کلمه جو
صفحه اصلی

boot


معنی : اخراج، پوتین، پوتین یاچکمه، چاره یا فایده، موزه، لگد زدن، با سر چکمه و پوتین زدن
معانی دیگر : چکمه، پای افزاری که لااقل تا قوزک پا برسد، روکفشی، گالش، چکمه پوشیدن، تیپا، لگد، اردنگی، اردنگی زدن، (عامیانه) اخراج کردن (شغل یا مکان)، با تیپا بیرون کردن، (انگلیس) صندوق عقب اتومبیل (در امریکا و کانادا می گویند: trunk)، رجوع شود به: denver boot، هیجان و لذت، اشتیاق، (آمریکا - خودمانی) سرباز وظیفه ی نیروی دریایی یا تفنگداران دریایی (به ویژه در اردوگاه نظامی)، (کامپیوتر) بار (موجود در حافظه)، بوت کردن، روکش لاستیکی رینگ یا چرخ دوچرخه و اتومبیل و غیره، (قدیمی) سود، فایده، منفعت بردن یا دادن، بهره جستن

انگلیسی به فارسی

پوتین یا چکمه، (مجازاً) اخراج، چاره یا فایده، لگدزدن، با سر چکمه و پوتین زدن، صندوق عقب اتومبیل


بوت کردن، پوتین، اخراج، پوتین یاچکمه، چاره یا فایده، موزه، لگد زدن، با سر چکمه و پوتین زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: bet your boots, to boot
(1) تعریف: a covering for the foot and all or some of the leg, usu. made of leather or rubber and worn for protection.

- These boots are warm and waterproof.
[ترجمه ترگمان] این کفش ها گرم و ضد آب هستند
[ترجمه گوگل] این چکمه های گرم و ضد آب است

(2) تعریف: a blow with the foot; kick.
مشابه: kick

- When he turned around, she gave him a little boot to the backside.
[ترجمه ترگمان] وقتی برگشت، یک چکمه کوچک به باسن او داد
[ترجمه گوگل] وقتی او به اطراف چرخید، به او یک بوت کوچک را به عقب داد

(3) تعریف: (slang) a sudden dismissal (usu. prec. by "the").
مشابه: sack

- My co-worker got the boot yesterday, so I'll be taking over some of his work.
[ترجمه ترگمان] هم کار من دیروز پوتین را گرفت، پس من چند تا از کارهایش را انجام می دهم
[ترجمه گوگل] همکارم دیروز بوت می کرد، بنابراین من بعضی از کارهایش را انجام خواهم داد

(4) تعریف: (informal) a great pleasure.

- I get a boot out of seeing the kids open their presents.
[ترجمه ترگمان] یه چکمه دارم که می بینم بچه ها کادوها رو باز میکنن
[ترجمه گوگل] من یک بوت از دیدن بچه ها هدایای خود را باز می کنم

(5) تعریف: (chiefly British) a large compartment in an automobile, usu. in the rear, for storing items such as luggage, parcels, and tools; trunk.

- All this luggage will fit in the boot.
[ترجمه فاطمه عبدی] همه این چمدونا توی صندوق عقب جا میشن.
[ترجمه ترگمان] تمام این چمدان ها در چکمه جا خواهند گرفت
[ترجمه گوگل] همه این چمدان در بوت جا می شود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: boots, booting, booted
عبارات: boot up
(1) تعریف: to kick.
مشابه: kick

- He booted the ball into the goal.
[ترجمه ترگمان] او توپ را به سمت دروازه پرتاب کرد
[ترجمه گوگل] او توپ را به گل زد

(2) تعریف: to put boots on.

(3) تعریف: in computing, to start up (a computer or a program) by loading the operating system or providing the initial instructions (often fol. by "up").

- When I tried to boot my computer this morning, nothing happened.
[ترجمه ترگمان] امروز صبح وقتی سعی کردم کامپیوترم را ببندم، هیچ اتفاقی نیافتاد
[ترجمه گوگل] وقتی صبح سعی کردم رایانه خود را بوت کنم، هیچ اتفاقی نیفتاد

(4) تعریف: (slang) to dismiss suddenly.
مشابه: chuck, fire
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: of a computer, to start up after an operating system has been loaded or after being provided with initial instructions (often fol. by "up")

- I had to wait a moment for the computer to boot.
[ترجمه ترگمان] باید یک لحظه صبر می کردم تا کامپیوتر را چکمه کنم
[ترجمه گوگل] مجبور بودم یک لحظه برای بوت شدن کامپیوتر بمانم

• shoe which extends over the ankle; startup of a computer (computers); trunk, luggage compartment of a car (british); dismissal; kick
kick; kick out; fire
boots are shoes that cover your whole foot and your ankle. some boots also cover the lower part of your leg.
the boot of a car is a covered space at the back in which you carry things such as luggage and shopping.
to put the boot in means to say something cruel to someone who is already upset.
to put the boot in also means to repeatedly kick someone who has been knocked to the ground.
if someone says that you are getting too big for your boots, they mean that you are becoming too proud and pleased with yourself.
if you get the boot or are given the boot, you are dismissed from your job.
if you are booted out of a place or position that you hold, you are forced to leave it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] سرک (تفاوت) نقدی
[کامپیوتر] خود راه اندازی ؛ بوت ؛ راه اندازی - راه انداز ی -راه اندازی کامپیوتر با روشن شدن کامپیوتر . برنامه کوچکی به نام برنامه راه اندازی . کامپیوتر را آماده دریافت و اجرای برنامه کاربردی دیگری می کند . عمل راه اندازی کامپیوتری که کاملا" متوقف شده است (( راه اندازی سرد ))نام دارد (( راه اندازی گرم )) عمل راه اندازی دوباره ای است که در آن برخی از دستورالعمل های مورد نیاز . قبلا" در حافظه بار شده اند
[برق و الکترونیک] روکش لاستیکی ؛ خود راه اندازی ؛ بوت 1. یک لایه ی پلاستیکی یا لاستیکی محافظ و انعطاف پذیر که بخشهای مختلف سیم ،کابل، یا رابطها را می پوشاند. 2. شوع به کار یک رایانه از طریق بار کردن یک برنامه از محیط ذخیره کننده ی بیرونی نظیر دیسک یا نوار به حافظه ی درونی . این کار ابتدا از طریق بار کردن برنامه ی کوچکی که هدف آن خواندن برنامه های بزرگتر است، صورت می گیرد . به برنامه گفته می شود که « خودش را توسط بند پوتینهایش به داخل بکشد» و این منشأ عبارت « روش بند پوتینی » و « خود راه اندازی » است.
[فوتبال] لگد زدن-اخراج

مترادف و متضاد

اخراج (اسم)
ejection, banishment, deportation, expulsion, dismissal, eviction, exclusion, boot, ouster, deposal, extrusion, rustication

پوتین (اسم)
boot, boots, brogan, brogue

پوتین یاچکمه (اسم)
boot

چاره یا فایده (اسم)
remedy, boot

موزه (اسم)
boot, museum

لگد زدن (فعل)
kickback, hoof, boot, kick, spurn, poach

با سر چکمه و پوتین زدن (فعل)
boot

heavy, often tall, shoe


Synonyms: brogan, footwear, galoshes, mukluk, oxford, snow shoes, waders, waters


kick; oust


Synonyms: ax, bounce, can, chase, chuck, cut, discharge, dismiss, drive, dropkick, eighty-six, eject, evict, expel, extrude, fire, heave, kick out, knock, punt, sack, shove, terminate, throw out


start operating system


Synonyms: bootstrap, cold boot, load, reboot, reset, restart, start, start computer, warm boot


جملات نمونه

1. the boot
اخراج

2. the boot is on the other foot
ورق برگشته است

3. to boot
به علاوه،اضافه بر آن،همچنین

4. get the boot
اخراج شدن،با تیپا بیرون شدن

5. give the boot
اخراج کردن،با تیپا بیرون کردن

6. put the boot in
(انگلیس - خودمانی) چزاندن،(به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن

7. hassan was given the boot
حسن اخراج شد.

8. he needs a good boot up the backside!
احتیاج به یک اردنگی حسابی در نشیمنگاه دارد!

9. he flicked the dust from his boot with a handkerchief
او با دستمال گرد روی پوتین های خود را زد.

10. she is smart, rich and beautiful to boot
او باهوش و ثروتمند است و علاوه بر اینها خوشگل هم هست.

11. I scuffed the heel of my boot on the step.
[ترجمه ترگمان]پاشنه کفشم را روی پله گذاشتم
[ترجمه گوگل]من پاشنه بوتم را روی قدم گذاشتم

12. He gave the ball a tremendous boot.
[ترجمه ترگمان]او توپ بزرگی را به توپ داد
[ترجمه گوگل]او توپ را یک بوت فوق العاده ای آورد

13. The boot wouldn't buckle.
[ترجمه ترگمان]چکمه به درد نمی خورد
[ترجمه گوگل]بوت دست نخورده نیست

14. I'll put the luggage in the boot.
[ترجمه شهره] من چمدانها را دصندوق عقب ماشین میذارم
[ترجمه ترگمان]چمدان ها را توی چکمه می گذارم
[ترجمه گوگل]من چمدان را در بوت قرار می دهم

15. Don't expect these types of boot to take the punishment that gardening will give them.
[ترجمه ترگمان]از این نوع پوتین انتظار نداشته باشید که مجازاتی را که باغبانی به آن ها می دهد، به دست آورید
[ترجمه گوگل]انتظار ندارید این انواع بوت را مجازات کنید که باغبانی آنها را می دهد

16. He squeezed six big bags into the boot of my car.
[ترجمه ترگمان]او شش کیسه بزرگ را به چکمه اتومبیل من فشرد
[ترجمه گوگل]او شش کیسه بزرگ را به بوت ماشین من فشرده کرد

17. The ski had become disconnected from the boot.
[ترجمه ترگمان]اسکی از پوتین جدا شده بود
[ترجمه گوگل]اسکی از بوت جدا شده بود

he needs a good boot up the backside!

احتیاج به یک اردنگی حسابی در نشیمنگاه دارد!


He was booted out of town.

او را از شهر بیرون کردند.


Hassan was given the boot.

حسن اخراج شد.


a well-dressed, booted officer

افسر خوش‌لباس و چکمه‌پوشیده


riding boots

چکمه‌ی (اسب) سواری


climbing boots

کفش (یا پوتین) کوهنوردی


He booted the ball back onto the field.

دوباره توپ را با لگد به داخل زمین فرستاد.


She is smart, rich and beautiful to boot.

او باهوش و ثروتمند است و علاوه‌بر این‌ها خوشگل هم هست.


اصطلاحات

bet your boots

(عامیانه) مطمئن بودن، اطمینان داشتن


die with one's boots on

بدون بیماری و بستری شدن مردن، حین کار یا نبرد مردن


get (or be) booted out

اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن


get the boot

اخراج شدن، با تیپا بیرون شدن


get too big for one's boots

(عامیانه) پر افاده شدن، از خود راضی شدن


give the boot

اخراج کردن، با تیپا بیرون کردن


lick the boots of

خوش‌خدمتی و چاپلوسی کردن، چکمه لیسی کردن


put the boot in

(انگلیس - عامیانه) چزاندن، (به کسی که از پیش ناراحت و افتاده است) حمله یا درشتی کردن


the boot is on the other foot

ورق برگشته است


to boot

به علاوه، اضافه بر آن، همچنین


پیشنهاد کاربران

سرک نقدی

صندوق عقب اتومبیل

در فوتبال کتونی

👢👢 چکمه ، بوت

( Boot ) [اصطلاح دریانوردی]در اصطلاح عامیانه به ملوان تازه استخدام شده می گویند .

چکمه پوتین

Verb :
To propel
To send

Chemically fuelled to boot

صندوق عقب ( اتومبیل )

Police told the driver to open the boot

توقیف وسیله نقلیه از طریق قفل کردن چرخ آن

توقیف وسیله نقلیه از طریق قفل کردن چرخ آن
مثلا:
Did you just boot my stroller?
آیا الان کالسکه من را توقیف کردی؟

boot ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: راه‏اندازی 1
تعریف: عمل به راه انداختن سامانه‏های عامل

در مکالمات روزمره و غیررسمی به معنی بیرون کردن
the boss booted that girl out of the company, that's why she is unemployed now
رئیس اون دختره را از شرکت انداختش بیرون، به همین خاطر الان بیکاره


کلمات دیگر: