشابه: emerge, transpire, unfold
- When the frightening story broke, many people panicked.
[ترجمه ترگمان] وقتی داستان ترسناک شکست، بسیاری از مردم وحشت زده شدند
[ترجمه گوگل] وقتی داستان ترسناکی شکسته شد، بسیاری از مردم ترسناک بودند
• (7) تعریف: to move away suddenly and rapidly.
• مترادف: flee
• مشابه: dash, escape, fly, fly the coop, move, run
- The deer broke from cover.
[ترجمه ترگمان] گوزن ها از cover جدا شدن
[ترجمه گوگل] گوزن از پوشش خارج شده است
- The dog broke from its owner when it saw the rabbit.
[ترجمه ترگمان] سگ وقتی خرگوش را دید از صاحبش جدا شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که خرگوش را دیدم، سگ از صاحبش می افتاد
• (8) تعریف: of a pitch in baseball, to curve.
• مترادف: curve
• مشابه: dip
- The pitch seemed to break right over the plate.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که زمین از بالای بشقاب به هم خورده است
[ترجمه گوگل] زمین به نظر می رسید که درست در بالای صفحه قرار می گرفت
اسم ( noun )
مشتقات: breakable (adj.)
عبارات: break up
• (1) تعریف: the act or result of breaking or separating into pieces.
• مترادف: breach, fracture, smash
• مشابه: chip, crack, cut, fissure, flaw, leak, rent, rift, rupture, slit, snap, splinter, split, tear
- The break in her wrist was serious and healed slowly.
[ترجمه ترگمان] شکستگی مچ دستش جدی بود و به آرامی بهبود یافته بود
[ترجمه گوگل] شکستن مچ دست او جدی بود و به آرامی بهبود یافت
• (2) تعریف: a rapid movement away; escape.
• مترادف: escape, flight
• مشابه: run
- The prisoner made a break for freedom.
[ترجمه ترگمان] زندانی آزادی خود را به دست آورد
[ترجمه گوگل] زندانی برای آزادی یک بار تعطیل شد
• (3) تعریف: a suspending of activity; interruption.
• مترادف: discontinuance, hiatus, interruption, pause, suspension
• مشابه: catch, cease, cessation, gap, halt, interlude, intermission, interval, recess, relaxation, respite, rest, stop, stoppage
- There was a break in electrical service to our neighborhood that lasted six hours.
[ترجمه ترگمان] یک وقفه ای در خدمات الکتریکی به محله ما وجود داشت که شش ساعت طول کشید
[ترجمه گوگل] تعطیلات برق در محله ما شش ساعت طول کشید
- The meeting was long but we took a few breaks.
[ترجمه ترگمان] جلسه طولانی بود، اما ما چند استراحت داشتیم
[ترجمه گوگل] جلسه طولانی بود، اما چند بار شکسته شدیم
- A break in peace negotiations occurred because of an attack on a village.
[ترجمه ترگمان] یک وقفه در مذاکرات صلح به دلیل حمله ای به یک روستا رخ داد
[ترجمه گوگل] یک شکست در مذاکرات صلح به دلیل حمله به یک روستا رخ داد
• (4) تعریف: an opportunity.
• مترادف: chance, opening, opportunity
- The film was a big break for the actress, who now, of course, is a famous star.
[ترجمه ترگمان] این فیلم داستان یک بازی بزرگ برای هنرپیشه بود، که البته اکنون یک ستاره مشهور است
[ترجمه گوگل] این فیلم یک بازی بزرگ برای بازیگر بود که در حال حاضر، البته ستاره معروف است
• (5) تعریف: a severed connection.
• مترادف: breach, rift, separation, severance, split
• مشابه: division, flaw, rent, rupture, schism
- A break occurred in their relations a year ago, and now the brothers never speak.
[ترجمه ترگمان] یک سال پیش در روابط آن ها وقفه ای رخ داد، و اکنون این دو برادر هرگز حرف نمی زنند
[ترجمه گوگل] یک سال پیش در یک رابطه شان اتفاق افتاد و اکنون برادران هرگز صحبت نمی کنند
• (6) تعریف: a sudden change, as in pitch or direction.
• مشابه: alteration, change, modification, modulation
- We heard a break in his voice as he began the eulogy.
[ترجمه ترگمان] همچنان که سخنرانی را آغاز می کرد صدای شکستن صدای او را شنیدیم
[ترجمه گوگل] وقتی شعار را شروع کرد، صدایی از صدا شنیدیم
• (7) تعریف: the first shot in a billiards game, which scatters the balls.
- I retrieved the balls, since it was my turn for the break.
[ترجمه ترگمان] توپ را برداشتم، چون نوبت استراحت من بود
[ترجمه گوگل] توپها را بازیابی کردم، از آنجایی که برای نوبت به نوبت من بود