کلمه جو
صفحه اصلی

panic


معنی : وحشت، هراس، دهشت، اضطراب و ترس ناگهانی، در بیم و هراس انداختن، وحشت زده کردن
معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف ارزن (انواع علف های جنس panicum)، (ترس ناگهانی و غیر منطقی و معمولا همه گیر) هول، دستپاچگی، آسیمگی، سراسیمگی، دلهره، هراس زدگی، (ترس فراگیر درباره ی ورشکستگی احتمالی بانک یا شرکت و غیره که موجب هجوم سهامداران و فروش بی رویه و سقوط بازار می شود) آسیمه گری، آسیمگین، هراس زده کردن، هراساندن، هراسیدن، هول زده کردن یا شدن، آسیمه کردن یا شدن، (در اصل) وابسته به پن (خدای اسطوره ای جانوران وحشی و جنگل)، وابسته به ترس ناگهانی (که معتقد بودند pan در برخی ایجاد می کند)، (خودمانی) آدم خوش مشرب، آدم خوش مزه، آدم لوده و سرگرم کننده، (خودمانی) بسیار سرگرم و شاد کردن، (از خنده) روده بر کردن، غرق در خوشی کردن

انگلیسی به فارسی

وحشت، اضطراب و ترس ناگهانی، دهشت، هراس، وحشت زده کردن، در بیم و هراس انداختن


وحشت، هراس، دهشت، اضطراب و ترس ناگهانی، وحشت زده کردن، در بیم و هراس انداختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sudden, usu. irrational terror that often provokes wild behavior and spreads to many other individuals.
مشابه: alarm, consternation, fear, hysteria, scare, terror

(2) تعریف: in financial affairs, a wave of fear and the widespread selling or buying in the stock market that it provokes.

(3) تعریف: (informal) a person or thing considered to be wildly humorous.
مترادف: riot, scream
مشابه: clown
صفت ( adjective )
عبارات: hit the panic button, press the panic button, push the panic button
• : تعریف: of, concerning, or caused by sudden overwhelming fear.
متضاد: calm
مشابه: hysterical, panic-stricken, terror-stricken

- a panic reaction to bad news
[ترجمه ترگمان] واکنش وحشت آوری به اخبار بد
[ترجمه گوگل] واکنش وحشت به اخبار بد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: panics, panicking, panicked
• : تعریف: to cause sudden overwhelming fear in.
مترادف: terrify
مشابه: alarm, frighten, scare, spook, stampede

- The helicopter panicked the herd of antelope.
[ترجمه ترگمان] هلیکوپتر، گله بز کوهی را ترساند
[ترجمه گوگل] هلی کوپتر دام گاوآهن را لرزاند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: panicky (adj.)
• : تعریف: to be afflicted or overcome by panic.
مترادف: go to pieces
مشابه: choke

- She panics whenever she has to give a speech.
[ترجمه ترگمان] هر وقت مجبور شده حرف بزنه می ترسه
[ترجمه گوگل] او هر وقت که بخواهد سخنرانی کند، عصبانی است

• sense of extreme fright; attack of fear, episode of fright; alarm, dismay, scare
be overcome with extreme fright, be stricken with panic, be alarmed
panic is a strong feeling of anxiety or fear that makes you act without thinking sensibly.
a panic is a situation in which there is panic.
if you panic, you become anxious or afraid, and act without thinking sensibly.

دیکشنری تخصصی

[روانپزشکی] پانیک

مترادف و متضاد

become, make afraid or distressed


Synonyms: agitation, alarm, cold feet, confusion, consternation, crush, dismay, dread, fear, frenzy, horror, hysteria, jam, rush, scare, stampede, terror, trepidation


Antonyms: calm, collectedness, confidence, contentment, security


sudden drop in value in financial markets


Synonyms: Black Monday, bust, crash, depression, rainy day, slump


وحشت (اسم)
fear, dread, abhorrence, panic, terror, horror, fray, fright, funk, awe, jitters, trepidation

هراس (اسم)
fear, panic, feeze, alarm, alarum, apprehension, fright, funk

دهشت (اسم)
panic, terror, horror

اضطراب و ترس ناگهانی (اسم)
panic

در بیم و هراس انداختن (فعل)
panic

وحشت زده کردن (فعل)
panic, horrify, terrify

extreme fright


Synonyms: alarm, become hysterical, be terror-stricken, chicken out, clutch, come apart, freeze up, go to pieces, have a fit, lose it, lose nerve, overreact, push panic button, run scared, scare, shake in boots, stampede, startle, terrify, unnerve


Antonyms: be calm, be content


جملات نمونه

1. The leader of the lost group appealed to them not to panic.
رهبر گروه بازنده، از آنان خواست که وحشت نکنند

2. When the danger was exaggerated, a few people started to panic.
وقتی که در مورد خطر اغراق شد، تعدادی از مردم به وحشت افتادند

3. The source of panic in the crowd was a man with a gun.
منشأ ترس در میان جمعیت، یک مرد مسلّح بود

4. panic selling
فروش عجولانه

5. panic spread on the stock market
ترس و نگرانی بورس سهام را فرا گرفت.

6. to throw into a panic
هراس زده کردن

7. push (or press) the panic button
(امریکا - خودمانی) هول کردن،با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن،هراس زده شدن

8. a levelheaded man who doesn't panic
آدم خونسردی که زود دستپاچه نمی شود

9. at a time of popular panic
هنگام سراسیمگی عمومی

10. when the police ordered the car to stop, the driver got into a panic
وقتی که پلیس دستور توقف اتومبیل را داد راننده دستپاچه شد.

11. An earthquake hit the capital, causing panic among the population.
[ترجمه ترگمان]زلزله به پایتخت اصابت کرد و باعث ایجاد رعب و وحشت در بین مردم شد
[ترجمه گوگل]زمین لرزه به پایتخت ضربه زد و موجب وحشت مردم شد

12. Thank you for your smile, once panic over my time.
[ترجمه ترگمان] ممنون که لبخند زدی، یه بار از زمان من وحشت زده بودی
[ترجمه گوگل]از لبخند شما متشکریم، زمانی که بیش از زمان من وحشت زده شدم

13. There was a stampede of panic - stricken crowd from the burning hotel.
[ترجمه ترگمان]جمعیت وحشت زده در هتل می سوخت
[ترجمه گوگل]یک ترس از جمعیت ترسناک از هتل سوزان وجود داشت

14. A recent sales hiccup is nothing to panic about.
[ترجمه ترگمان]اعتیاد به فروش اخیر چیزی برای ترسیدن وجود ندارد
[ترجمه گوگل]یک اخاذی در فروش اخیر هیچ چیز در مورد وحشت زده نشده است

15. He felt a spasm of panic sweeping over him.
[ترجمه ترگمان]موجی از وحشت وجودش را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]او احساس اسپاسم ناخوشایندی را بر سر او کرد

16. Her symptoms are suggestive of a panic disorder.
[ترجمه ترگمان]علائمش نشون دهنده یه اختلال اضطراب و اضطراب - ه
[ترجمه گوگل]علائم آن نشانه ای از اختلال هراس است

17. Panic spread through the crowd as the bullets started to fly.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که گلوله ها شروع به پرواز کردند، وحشت در میان جمعیت پخش شد
[ترجمه گوگل]هراس از طریق جمعیت به عنوان گلوله شروع به پرواز گسترش یافته است

18. Her calm expression hid her inward panic.
[ترجمه ترگمان]چهره آرام و آرام او اضطراب درونی خود را پنهان کرد
[ترجمه گوگل]بیان آرامش او وحشت درونی خود را مخفی کرد

19. When the theater caught fire, there was a panic.
[ترجمه ترگمان]وقتی تئاتر آتش گرفت، وحشت زده شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که تئاتر آتش گرفت، یک وحشت وجود داشت

20. A look of panic crossed his face.
[ترجمه ترگمان]چهره وحشت زده چهره اش را درهم کشید
[ترجمه گوگل]نگاه وحشت از چهره او عبور کرد

21. The rising tone of her voice emphasized her panic.
[ترجمه ترگمان]صدای بلند شدن صدایش تاکید کرد که ترس و وحشت بر او چیره شده است
[ترجمه گوگل]لحن در حال افزایش صدای او بر وحشت او تأکید کرد

to throw into a panic

وحشت‌زده کردن


When the police ordered the car to stop, the driver got into a panic.

وقتی که پلیس دستور توقف اتومبیل را داد راننده دستپاچه شد.


panic selling

فروش عجولانه


Panic spread on the stock market.

ترس و نگرانی بورس سهام را فرا گرفت.


The crowd panicked with the sound of explosion.

در اثر سر و صدای انفجار مردم وحشت‌زده شدند.


Don't panic, your father is improving.

سراسیمه نشو! (حال) پدرت رو به بهبودی است.


اصطلاحات

push (or press) the panic button

(امریکا - عامیانه) هول کردن، با دستپاچگی (و بدی) کاری را انجام دادن، وحشت‌زده شدن


پیشنهاد کاربران

هول شدن - هول کردن - دستپاچه شدن

ترس وحشت

( v ) دلهره داشتن

دلهره داشتن
ترس و اضطراب داشتن

a sudden uncontrolable fear

سراسیمه

سراسیمه شدن، به وحشت افتادن

هل کردن هل شدن پنیک کردن یعنی همون هول بازی درآوردن تو فرهنگ ما⁦و ائین جان زن بنده😂🤝⁦🏳️⁩

e. g. panic is counterproductive

پنیکیدن/پنیکاندن.
دستپاچهیدن/دستپاچهاندن.

Fear

The leader of the lost group appealed to them not to panic.
رهبر گروه گمشده، از آنان خواست که وحشت نکنند.

توی این جمله نمونه" lost " 《بازنده》 ترجمه شده که به نظرم اشتباهه و 《گمشده》 مناسب تره.


کلمات دیگر: