کلمه جو
صفحه اصلی

calf


معنی : بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله
معانی دیگر : بچه گاو، گوک، نوزاد برخی پستانداران مانند: فیل و نهنگ و اسب آبی و زرافه و گاومیش، (قطعه ی بزرگی از یخ که از کوه شناور یخ یا از یخرود جدا شده باشد) یخ صخره، پوست گوساله (calfskin هم می گویند)، (عامیانه) جوان نادان یا کم تجربه یا ناشی، (کالبدشناسی) ماهیچه های پشت پا (از زانو تا مچ پا)، ماهیچه ی ساق پا، ساق پا، پاچه (shank هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

گوساله، نرمه ساق پا، ماهیچه ساق پا، چرم گوساله، تیماج


گوساله، ماهیچه ساق پا، بچه، نرمه ساق پا، چرم گوساله، تیماج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: calves
(1) تعریف: the young of cattle or of other bovine mammals, and of some other large mammals such as seals or whales.

(2) تعریف: leather made of calves' skin.
اسم ( noun )
حالات: calves
• : تعریف: the muscular back part of a human's leg below the knee.

• young cow; young elephant; lower back part of the leg
a calf is a young cow.
some other young animals, such as young elephants, giraffes, and whales, are also called calves.
your calves are the backs of your legs between your ankles and knees.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] گوساله ؛ اعم از نر و ماده، معمولاً تا زمان از شیر گیری .
[زمین شناسی] کالف یک توده کوچک یخ کنده شده، خصوصاً تکه یخی که بعد از شکسته شدن بخشی از قسمت به زیر رفته یک کوه یخ، تا سطح بالا آمده. مترادف: calf ice.

مترادف و متضاد

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

تیماج (اسم)
bock, calfskin, goatskin, calf, roan

گوساله (اسم)
calf, veal

ماهیچه ساق پا (اسم)
calf

نرمه ساق پا (اسم)
calf

چرم گوساله (اسم)
calf

leg between knee and ankle


Synonyms: foreleg, shin


baby cow


Synonyms: dogie, freemartin, heifer, maverick, veal, yearling, young bull, young cow


جملات نمونه

1. a calf starter
ماده ای که باعث رشد گوساله می شود

2. a whale calf
وال بچه،بچه نهنگ

3. a one-year old calf
گوساله ی یکساله

4. kill the fatted calf
سور دادن،(به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن

5. Many a good cow hath a bad calf.
[ترجمه ترگمان]چه گاو خوبی یک گوساله بد دارد
[ترجمه گوگل]بسیاری از گاوهای خوب یک گوساله بد دارند

6. If you agree to carry the calf, they'll make you carry the cow.
[ترجمه ترگمان]اگه قبول کنی که گوساله رو حمل کنی، اونا مجبورت می کنن که گاو رو حمل کنی
[ترجمه گوگل]اگر شما موافقت کنید که گوساله را حمل کن، آنها را به گاو می رسانند

7. When the calf is stolen, the farmer mends the stall.
[ترجمه ترگمان]وقتی گوساله دزدیده می شود، کشاورز در آخور را تعمیر می کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که گوساله به سرقت رفته است، کشاورز از غرفه استفاده می کند

8. The calf blared for its mother.
[ترجمه ترگمان]گوساله برای مادرش جیغ می کشید
[ترجمه گوگل]گوساله برای مادرش پاره شد

9. Like cow, like calf.
[ترجمه ترگمان]مثل گاو، مثل گوساله
[ترجمه گوگل]مثل گاو، مانند گوساله

10. The calf lapped up the bucket of milk.
[ترجمه ترگمان]گوساله سطل شیر را برداشت
[ترجمه گوگل]گوساله سطل شیر را برداشت

11. He expects to have recovered from his calf injury in time.
[ترجمه ترگمان]او انتظار دارد به موقع از آسیب ساق پایش بهبود یابد
[ترجمه گوگل]او انتظار می رود که از آسیب های گوساله خود در زمان بهبود یابد

12. The calf lilled out its tongue.
[ترجمه ترگمان]گوساله زبانش را بیرون آورد
[ترجمه گوگل]گوساله زبانش را می کشد

13. A calf was offered up as a sacrifice to the goddess.
[ترجمه ترگمان]یک گوساله به عنوان یک قربانی به آن الهه پیشنهاد شده بود
[ترجمه گوگل]یک گوساله به عنوان یک قربانی به الهه عرضه شد

14. He was feeling twinges from a calf injury after 20 minutes of the game.
[ترجمه ترگمان]پس از گذشت ۲۰ دقیقه از بازی، احساس ناراحتی از یک جراحت گوساله به او دست داد
[ترجمه گوگل]او پس از 20 دقیقه از بازی با آسیب دیدگی گوساله احساس خجالت می کند

15. She tore a calf muscle playing squash.
[ترجمه ترگمان] اون یه ماهیچه ساق رو پاره کرد
[ترجمه گوگل]او یک عضله گوساله بازی را اسکواش کرد

16. The cow has produced a calf.
[ترجمه ترگمان]گاو گوساله را پرورش داده
[ترجمه گوگل]گاو یک گوساله تولید کرده است

17. He suffered a pulled calf muscle.
[ترجمه ترگمان]از ماهیچه ساق پا رنج می برد
[ترجمه گوگل]او عضله گوساله کشیده شده را تجربه کرد

a one-year old calf

گوساله‌ی یکساله


a whale calf

وال بچه، بچه نهنگ


اصطلاحات

kill the fatted calf

سور دادن، (به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن


پیشنهاد کاربران

گوساله

ماهیچه ساق پا

ماهیچه ساق پا / گوساله

پوست گوساله

بچه

نرمه ی ساق پا

ماهیچه های پشت پا

نرمه ی پشت پا

گوساله، جوان نادان یا کم تجربه یا ناشی.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون برقرار کردن رابطه بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی استفاده کرد:
فرض کنید بعد از جواب دندان شکن به طرف می گوید کف کردی کف ( مات و مبهوت شدی با این پاسخ کوبنده ام، ای گوساله، ای نادان، ای کم تجربه )

ناپخته ، خام

به بعضی پستانداران جوان calf گفته میشود مثل بچه ی کرگدن، بچه ی فیل، بچه ی وال، گوساله

calf ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: گوساله
تعریف: گاو نر یا گاو ماده ای که کمتر از هشت ماه سن داشته باشد

بچه نهنگ


کلمات دیگر: