کلمه جو
صفحه اصلی

box


معنی : ضرب، جای ویژه، صندوق، اطاقک، جعبه، بوکس، قوطی، محفظه، لژ، حعبه، توگوشی، بوکس بازی کردن، در جعبه محصور کردن، مشت زدن، مشت بازی کردن، در قاب یا چهارچوب گذاشتن
معانی دیگر : صندوقه، در جعبه گذاشتن، جعبه دار کردن، محتوای جعبه، محتوای کارتن، هر چیز جعبه مانند، جایگاه، نشیمنگاه، (مکانیک) محفظه، (چاپ) گارسه، (انگلیس) هدیه (به ویژه هدیه ی کریسمس در جعبه)، صندلی یا جعبه ای که درشکه چی روی آن می نشیند، (در سالن های نمایش و غیره) لژ، جایگاه ویژه، سایبان یا جان پناه نگهبان ها و سرایدارها، سرپناه، خانه ی کوچک روستایی، رجوع شود به: box stall، مقاله ی کوتاه، آگهی یا خبر کوتاه (چاپ شده در داخل شکل مربع)، هر شکل چهار گوشه ای که در آن چیز بنویسند یا چاپ کنند، (امریکا - خودمانی) تلویزیون، (بیس بال) جاها یا سکوب هایی که برای هریک از بازیکنان تعیین شده است، جعبه مانند، مشت، بکس، سقلمه، سیلی، مشت زنی، بکس زدن، چک زدن، تو گوشی زدن، مشت جنگی کردن، (گیاه شناسی) شمشاد، توسه، غان (انواع گیاهان جنس boxus)، چوب این جنس گیاه، سیلی زدن، غالبا با out یاin احاطه کردن

انگلیسی به فارسی

حعبه


جعبه، قوطی، صندوق، اطاقک،جای ویژه، لژ، توگوشی، سیلی، بوکس، مشت زدن، بوکس بازی کردن، سیلی زدن، در جعبه محصور کردن، (اغلب با out یا in )احاطه کردن، در قاب یا چهارچوب گذاشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a container made of cardboard, wood, or other stiff material, usu. rectangular and having a lid for the top.
مترادف: carton, container, crate
مشابه: case, casket, chest, pack, package, packet, parcel, trunk

(2) تعریف: the amount contained in or the contents of a box; boxful.
مترادف: boxful, carton
مشابه: case

(3) تعریف: any of various enclosures that contain and protect.
مترادف: case, housing
مشابه: casement, jacket, sheath

- the gear box of an automobile
[ترجمه ترگمان] جعبه لوازم اتومبیل
[ترجمه گوگل] جعبه دنده خودرو

(4) تعریف: the enclosed area in a courtroom where a jury sits.

(5) تعریف: an enclosed area in a theater where spectators sit.
مشابه: compartment

(6) تعریف: a difficult situation; predicament; dilemma.
مترادف: dilemma, predicament, quandary
مشابه: conundrum, hole, plight

(7) تعریف: any square or rectangular figure, especially one that is printed or drawn.

- Indicate "yes" or "no" by putting a check in the appropriate box.
[ترجمه احمدرضا] بله یا خیر را با تیک زدن جای خالی مناسب نشان دهید.
[ترجمه ترگمان] Indicate \"بله\" یا \"نه\" با قرار دادن یک چک در جعبه مناسب
[ترجمه گوگل] بله یا نه را با چک کردن در جعبه مناسب نشان دهید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: boxes, boxing, boxed
مشتقات: boxlike (adj.)
(1) تعریف: to place or pack in a box.
مترادف: pack, package
مشابه: bundle, case, encase, wrap

(2) تعریف: to confine or contain within or as within a box.
مترادف: confine
مشابه: cage, case, coop, corral, imprison, lock in

- The problem has boxed me into a corner.
[ترجمه ترگمان] مشکل منو به گوشه ای انداخت
[ترجمه گوگل] مشکل من را به یک گوشه بسته شده است
اسم ( noun )
• : تعریف: a hit or blow struck with the hand or fist.
مترادف: blow, cuff, hit, punch
مشابه: belt, buffet, jab, knock, slap, smack, sock, swat, thwack, whack
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: boxes, boxing, boxed
(1) تعریف: to hit with a hand or fist.
مترادف: cuff, hit, strike, swat
مشابه: belt, buffet, drub, pommel, pound, pummel, punch, slap, slug, smack, sock, thrash, thump, whack

- His mother boxed his ears.
[ترجمه ترگمان] مادرش گوشش را تیز کرد
[ترجمه گوگل] مادرش گوشش را گذاشت

(2) تعریف: to fight with in a boxing match.
مترادف: fight
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to fight in a boxing match.
مترادف: fight, spar

(2) تعریف: to pursue boxing as a career.

(3) تعریف: to employ cleverness, evasion, and anticipation in a boxing match, as opposed to sheer strength or force.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a hardwood evergreen shrub or tree used ornamentally.

(2) تعریف: the wood from this tree; boxwood.

• case; crate; small seating area in a theater; punch, hit; television
fight with fists; put in crates, put in boxes
a box is a container which has stiff sides and which sometimes has a lid.
you can use box to refer to a box and its contents, or to the contents only.
a box on a form that you fill in is a square or rectangular space in which you have to write something.
a box in a theatre is a separate area like a little room where a small number of people can sit to watch the performance.
to box means to fight someone according to the rules of the sport of boxing.
see also boxed, boxing.
if you are boxed in, you are unable to move from a particular place because you are surrounded by other people or cars.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] باکس ؛ جایگاه انفرادی نگهداری گوساله ها در گوساله دانی .
[عمران و معماری] قوطی
[کامپیوتر] جعبه ؛ بدنه - جعبه - در اصطلاح عامیانه به معنای کامپیوتر . مخصوصا" نوع کوچک آن . مثلا" linux box کامپیوتری است که سیستم عامل linux را اجرا می کند. دراصطلاح فنی به معنای مجموعه ای از محدودیتهای فرضی.
[فوتبال] جعبه
[مهندسی گاز] جعبه، صندوق، قوطی
[ریاضیات] مربع، خالی
[نفت] اتصال ماده گیر

مترادف و متضاد

punch competitively


container, often square or rectangular


Synonyms: case, confine, crate, encase, pack, package, wrap


Synonyms: bin, carton, case, casket, chest, coffer, crate, pack, package, portmanteau, receptacle, trunk


place in square or rectangular container


Antonyms: unbox


ضرب (اسم)
chop, impact, strike, stroke, hit, bop, shock, beat, butt, drum, blow, impulse, multiplication, coining, bruise, fib, box, buffet, buff, punch, slash, smite, cob, coinage, stab, wham, ictus, sock

جای ویژه (اسم)
booth, bench, box

صندوق (اسم)
case, bin, fund, box, chest, trunk, coffer, hutch

اطاقک (اسم)
booth, cubicle, box, cabinet, small room

جعبه (اسم)
case, box, chest, hutch

بوکس (اسم)
box, boxing

قوطی (اسم)
tin, package, box, canister, can, packet

محفظه (اسم)
case, shield, box, chest, encasement, crate

لژ (اسم)
stall, loge, box

جعبه (اسم)
box

توگوشی (اسم)
box

بوکس بازی کردن (فعل)
box

در جعبه محصور کردن (فعل)
box

مشت زدن (فعل)
box, fist, knuckle

مشت بازی کردن (فعل)
box

در قاب یا چهارچوب گذاشتن (فعل)
box

Synonyms: buffet, clout, cuff, duke, exchange blows, hit, mix, scrap, slap, slug, sock, spar, strike, wallop, whack


جملات نمونه

1. box in
1- احاطه کردن،محبوس کردن 2- (در مسابقات دو و غیره) حریف را در تنگنا قرار دادن

2. box out
(بیس بال) راه حریف را سد کردن (به طوری که نتواند توپ را به دست آورد)

3. box the compass
سی و دو مکان قطب نما را نام بردن،یک دور کامل زدن

4. box up
1- محاصره کردن،محبوس کردن،محدود کردن 2- تخته پوش کردن

5. a box chockfull of nuts
جعبه ای مملو از آجر

6. a box cover
در جعبه

7. a box full of blue capsules
یک قوطی پر از پوشینه های آبی رنگ

8. a box full of clothes
صندوقی پر از لباس

9. a box has three dimensions: length, width and depth
جعبه سه بعد دارد: درازا و پهنا و ژرفا

10. a box of apples
جعبه ی سیب

11. a box of matches
یک قوطی کبریت

12. a box of miscellaneous candies
یک جعبه آب نبات جورواجور

13. a box of mixed nuts
یک جعبه آجیل مخلوط

14. a box on the ear
سیلی بر بنا گوش

15. a box seat
صندلی لژ

16. a box top
در جعبه

17. each box is just the same as the other
هر قوطی درست مانند قوطی دیگر است.

18. gear box
جعبه دنده

19. journal box
یاتاقان

20. letter box
(انگلیس) صندوق پست

21. suggestion box
جعبه ی پیشنهادات

22. the box alone weighs ten kilograms
جعبه به تنهایی ده کیلو وزن دارد.

23. the box and the money found therein
صندوقچه و پول هایی که در آن پیدا شده

24. the box contained a pell-mell assortment of american novels
جعبه حاوی مجموعه ی درهم و برهمی از رمان های امریکایی بود.

25. the box is partitioned into small cubicles
جعبه به مکعب های کوچک تقسیم شده است.

26. the box opens on this side
جعبه از این طرف باز می شود.

27. the box was not very heavy but it was bulky
جعبه خیلی سنگین نبود ولی بزرگ و جاگیر بود.

28. the box was so heavy that i couldn't even shift it an inch
جعبه آنقدر سنگین بود که حتی نتوانستم آنرا یک اینچ حرکت بدهم.

29. the box was wrapped in a plastic sheet
جعبه را با ورقه ی پلاستیکی پوشانده بودند.

30. this box is good for tidying toys away
این جعبه برای کنار گذاشتن اسباب بازی ها به درد می خورد.

31. ballot box
صندوق آرا،جعبه ی آرا

32. camera box (or camera body)
جعبه یا بدنه ی دوربین

33. cash box
(انگلیس) گاوصندوق،صندوق آهنین

34. deed box
صندوق آهنین (که اسناد و مدارک گرانبها را در آن نگه می دارند)

35. echo box
جعبه ی بازآوا،جعبه ی پژواک

36. a cardboard box
جعبه ی مقوایی

37. a jewelry box
جعبه ی جواهرات

38. a jury box
جایگاه هیئت داوران (در دادگاه)

39. a leaden box
جعبه ی سربی

40. a lidded box
جعبه ی در دار

41. a press box
جایگاه یا لژ خبرنگاران

42. a ribbed box
صندوق پشت بنددار

43. a wooden box
جعبه ی چوبی

44. a wooden box did duty for a chair
از یک جعبه ی چوبی به عنوان صندلی استفاده می شد.

45. an ivory box
جعبه ی (ساخته شده از) عاج

46. from the box he withdrew the old document
سند کهنه را از جعبه بیرون آورد.

47. lift the box down from the shelf
جعبه را از تاقچه بلند کن و بگذار زمین.

48. on the box of lamps it was written, "fragile- handle with care"
روی جعبه ی لامپ ها نوشته بود: ((شکستنی - با دقت جابه جا کنید. ))

49. the collecting box was full
صندوق (یا جعبه ی) اعانه پر شده بود.

50. will this box hold all the dishes?
آیا این جعبه گنجایش همه ی ظرف ها را خواهد داشت ؟

51. in a box
(عامیانه) گرفتار معما،در اشکال،درگیر

52. an inlaid cigaret box
قوطی سیگار خاتم (کاری شده)

53. he slammed the box down on the table
جعبه را تالاپی گذاشت روی میز.

54. to empty a box
جعبه ای را خالی کردن

55. to perforate a box top to give a captured butterfly air
در قوطی را سوراخ کردن و به پروانه ی اسیر هوا رساندن

56. to screw a box top tight
در جعبه را محکم پیچ کردن

57. children left in a box suffocated
بچه هایی که آنها را در جعبه گذاشته بودند خفه شدند.

58. each partition of the box contains one egg
هریک از خانه های جعبه حاوی یک تخم مرغ است.

59. he broke the cash box open with a knife
صندوق پول را با چاقو باز کرد.

60. i pried open the box with an iron bar
جعبه را به کمک میله ی آهنی باز کردم.

61. i stepped over the box
از روی جعبه گام برداشتم.

62. the exterior of the box was painted red
بیرون جعبه را رنگ قرمز زده بودند.

63. the interior of the box was painted red
درون جعبه قرمز رنگ شده بود.

64. the show was a box office smash
نمایش از نظر فروش بلیط خیلی موفق بود.

65. the size of the box was augmented considerably
اندازه ی جعبه به طور قابل ملاحظه ای بزرگ تر شد.

66. the ties around the box were made of plastic
بندهای دور جعبه پلاستیکی بود.

67. they had rigged the box to explode on contact
جعبه را طوری درست کرده بودند که در اثر تماس منفجر شود.

68. we need somebody to box all these apples
نیاز به کسی داریم که همه ی این سیب ها را در جعبه بریزد.

69. knock out of the box
(امریکا ـ بیس بال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن

a cardboard box

جعبه‌ی مقوایی


a box of matches

یک قوطی کبریت


a box full of clothes

صندوقی پر از لباس


suggestion box

جعبه‌ی پیشنهادات


letter box

(انگلیس) صندوق پست


We need somebody to box all these apples.

نیاز به کسی داریم که همه‌ی این سیب‌ها را در جعبه بریزد.


We need somebody to empty these boxes.

نیاز به کسی داریم که (محتوای) این جعبه‌ها را خالی کند.


Apples are sold by the box.

سیب را جعبه‌ای می‌فروشند.


a box seat

صندلی لژ


a press box

جایگاه یا لژ خبرنگاران


a jury box

جایگاه هیئت داوران (در دادگاه)


gear box

جعبه دنده


a box on the ear

سیلی بر بنا گوش


He is the boxing champion of the world.

او قهرمان مشت‌زنی جهان است.


When I was young, I used to box.

در جوانی مشت‌بازی می‌کردم.



اصطلاحات

box in

1- احاطه کردن، محبوس کردن 2- (در مسابقات دو و غیره) حریف را در تنگنا قرار دادن


box out

(بیسبال) راه حریف را سد کردن (به طوری که نتواند توپ را به دست آورد)


box the compass

سی و دو مکان قطب‌نما را نام بردن، یک دور کامل زدن


box up

1- محاصره کردن، محبوس کردن، محدود کردن 2- تخته‌پوش کردن


in a box

(عامیانه) گرفتار معما، در اشکال، درگیر


پیشنهاد کاربران

محفظه جعبه مانند

معنی عامیانه
دلار

جعبه کوچک

جعبه

محوطه جریمه

کادر

قاب

جعبه، کارتن


چارگوش

خانه ( در پرسشنامه ها یا در جدول ها به مربع هایی می گویند که پاسخ داخل آنها نوشته یا علامت زده می شود )

واژن ( بسیار عامیانه )

کادر
قاب
چهارگوش
جعبه
خانه
سلول

محفظه ای که یک راه خروج دارد .

جدول
کادر

جایگاه ویژه

واژه box به معنای مربع
واژه box به معنای مربع یا کادر به مربع یا مستطیل تو خالی و کوچک گفته می شود که روی صفحه کاغذ یا صفحه کامپیوتر قرار دارد و افراد برای پاسخ دادن به سوالات یا دادن اطلاعات در نظرسنجی ها آن را تیک می زنند یا پر می کنند.
to tick a box ( مربع را تیک زدن )

واژه box به معنای جعبه
واژه box به معنای جعبه به ظرفی چهارگوش از جنس چوب، مقوا، فلز و غیره گفته می شود که سطح و دیواره های صاف و محکمی دارد و اغلب یک در هم دارد و برای نگه داشتن چیزهای مختلف از آن استفاده می شود. این واژه معمولا در ترکیب با واژه های دیگر به کار می رود. مثلا:
cardboard boxes ( جعبه های مقوایی )
a toolbox ( یک جعبه ابزار )
a matchbox ( یک ( جعبه ) کبریت )

منبع: سایت بیاموز

پیشنهاد برای "جعبه ای که پِیک موتوری ها دارند"

جَعپِیک = جَعبه پِیک.

buck برابر یک دلار ( عامیانه )

a buck= one dollar
2bucks= 2 dollars


کلمات دیگر: