کلمه جو
صفحه اصلی

hump


معنی : قوز، پیاده روی، کوهان، گوژ، برامدگی گرد، تروشرویی کردن، روی کول انداختن، قوز کردن
معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - با: the) اندوه زودگذر، غمزدگی، (پشت خود را) کوژ کردن، قلمبه کردن، چفته کردن، (استرالیا - عامیانه) برپشت (خود) حمل کردن، کول کردن، (خودمانی) تقلا کردن، جدوجهد کردن، تلاش کردن، (خودمانی) شتاب کردن، عجله کردن، دست انداز (جاده)، دست انداز داشتن، (بیشتر در هواپیمایی) سلسله جبال، کوه زنجیره، (پشت شتر و نهنگ و برخی گاوهای وحشی) کوهان (رجوع شود به: kyphosis)، لوخی، رجوع شود به: hummock، کوژی (رجوع شود به: hunch)، (خودمانی) جماع کردن با، گاییدن

انگلیسی به فارسی

قوز، گوژ، کوهان، برآمدگی گرد، پیاده روی، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن


قورباغه، قوز، کوهان، گوژ، پیاده روی، برامدگی گرد، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: over the hump
(1) تعریف: a rounded projection or bulge, esp. a fleshy one, as is found on the back of a camel or on the back of a person who has a spinal deformity.

(2) تعریف: a low, rounded mound of earth; knoll.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: humps, humping, humped
(1) تعریف: to lift or bend (the back) upward.

(2) تعریف: (vulgar slang) to have sexual intercourse with.
مشابه: ball
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to rise into a hump; bulge upward.

(2) تعریف: (slang) to hurry or exert oneself (sometimes fol. by it).

• bump; rounded projection (especially on the back of humans or animals); small raised area of land, small hillock
bend the back, arch the back upward; ball, engage in sexual intercourse (vulgar slang)
a hump is a small hill or raised piece of ground.
a camel's hump is the large lump on its back.
if you hump something heavy somewhere, you carry it there with difficulty; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] کوهان .
[آب و خاک] برآمدگی در کف

مترادف و متضاد

قوز (اسم)
hunch, hump, gibbosity

پیاده روی (اسم)
pedestrianism, hump, hike

کوهان (اسم)
hunch, hump

گوژ (اسم)
hunch, hump

برامدگی گرد (اسم)
tubercle, hump

تروشرویی کردن (فعل)
hump

روی کول انداختن (فعل)
hump

قوز کردن (فعل)
hunch, crouch, squat, hump

swelling, projection


Synonyms: bulge, bump, convexedness, convexity, dune, elevation, eminence, excrescence, gibbosity, hill, hummock, hunch, knap, knob, knurl, kyphosis, mound, prominence, protrusion, protuberance, ridge, swell, tumescence


Antonyms: depression


جملات نمونه

the Himalayan hump

کوه زنجیره‌ی هیمالیا


My duties keep me on the hump.

وظایفم مرا سخت مشغول نگاه می‌دارد.


1. hump along and finish your work!
زودباش و کارت را تمام کن !

2. over the hump from buenos aires to chile
از بوینوس آیرس تا شیلی برفراز کوه ها

3. the himalayan hump
کوه زنجیره ی هیمالیا

4. on the hump
(عامیانه) در تلاش،سخت مشغول،در تقلا

5. a whale's anterior hump
کوژ قدامی نهنگ

6. we had to hump the coal to the top of the hill
باید زغال سنگ ها را تا بالای تپه برپشت خود حمل می کردیم.

7. to be over the hump
(عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)،دشواری ها را پشت سر گذاشتن

8. last year he had to hump himself and finish college
پارسال مجبور شد بکوشد و دانشکده را تمام کند.

9. my duties keep me on the hump
وظایف من مرا سخت مشغول نگاه می دارد.

10. the sight of the building gave me the hump
دیدن آن ساختمان مرا غمزده کرد.

11. if i pass this test, i'll be over the hump
اگر در این امتحان قبول شوم مشکل بزرگی را پشت سر گذاشته ام.

12. He made her hump.
[ترجمه ترگمان]قوز کرد و قوز کرد
[ترجمه گوگل]او کلاه خود را ساخته است

13. I'll be over the hump when I've done this exam — then there'll be just two left.
[ترجمه ترگمان]وقتی این امتحان رو انجام دادم، از روی قوز بالا می ام - پس فقط دوتا باقی مونده
[ترجمه گوگل]وقتی که این امتحان را انجام دادم، بیش از حد می افتم - سپس فقط دو نفر باقی خواهند ماند

14. Once the personal-computer industry gets over that hump, there will finally be speed to burn.
[ترجمه ترگمان]زمانی که صنعت کامپیوتر شخصی بالای آن کوهان برسد، در نهایت سرعت سوختن خواهد بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که صنعت کامپیوتر شخصی بیش از این گربه می شود، در نهایت سرعت سوختن خواهد بود

15. I sat down on its rounded hump.
[ترجمه ترگمان]روی برآمدگی گرد و گرد آن نشستم
[ترجمه گوگل]من بر روی گرد و غبار گردنم نشستم

16. It could not have been easy to hump awkward loads up and down the wobbly death trap.
[ترجمه ترگمان]قوز بالا قوز بالا و پایین رفتن از تله مرگ آسان نبود
[ترجمه گوگل]این آسان نیست که بتوانیم بارهای ناخوشایند را به دام انداختن دامنه مرگ وحشتناک بکشیم

17. The car has a big hump in the middle of the rear floor, because of the rear-wheel drive mechanism.
[ترجمه ترگمان]خودرو قوز بزرگی در وسط کف عقبی دارد، زیرا مکانیزم محرک پشت چرخ عقب است
[ترجمه گوگل]به دلیل مکانیسم رانندگی چرخ عقب، ماشین در وسط کف عقب یک قاپ بزرگ دارد

18. But we are over the hump now.
[ترجمه ترگمان] ولی الان دیگه از the رد شدیم
[ترجمه گوگل]اما ما اکنون در حال قدم زدن هستیم

The sight of the building gave me the hump.

دیدن آن ساختمان مرا غم‌زده کرد.


He stood humped with pain.

او از شدت درد دولا ایستاده بود.


The cat humped its back.

گربه پشت خود را کوژ کرد.


We had to hump the coal to the top of the hill.

باید زغال‌سنگ‌ها را تا بالای تپه برپشت خود حمل می‌کردیم.


Last year he had to hump himself and finish college.

پارسال مجبور شد بکوشد و دانشکده را تمام کند.


hump along and finish your work!

زودباش و کارت را تمام کن!


The highway is full of humps.

جاده پر از دست‌انداز است.


over the hump from Buenos Aires to Chile

از بوینوس آیرس تا شیلی برفراز کوه‌ها


If I pass this test, I'll be over the hump.

اگر در این امتحان قبول شوم، مشکل بزرگی را پشت سر گذاشته‌ام.


اصطلاحات

on the hump

(عامیانه) در تلاش، سخت مشغول، در تقلا


to be over the hump

(عامیانه) از مشکلات عبور کردن (یا گذشتن)، دشواری‌ها را پشت سر گذاشتن


پیشنهاد کاربران

کوهان شتر

کوهان_ قوز

بهترین معنی برای hump کوهان هست

قوس

قوسیدن = قوس پیدا کردن.
قوساندن = قوس دادن.

برقراری رابطه جنسی بین حیواناتی مثل سگ ها که بر پشت ماده سوار میشوند را humping گویند. محاوره ای.

hump ( حمل‏ونقل ریلی )
واژه مصوب: تپۀ تقسیم
تعریف: تپۀ کوچکی که از شیب آن برای آرایش قطارها و اعزام آنها به مسیرهای مختلف استفاده شود


کلمات دیگر: