کلمه جو
صفحه اصلی

grade


معنی : پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، درجه، طبقه بندی کردن، جور کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، دسته بندی کردن
معانی دیگر : زینه، ارج، مرتبه، پله، مرحله مرحله کردن، طبقه بندی کردن یا شدن، زینه کردن یا شدن، (آموزش) کلاس، دانشپایه، (برای بهسازی نسل) با حیوان اصیل جفت کردن، (با: down) سرازیر کردن یا شدن، (با: up) سربالا کردن یا شدن، شیب دار کردن یا شدن، (آمریکا - تسطیح و راه سازی و غیره) میزان شیب، زمین تراز یا شیب سازی شده (به ویژه در اطراف ساختمان)، (دامداری) حیوانی که یکی از والدینش از نژاد خالص است، مدرج کردن، به تدریج عوض شدن، زمینه بندی کردن، از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن، (ریاضی) ضریب زاویه، (معدن) دانه بندی کردن، دارای شیب یکنواخت، عیار، درجه شدت مر­وتب، اصلاح نژ
grade _
پسوند: راه رونده (به طریق خاصی)، حرکت [plantigrade]

انگلیسی به فارسی

پایه، درجه، درجه بندی، رتبه، مرحله، درجه شدت(مرض وتب)، انحراف ازسطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه موادمعدنی، درجهبندی کردن،دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، جورکردن، باهم امیختن، اصلاح نژادکردن، هموار کردن، شیب منظم دادن، تسطیح کردن


درجه، نمره، درجه بندی کردن، نمره دادن


مقطع تحصیلی، درجه، نمره، رتبه، پایه، درجه بندی، مرحله، طبقه، سانتیگراد، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، نمره دادن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، دسته بندی کردن، اصلاح نژاد کردن، هموار کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن، جور کردن، طبقه بندی کردن


انگلیسی به انگلیسی

پسوند ( suffix )
• : تعریف: walking or advancing in (such) a manner.

- retrograde
[ترجمه ترگمان] تنزل
[ترجمه گوگل] عقب ماندگی
- Centigrade.
[ترجمه ترگمان] زیر صفر
[ترجمه گوگل] درجه سانتیگراد
اسم ( noun )
عبارات: make the grade
(1) تعریف: a level, degree, or rank in a scale.
مترادف: level, notch, position, quality, rank, standing, status
مشابه: class, degree, league, rate, scale, stage, station, step, tier

- The store sells only the highest grade of beef.
[ترجمه Reza] این فروشگاه بهترین گوشت گاو رو می فروشه
[ترجمه ترگمان] فروشگاه فقط بالاترین درجه گوشت گاو رو میفروشه
[ترجمه گوگل] فروشگاه تنها بالاترین درجه گوشت گاو را به فروش می رساند
- Diamonds of this grade are not used in fine jewelry.
[ترجمه ترگمان] الماس ها در این رده در جواهرات زیبا به کار نمی روند
[ترجمه گوگل] الماس از این درجه در جواهرات خوب استفاده نمی شود
- Only recruits who reach the highest grade are selected for these special assignments.
[ترجمه Abolfazl] فقط انهایی که به بالاترین درجه دست میابند برای این کار ها ( مأموریت ها . . . . . ) ی مهم ( خاص ) انتخاب میشوند
[ترجمه ترگمان] تنها افرادی که به بالاترین درجه می رسند برای این ماموریت های خاص انتخاب می شوند
[ترجمه گوگل] فقط کسانی که بالاترین نمره را به دست می آورند، برای این تکلیف ویژه انتخاب می شوند

(2) تعریف: a division made by age to group school children for instruction, or the children who belong to such a division.
مشابه: class

- My son is in second grade.
[ترجمه ====] پسر من کلاس دوم است .
[ترجمه ترگمان] پسر من کلاس دوم است
[ترجمه گوگل] پسر من در درجه دوم قرار دارد
- The sixth grade went to the museum yesterday.
[ترجمه سارا] دیروز کلاس ششم به موزه رفت
[ترجمه ترگمان] کلاس ششم دیروز به موزه رفت
[ترجمه گوگل] کلاس ششم دیروز به موزه رفت

(3) تعریف: a number or letter that indicates the relative quality of schoolwork.
مترادف: mark, score
مشابه: rating

- I worked hard to get a good grade in that class.
[ترجمه ترگمان] من سخت تلاش کردم که تو این کلاس نمره خوب بگیرم
[ترجمه گوگل] من به سختی کار کردم تا درجه خوبی در آن کلاس کسب کنم
- What grade did you get on your paper?
[ترجمه Aylar] تو روی کاغد خود چه نمره ای گرفتی؟
[ترجمه ترگمان] نمره تو نمره چی گرفتی؟
[ترجمه گوگل] چه درجه ای بر روی کاغذ خود گرفتید؟

(4) تعریف: the degree of inclination of a road or railroad.
مترادف: gradient, rise
مشابه: acclivity, declination, decline, declivity, downgrade, hill, inclination, incline, pitch, slant, slope, upgrade

- My car could never make it up such a steep grade.
[ترجمه ترگمان] ماشین من هیچوقت نمی تونه همچین چیزی رو بالا ببره
[ترجمه گوگل] ماشین من هرگز نمیتواند چنین درجه تند و تیز را بالا ببرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grades, grading, graded
(1) تعریف: to assign a rank according to quality; give a grade to; evaluate.
مترادف: evaluate, mark, rate
مشابه: rank

- Teachers spend a lot of time grading papers.
[ترجمه ترگمان] معلمان، زمان زیادی را برای درجه بندی مدارک صرف می کنند
[ترجمه گوگل] معلمان وقت زیادی را صرف مقیاس درجه بندی می کنند

(2) تعریف: to organize or sort by steps or degrees; class.
مترادف: categorize, class, classify, graduate, group, rank, rate, sort, type
مشابه: arrange, coordinate, methodize, order, organize, pigeonhole, place, position, size, value

- The lessons are graded so that they start out easy and become more challenging.
[ترجمه ترگمان] درس ها به گونه ای دسته بندی می شوند که به آسانی شروع به چالش و چالش برانگیزتر می شوند
[ترجمه گوگل] درس ها درجه بندی می شوند تا از آسان شدن شروع کنند و به چالش کشیدن تبدیل شوند
- They grade the eggs according to size and quality.
[ترجمه ترگمان] آن ها تخم مرغ ها را با توجه به اندازه و کیفیت درجه بندی می کنند
[ترجمه گوگل] آنها تخم مرغ را با توجه به اندازه و کیفیت تخم گذاری می کنند

(3) تعریف: to make level or even.
مترادف: even, level, smooth
مشابه: flatten, pitch, roll, steamroller

- The crew graded the road.
[ترجمه ترگمان] خدمه جاده رو نشون دادن
[ترجمه گوگل] خدمه جاده را مرتب کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be arranged in grades or stages.

(2) تعریف: to be of a particular level of quality.
مترادف: rank, rate

• number or letter indicating the quality of work done (pertaining to schoolwork), mark; level, degree, rank; type; class (in a school); slope, incline
assign a rank to, give a mark or grade to; organize, classify; make level
if you grade something, you judge or measure the quality of it and give it a number or name which indicates how good or bad it is.
the grade of a product is its quality.
your grade in an examination is the mark you get, usually in the form of a letter or number.
your grade in a company or organization is your level of importance or your rank.
at schools in the united states a grade is a group of classes in which all the children are of a similar age.
if you make the grade, you succeed in something by reaching the required standard; an informal expression.
see also graded.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] گرید، زینه ؛ حیوانی که خالص نیست ولی معمولاً خصوصییات یک نژاد خاص را دارا است . معمولاً یکی از والدین او خالص می باشد .
[عمران و معماری] رده - شیب - طبقه - نوع - دانه بندی - درجه - تراز - رده بستن - زینه
[کامپیوتر] درجه بندی ؛ درجه
[برق و الکترونیک] درجه
[زمین شناسی] عیار، درجه، نوع - میانگین میزان عناصر در سنگ که با درصد یا ppm بیان می شود - - در زغال سنگ شناسی : یک رده بندی زغال سنگی که بر اساس درجه خلوص است که عبارتست از مقدار مواد غیرآلی یا خاکستر باقی مانده بعد از سوختن. مقایسه شود با: نوع، رده (زغال سنگ شناسی)؛ - - در کانسار ها : مقدار یا درصد نسبی محتوای کانه در یک کانسار. مترادف: عیار؛ <br> <br> سطح تعادل - - در نقشه برداری : - الف) یک سطح اساس، یک سطح مرجع. - ب) ارتفاع بالای سطح دریا، ارتفاع حقیقی. همچنین، ارتفاع سطح نهایی یک پروژه مهندسی (مانند یک بستر راه آب، نوک خاکریز، یا کف حفاری). - ج) نرخ شیب. درجه یا مقدار انحراف. -
[نساجی] درجه مرغوبیت پنبه
[ریاضیات] درجه بندی کردن، درجه، رتبه، میزان، نوع، هموار کردن، شیب منظم دادن، طبقه، گراد، نمره، زینه
[معدن] عیار (عمومی اکتشاف)
[پلیمر] درجه، نوع
[آب و خاک] شیب، درجه

مترادف و متضاد

پایه (اسم)
base, stand, stock, measure, leg, ground, pile, status, prop, mark, degree, grade, basis, stalk, root, stage, mount, rank, stratum, buttress, stanchion, foundation, bedrock, radix, fulcrum, headstock, outrigger, cantilever, sill, column, pillar, phase, footpath, fundament, groundsel, groundwork, mounting, pediment, principium, thallus

طبقه (اسم)
sort, kind, degree, grade, race, bed, floor, stage, category, class, estate, stratum, folium, caste, lair, genus, ilk, layer, pigeonhole

درجه بندی (اسم)
grade, calibration, gradation

سانتیگراد (اسم)
grade

رتبه (اسم)
order, degree, grade, rating, dignity, rank, stratum, station, step

مرحله (اسم)
leg, point, period, degree, grade, stage, station, stadium, step, phase

نمره (اسم)
score, number, mark, grade, numeral

درجه شدت (اسم)
grade

انحراف از سطح تراز (اسم)
grade

الگوی لباس (اسم)
grade

ارزش نسبی سنگ معدنی (اسم)
grade

درجه مواد معدنی (اسم)
grade

درجه (اسم)
measure, length, point, gage, gauge, mark, alloy, degree, grade, rating, scale, quantum, proportion, peg, gradation, thermometer, thermometre, pitch, stair, step

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

جور کردن (فعل)
accord, concert, adapt, suit, sort, assort, consort, lot, grade

نمره دادن (فعل)
grade

اصلاح نژاد کردن (فعل)
grade, interbreed

شیب منظم دادن (فعل)
grade

با هم امیختن (فعل)
grade, intermingle, interweave

هموار کردن (فعل)
even, grade, smooth, shim

تسطیح کردن (فعل)
grade, surface, flatten

درجه بندی کردن (فعل)
grade, graduate, gradate

دسته بندی کردن (فعل)
grade, rank, classify, categorize

rank, step


Synonyms: brand, caliber, category, class, classification, condition, degree, division, echelon, estate, form, gradation, group, grouping, league, level, mark, notch, order, pigeonhole, place, position, quality, rung, size, stage, standard, station, tier


incline, slope


Synonyms: acclivity, ascent, bank, cant, climb, declivity, descent, downgrade, elevation, embankment, gradient, height, hill, inclination, inclined plane, lean, leaning, level, obliquity, pitch, plane, ramp, rise, slant, tangent, tilt, upgrade


evaluate, rank


Synonyms: arrange, assort, brand, class, classify, group, order, range, rate, sort, value


جملات نمونه

1. grade (elementary or primary) school
دبستان،مدرسه ی ابتدایی

2. grade a eggs
تخم مرغ درجه ی یک

3. grade schools cannot cope with the increasing numbers of students
دبستان ها نمی توانند جوابگوی شمار فزاینده ی دانش آموزان باشند.

4. a grade of b plus
(نمره ی امتحان) نمره ی ب مثبت

5. fifth grade
کلاس پنجم

6. his grade is higher than mine
رتبه ی او از من بالاتر است.

7. at grade
هم تراز،هموار،هم پایه،در یک سطح

8. a failing grade
نمره ردی

9. a heavy grade
شیب تند

10. a pass grade
نمره ی قبولی

11. a passing grade
نمره قبولی

12. a passing grade
نمره ی قبولی

13. the eighth grade
کلاس هشتم

14. the fourth grade
کلاس چهارم

15. the sixth grade
کلاس ششم

16. boys from fourth grade up
پسران از کلاس چهارم به بالا

17. "c" is a passable grade but not a good one
((ج)) نمره ی قبولی است ولی نمره ی خوبی نیست.

18. to make the grade
1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن،کامیاب شدن

19. he got the highest grade
او بالاترین نمره را گرفت.

20. ten is a passing grade
نمره ی قبولی ده است.

21. to be up to grade
واجد شرایط،مطابق استاندارد،به درجه ی مطلوب

22. he fought with an officer one grade his junior
او با افسری که یک درجه (از او) پایین تر بود دعوا کرد.

23. he passed the test with a grade of "a"
او با نمره الف در امتحان قبول شد.

24. you're laughing now, but when you see your zero (poor) grade (in the exam) you'll laugh on the other side of your face!
حالا می خندی ولی وقتی نمره ی صفر خودت را دیدی گریه خواهی کرد!

25. She's still only on a secretarial grade.
[ترجمه ترگمان]اون هنوز فقط توی نمره secretarial
[ترجمه گوگل]او هنوز تنها در درجه ی دبیرخانه است

26. Children will learn to multiply in the second grade.
[ترجمه رامتین] کدوکان در کلاس دوم مدزسه یاد میگرند چطور ضرب هارا انجام بدهند.
[ترجمه roosha] کودکان در کلاس دوم ضرب را یاد میگیرند
[ترجمه ترگمان]کودکان در کلاس دوم ضرب خواهند گرفت
[ترجمه گوگل]بچه ها در کلاس دوم ضرب خواهند کرد

27. Billy is in the ninth grade.
[ترجمه ترگمان]بیلی کلاس نهم است
[ترجمه گوگل]بیلی در کلاس نهم است

28. I was just in grade school at the time, but I remember it perfectly.
[ترجمه ترگمان]من در زمان دبستان بودم، اما کاملا به یاد دارم
[ترجمه گوگل]من در آن زمان فقط در مدرسه درجه بودم، اما من آن را کاملا به یاد می آورم

29. He has attained the highest grade in his music exams.
[ترجمه ترگمان]او بالاترین نمره را در امتحانات موسیقی خود کسب کرده است
[ترجمه گوگل]او بالاترین درجه امتحانات موسیقی خود را به دست آورده است

30. He still wants to play top grade football.
[ترجمه ترگمان]اون هنوزم می خواد فوتبال دبیرستان رو بازی کنه
[ترجمه گوگل]او هنوز هم می خواهد به بازی فوتبال درجه بالا

grade A eggs

تخم‌مرغ درجه‌ی یک


His grade is higher than mine.

رتبه‌ی او از من بالاتر است.


They have graded the apples by size.

سیب‌ها را از نظر اندازه طبقه‌بندی کرده‌اند.


fifth grade

کلاس پنجم


a passing grade

نمره قبولی


a failing grade

نمره ردی


He got the highest grade.

او بالاترین نمره را گرفت.


She has not yet graded all of the papers.

هنوز همه‌ی ورقه‌ها را نمره نداده است.


They graded up the cow with a pure-bred bull.

گاو ماده را با گاوی اصیل جفت‌گیری کردند.


The road grades down gently.

راه دارای سرازیری ملایمی می‌شود.


اصطلاحات

at grade

هم‌تراز، هموار، هم‌پایه، در یک سطح


the grades

دبستان، مدرسه‌ی ابتدایی


to be up to grade

واجد شرایط، مطابق استاندارد، به درجه‌ی مطلوب


to make the grade

1- به بالای سر بالایی رسیدن 2- بر مشکلات فائق شدن، کامیاب شدن


پیشنهاد کاربران

One of the levels in the school is called a grade.
به معنای مقطع و پایه تحصیلی.

درجه/طبقه بندی کردن

مرتبه
پایه

نمره، پایه

پایه

طبقه٬پایه

به معنی یه درجه
یا نمره در چیزی

One of the levels in the school is called a grade

طبقه پایه و در برخی جملات به معنای کلاس

سال آموزشی ، سال تحصیلی

برای نمونه fifth grade به معنی سال پنجم آموزشی ، سال پنجم تحصیلی

مقطع تحصیلی


One of the levels in the school is called a

robert got a good grade on his math test yesterday


یکی از مقطع های تحصیلی

رتبه . . درجه بندی

کلاس /سطح

در کتاب کانون زبان میشه one of the levels in the school is called a grade

One of the levels in the school is called a grade
معنیش میشه پایـــه تــحــصـیـلی
یه معنی دیگه هم میده به معنی نمره

. One of the levels in the school is called a GRADE

به منظور پایه و مقطع گفته میشهlevel

Level
مرحله
سطح
پایه
کلاس

طبق - سطح - کلاس

به معنی پایه تحصیلی

One of the levels in school is called a grade

دسته بندی کردن

🌸Grade🌸

نمره
امتیاز
رتبه

نوع
گونه
درجه
رتبه
سطح
پایه


نمره:In Persian usually means
?For example:Could I get a good grade yesterday
یعنی: آیا توانستم دیروز نمره خوبی بگیرم؟

( nown )
One of the levels in the school is called a grade.
مقطع , پایه تحصیلی
کانون زبان ایران



معنی :نمره ، یکی از پایه های تحصیلی ( هر کدوم ، فرقی نمی کند )

معنی انگلیسی :One of the leels in school is called grade

مثال انگلیسی :His grade is higher than mine

معنی :نمره ی او از من بیشتر است.

در این جا به معنی پایه یا مرتبه است اما معنی نمره میدهدو در کتاب reach2: One of the levels in school is called a grade

نمره. درجه بندی چیزی

پایه ، طبقه بندی

تصحیح کردم برگه
I'm a teacher l grade papers

عیار


کلمات دیگر: