کلمه جو
صفحه اصلی

carry


معنی : رقم نقلی، حمل و نقل کردن، بدوش گرفتن، بردن، حمل کردن
معانی دیگر : ترابری کردن، ترابرد کردن، رساندن، بار بردن، باربری کردن، منتقل کردن (در خود)، رسانا بودن، (حسابداری - ریاضی) از یک ستون (یا صفحه یا زمان) به ستون دیگر (و غیره) بردن، وارد نمودن، ثبت کردن، انتقال دادن، نقل کردن، تحمل کردن، نگهداشتن، برشانه کشیدن، (بار مسئولیت و غیره را) بردوش کشیدن، آبستن بودن، حامله بودن، باردار بودن، داشتن، با خود داشتن، دارای حرکات و رفتار بخصوصی بودن، (رادیو و تلویزیون و روزنامه و غیره) حاوی بودن، (جزو برنامه) ارائه دادن، پیروز شدن بر، فتح کردن، (شهر و قلعه و غیره) گشودن، برنده شدن (در انتخابات و مسابقات و غیره)، (در مورد صدا و غیره) رسیدن، (بازرگانی) برای فروش عرضه کردن، (موسیقی - در آواز) دقیقا و خوب از نت موسیقی پیروی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، مورد تصویب قرار گرفتن، مکاری، خرجی دادن، کفالت کردن، (از نظر مادی یا هزینه) سرپرستی کردن، ارفاق کردن، (جنوب ایالات متحده) مشایعت کردن، (کشاورزی) تولید کردن، به عمل آوردن، کشت کردن، (گلوله و غیره) برد، حمل قایق بین دو دریاچه، پورتاژ، دوش فنگ، رسایی، تیررس

انگلیسی به فارسی

بردن، به دوش گرفتن، حمل کردن، حمل‌ونقل کردن


رقم نقلی


حمل، رقم نقلی، بردن، حمل کردن، حمل و نقل کردن، بدوش گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: carries, carrying, carried
(1) تعریف: to bear or support while moving; transport.
مترادف: bear, bring, cart, convey, haul, take, tote, transport
مشابه: deliver, fetch, lug, move, pack, portage, remove, run, ship, shoulder, support, transfer, wash

(2) تعریف: to contain or have the capacity to contain.
مترادف: contain, hold

- This bus can carry forty passengers.
[ترجمه پویا غلامی] این اتوبوس میتواند ۴۰ مسافر را با هم حمل کند
[ترجمه علی] این اتوبوس میتواند ۴۰ مسافر را سوار کند
[ترجمه lady bog🐞🐞🌹🌹] این اوتوبوس میتواند چهل مسافر را حمل کند
[ترجمه هر کی که باشم مهم نیست.] این اتوبوس می تواند چهل مسافر را جا به جا کند
[ترجمه میراکلس لیدی باگ کت نوار آدرین مرینت] این اتوبوس می تواند چهل ( ۴0 ) مسافر را با هم حمل کند .
[ترجمه ترگمان] این اتوبوس می تواند چهل مسافر حمل کند
[ترجمه گوگل] این اتوبوس میتواند 40 مسافر را حمل کند

(3) تعریف: to convey (a message or the like).
مترادف: bear, communicate, convey, pass, send, transmit
مشابه: deliver, fetch, hand, impart, transfer, transport

(4) تعریف: to conduct, as a water pipe or electric wire.
مترادف: conduct, convey, send, transmit, transport
مشابه: circulate, pass

(5) تعریف: to be pregnant with.
مترادف: bear
مشابه: deliver

(6) تعریف: to hold or bear (oneself) in a certain manner.
مترادف: comport, conduct
مشابه: bear, behave, demean

- He carries himself proudly.
[ترجمه ترگمان] با غرور خودش را حمل می کند
[ترجمه گوگل] او با افتخار می کشد

(7) تعریف: to extend further; continue.
مترادف: expand, extend, spread
مشابه: continue, move, stretch

- They will carry the campaign into a new state.
[ترجمه ترگمان] آن ها این مبارزه را به یک دولت جدید خواهند برد
[ترجمه گوگل] آنها این کمپین را به یک دولت جدید تحویل خواهند داد

(8) تعریف: to have as an accompanying quality or result.
مترادف: bring
مشابه: cause

- Breaking the law carries penalties.
[ترجمه امیر عباس بیهقی] شکستن قانون مجازات به دنبال دارد
[ترجمه ترگمان] شکستن قانون مجازات را به همراه دارد
[ترجمه گوگل] شکستن قانون مجازات می کند

(9) تعریف: to make (news, a program, or the like) available to viewers or listeners, as a newspaper or a television or radio station.
مترادف: broadcast, circulate, communicate, transmit
مشابه: disseminate, distribute, impart, pass, print, run, spread

(10) تعریف: to influence strongly.
مترادف: affect, hold, influence, sway, transport
مشابه: get, impel, incite, move

- His rousing speech carried the crowd.
[ترجمه ترگمان] نطق rousing جمعیت را به خود گرفت
[ترجمه گوگل] سخنرانی در حال سخنرانی او را جمع کرد

(11) تعریف: to have in stock.
مترادف: offer, provide, stock
مشابه: display, handle, keep, sell, supply

- The store carries many different products.
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه محصولات مختلفی دارد
[ترجمه گوگل] فروشگاه دارای بسیاری از محصولات مختلف است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: carry away, carry off, carry on, carry out
(1) تعریف: to act as a bearer.
مترادف: haul
مشابه: deliver, fetch

(2) تعریف: to be propelled, conveyed, or sustained.
مترادف: extend, reach, stretch

- a voice that carries
[ترجمه ترگمان] صدایی که حمل می کند
[ترجمه گوگل] صدایی که حمل می کند

(3) تعریف: to have or use propelling force.
مترادف: move, pass, persist, proceed
مشابه: circulate, continue

- A shotgun doesn't carry far.
[ترجمه ترگمان] یک شات گان زیاد دور نیست
[ترجمه گوگل] یک تفنگ ساچمه ای حمل نمی کند
اسم ( noun )
حالات: carries
(1) تعریف: distance or potential range traveled by an object or sound.
مترادف: range
مشابه: distance, duration, force, measure, sway

- Her voice has a lot of carry.
[ترجمه ترگمان] صدایش خیلی زیاد است
[ترجمه گوگل] صدای او حمل زیادی دارد

(2) تعریف: the land between two bodies of water that necessitates carrying a boat or canoe.
مترادف: portage
مشابه: route

• range of a gun or projectile; portage; act of carrying
bear; transport; hold and transport a person or an object; convey information; continue; have something with you (e.g.: "i always carry my brush in my purse"); be pregnant (e.g.: "linda is carrying john's baby"); be infected with a transmissible disease; be capable of singing and stay in tune (e.g.: "my daughter cannot carry a tune")
if you carry something, you take it with you, holding it so that it does not touch the ground.
to carry something also means to have it with you wherever you go.
if something carries a person or thing somewhere, it takes them there.
if someone or something carries a disease, they are infected with it and can pass it on to people or animals.
if an action carries a particular quality or consequence, it involves it.
if you carry an idea or a method to a particular extent, you use or develop it to that extent.
if a newspaper or poster carries a picture or an article, it contains it.
if a radio station carries a particular report or programme, it broadcasts it.
if a proposal or motion is carried in a debate, a majority of people vote in favour of it.
if a sound carries, it can be heard a long way away.
if a woman is pregnant, you can say that she is carrying a child.
if you carry on doing something, you continue to do it.
if you carry on an activity, you take part in it.
if you carry out a task or order, you do it.
if you carry something over from one situation to another, you make it continue to exist in the new situation.
if you carry a plan or decision through, you put it into practice.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] رقم نقلی .
[برق و الکترونیک] نقلی سیگنالی در کامپیوتر که هنگامی تولید می شود که جمع دو رقم هم ستون مساوی یا بیشتر ازمبنای سیستم عددی مورد استفاده باشد و یا اینکه اختلاف دو رقم از صفر کمتر شود .
[فوتبال] حمل کردن
[ریاضیات] آویخته است، به ستون بعد

مترادف و متضاد

رقم نقلی (اسم)
carry

حمل و نقل کردن (فعل)
carry, tote

بدوش گرفتن (فعل)
carry

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

حمل کردن (فعل)
remove, bear, carry, attribute, convey, ascribe, transport, haul, portage, wage, port, freight

transport physical object


Synonyms: backpack, bear, bring, cart, channel, conduct, convey, convoy, displace, ferry, fetch, freight, funnel, give, haul, heft, hoist, import, lift, lug, move, pack, pipe, portage, relay, relocate, remove, schlepp, shift, shoulder, sustain, take, tote, traject, transfer, transmit, transplant, truck, waft


win; accomplish


Synonyms: affect, be victorious, capture, drive, effect, gain, get, impel, impress, influence, inspire, move, prevail, secure, spur, strike, sway, touch, urge


Antonyms: fail, lose


broadcast electronically


Synonyms: air, bear, communicate, conduct, convey, display, disseminate, give, offer, pass on, publish, relay, release, send, transfer, transport


جملات نمونه

to carry the news

خبررسانی کردن


to carry a message

پیامی را رساندن


1. carry an account to the ledger
حساب را در دفتر حساب وارد کردن

2. carry (or take) coal to newcastle
زیره به کرمان بردن

3. carry conviction
جدی بودن،باور کردنی بودن

4. carry forward
1- ادامه دادن به،پرداختن به 2- (دفتر داری) از یک ستون یا صفحه یا دفتر یا حساب به دیگری انتقال دادن یا بردن

5. carry off
1- کشتن 2- (جایزه و غیره) بردن 3- (کار مشکلی را) با موفقیت انجام دادن

6. carry on
1- رفتار کردن،پرداختن به 2- (مثل سابق) عمل کردن،ادامه دادن 3- (عامیانه) ادا و اصول در آورن،رفتار بچگانه یا افراط آمیز داشتن 4- رابطه ی نامشروع داشتن 5- انجام دادن

7. carry out
انجام دادن،(از مرحله نقشه ریزی) به مرحله ی عمل رساندن،به انجام رسانیدن

8. carry out (or take) reprisal
تلافی کردن،انتقام گرفتن

9. carry over
1- باقی ماندن،به جا ماندن 2- انتقال دادن،(از ستون یا صفحه و غیره) به ستون (و غیره ی) دیگر بردن 3- به تعویق انداختن 4- ادامه دادن

10. carry the (or a) torch for someone
(امریکا - خودمانی) سخت عاشق کسی بودن (معمولا بدون آنکه طرف بداند)

11. carry the ball
(عامیانه) مسئولیت به عهده گرفتن،کارها را در دست گرفتن

12. carry the can
(انگلیس - خودمانی) تقصیر را به عهده گرفتن

13. carry the day
(در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن

14. carry through
1- انجام دادن،نایل شدن 2- رزق دادن،نگهداشتن،رساندن

15. carry weight
مهم بودن،اهمیت داشتن،دارای نفوذ بودن

16. carry weight
مهم بودن،نفوذ داشتن،خر (کسی) رفتن

17. arteries carry blood from the heart to the entire body
سرخرگ ها خون را از قلب به همه ی بدن می رسانند.

18. columns carry the heavy roof
ستون ها طاق سنگین را نگه می دارند.

19. don't carry so much money about with you !
این قدر پول را با خودت اینجا و آنجا نبر!

20. nerves carry messages to and from the brain
عصب ها پیام ها را از مغز می برند و به مغز می آورند.

21. one-hand carry
حمل با یک دست

22. to carry a gun for self-defense
برای دفاع از خود هفت تیر حمل کردن

23. to carry a message
پیامی را رساندن

24. to carry out an instruction
دستوری را اجرا کردن

25. to carry the news
خبررسانی کردن

26. dot and carry
ده بر یک

27. everyone must carry his share of the load in this house
هرکسی باید سهم مسئولیت خود را در خانه انجام بدهد.

28. bear (or carry off) the palm
برنده شدن یا بودن،جایزه را بردن

29. fetch and carry (for somebody)
خر حمالی کردن (برای کسی)،کار (برای کسی) انجام دادن،کار خانه کردن (برای کسی)

30. put (or carry or bring) into effect
اجرا کردن،موثر کردن

31. he failed to carry out his superior's orders
او در انجام اوامر مافوق خود کوتاهی کرد.

32. his failure to carry out his duties . . .
ناتوانی او در انجام وظایفش . . . .

33. his voice doesn't carry far
صدای او از دور شنیده نمی شود.

34. to envisage and carry out this great project
ابداع و اجرای این طرح بزرگ

35. age and seniority don't carry any weight with them
در نظر آنها سن و ارشدیت مهم نیست.

36. he was willing to carry out all of his commander's mandates
او مایل بود که کلیه ی دستورات فرمانده ی خود را اجرا کند.

37. these inefficient sons of--bleep--will carry out no reform
این بی عرضه های پدر -- فلان -- هیچ اصلاحی نخواهند کرد.

38. this shop does not carry leather goods
این مغازه کالای چرمی ندارد (یا نمی فروشد).

39. bear (or take or carry or take up) one's cross
(در راه ایمان یا به خاطر وجدان و غیره) ناملایمات را برخود هموار کردن،سختی کشیدن،(مانند عیسی) صلیب بر دوش کشیدن

40. we have enough rice to carry us through to next spring
تابهار آینده برنج داریم (آن قدر برنج داریم که ما را تا بهار آینده برساند).

41. . . . it's a heavy weight to carry on one's shoulder
. . . بار گرانیست کشیدن به دوش

42. in those days they used to carry the mail on horseback
آن روزها نامه رسانی را با اسب انجام می دادند.

43. she was expected to fetch and carry all day
از او انتظار داشتند که صبح تا شب فرمانبری کند.

44. they used to force slaves to carry heavy burdens
بردگان را مجبور می کردند بارهای سنگینی را حمل کنند.

45. the threat of a strike does not carry conviction
تهدید به اعتصاب جدی به نظر نمی رسید.

46. he bought so many books that he couldn't carry them
او آن قدر کتاب خرید که نمی توانست آنها را حمل کند.

47. since he was resisting arrest, they had to carry him by force
چون نمی گذاشت بازداشتش کنند مجبور شدند او را به زور ببرند.

48. he had the audacity to ask the old lady to carry his suitcase
او با پررویی (با کمال وقاحت) از پیرزن خواست که چمدانش را حمل کند.

49. he was sanctioned by the nature of his job to carry a gun at all times
ماهیت شغل او به او اجازه می داد که در تمام اوقات سلاح حمل کند.

50. it was inconsiderate of you to make your old father carry the heavy suitcase
از بی معرفتی تو بود که گذاشتی پدر پیرت چمدان سنگین را حمل کند.

51. men at the top make the decisions and men at the bottom carry them out
مردان بلندپایه تصمیم ها را می گیرند و مردان دون پایه آنها را انجام می دهند.

This boat carries only petroleum.

این کشتی فقط نفت حمل می‌کند.


Intelligence and hard work carried him to a high position.

تیزهوشی و پرکاری او را به مقام رفیعی رساند.


Air carries sound.

هوا صدا را منتقل می‌کند، هوا رسانای صدا است.


The currents of the river carried the lumber to the sea.

جریان رودخانه الوار را به دریا برد.


In those days they used to carry the mail on horseback.

آن روزها نامه‌رسانی را با اسب انجام می‌دادند.


This pipe carries water to the city.

این لوله آب به شهر می‌رساند.


carry an account to the ledger

حساب را در دفتر حساب وارد کردن


Columns carry the heavy roof.

ستون‌ها طاق سنگین را نگه می‌دارند.


When the other players were injured, Julie carried the team.

وقتی‌که سایر بازیکنان مصدوم شدند جولی تیم را رهبری کرد.


He carried both of the suitcases to the station.

او هر دو چمدان را تا ایستگاه حمل کرد.


When her husband died she was carrying her third child.

هنگامی که شوهرش مرد او سومین فرزند خود را آبستن بود.


This product carries no guarantees.

این کالا تضمینی ندارد (تضمین شده نیست).


Delay in payment of taxes carries a heavy penalty.

تأخیر در پرداخت مالیات جریمه‌ی سنگینی در بر دارد.


A deed that carries many responsibilities.

عملی که مسئولیتهای متعددی به همراه دارد.


Murder carries the death penalty.

قتل مجازات اعدام دارد.


a man who was carrying neither money nor a passport

مردی که نه پول داشت نه گذرنامه


He carried his secrets to the grave.

او اسرار خود را با خود به گور برد.


are you carrying your birth certificate?

شناسنامه همراه داری؟


From the manner of carrying themselves it was evident that they were rich.

از حرکات و رفتار آنها معلوم بود که پولدارند.


Newspapers carried his picture on the front page.

روزنامه‌ها عکس او را در صفحه‌ی اول چاپ کرده بودند.


Kennedy carried the election.

کندی در انتخابات برنده شد.


They carried the town by storm.

با یورش ناگهانی شهر را گرفتند.


She carried off the prize.

او جایزه را برد.


His voice doesn't carry far.

صدای او از دور شنیده نمی‌شود.


Sound carries better at night.

صدا در شب بهتر (به گوش) می‌رسد.


This shop does not carry leather goods.

این مغازه کالای چرمی ندارد (یا نمی‌فروشد).


He carried different tunes well.

او به آهنگ‌های گوناگون خوب آواز می‌خواند.


The show carried audiences everywhere.

نمایش همه‌جا حضار را خشنود کرد.


The bill carried by a vote of ninety to thirty.

لایحه با رأی نود به سی تصویب شد.


one-hand carry

حمل با یک دست


The cholera carried off thousands.

وبا هزاران نفر را کشت.


America carried off most of the gold medals.

امریکا بیشتر مدالهای طلا را برد.


He carried out all of his plans.

همه‌ی نقشه‌های خود را به انجام رسانید.


We have enough rice to carry us through to next spring.

تا بهار آینده برنج داریم (آن‌قدر برنج داریم که ما را تا بهار آینده برساند).


Age and seniority don't carry any weight with them.

در نظر آنها سن و ارشدیت مهم نیست.


اصطلاحات

be (or get) carried away

اختیار از دست دادن، سخت تحت تاثیر قرار گرفتن، ذوق زده شدن


carry forward

1- ادامه دادن به، پرداختن به 2- (دفتر داری) از یک ستون یا صفحه یا دفتر یا حساب به دیگری انتقال دادن یا بردن


carry off

1- کشتن 2- (جایزه و غیره) بردن 3- (کار مشکلی را) با موفقیت انجام دادن


carry on

1- رفتار کردن، پرداختن به 2- (مثل سابق) عمل کردن، ادامه دادن 3- (عامیانه) ادا و اصول در آورن، رفتار بچگانه یا افراط آمیز داشتن4- رابطه‌ی نامشروع داشتن 5- انجام دادن


carry out

انجام دادن، (از مرحله نقشه‌ریزی) به مرحله‌ی عمل رساندن، به انجام رسانیدن


carry over

1- باقیماندن، به جا ماندن 2- انتقال دادن، (از ستون یا صفحه و غیره) به ستون (و غیره‌ی) دیگر بردن 3- به تعویق انداخت- ادامه دادنن 4


carry the day

(در جنگ یا مناظره و غیره) برنده شدن


carry through

1- انجام دادن، نایل شدن 2- رزق دادن، نگه داشتن، رساندن


carry weight

مهم بودن، اهمیت داشتن، دارای نفوذ بودن


پیشنهاد کاربران

حمل کردن، بُردن

درج کردن ( اطلاعات )
All tobacco products must carry a health warning.
 goods carrying the label 'Made in the USA'

To take something from one place to another



To move some one ore some thing frome one place to enother

متحمل شدن

تلقین کردن

به تعویق انداختن

انجام دادن
در بر داشتن

To take some thing to nother place
معنی متن:وسایل را از مکانی به مکان دیگر بردن.
معنی کلمه :حمل و نقل

در بر داشتن اطلاعات یا آگهی در روزنامه


Monkeys carry their babies all day long.

منجر شدن، در بر داشتن


carry:حمل کردن . . با خود بردن . . حمل و نقل. . بردن. . تلقین کردن. .

به همراه داشتن

حمل کردن ، بردن
there books are too heavy for me to carry ⛹🏻‍♀️
این کتاب ها اون قدر سنگین هستند که نمیتونم اونا رو ببرم
ریاضی 87 ، هنر 87 ، تجربی 84

متحمل شدن ( مسئولیت و . . . )

انتقال دادن

Noun - uncountable :
مسافتی که یک توپ پس از پرتاب شدن، یا یک گلوله پس از شلیک شدن، می پیماید.

تولید کردن

1 حمل کردن ( اوردن/بردن با اعضای بدن ٫فاعل همیشه انسان یا موجود زنده است )
2 منتقل کردن ( اوردن بردن به جای دیگر فاعل معمولا وسیله ارتباتطی است )
3 منتقل کردن بیماری ( فاعل نوع مریضی )
4 داشتن ( به همراه خود داشتن همه مواقع همه زمان فاعل انسان )
5 داشتن ( برای خرید و فروش )
6 دارا بودن ( چیزی چیز دیگری به همرا خود داشتن )
7 تحمل کردن ( وزن نه به مفهوم شکستن بلکه به مفهوم وزن چیزی روی چیزی افتادن با bear اشتباه نگیرید )
اصولی ترین و کاربردی ترین معانیش همیناس ولی کامل نیست

انجام دادن

۱ ) حاوی بودن ( رادیو و تلویزیون و روزنامه و غیره ) ،
ارائه دادن ( جزو برنامه /برنامه ها )
e. g. The trial was carried live on a Chicago radio station
( جلسه دادرسی ) اون دادگاه بصورت زنده؛ جزو برنامه ها؛ از یک شبکه رادیویی مستقر در Chicago ارائه شد
carry verb ( BROADCAST )
( of a newspaper or radio or television broadcast ) to contain particular information:
This morning's newspapers all carry the same story on their front page

2 ) carry verb ( WIN )
to win the support, agreement, or sympathy of a group of people:
e. g. The bosses' plans to reorganize the company won't succeed unless they can carry the workforce with them

3 ) carry verb ( APPROVE )
[ T usually passive ]
to give approval, especially by voting: The motion/proposal/resolution/bill
was carried by 210 votes to 160

تحمل کردن

با خود داشتن - به همراه داشتن

صورت گرفتن

carry ( verb ) = transport ( verb )
به معناهای : انتقال دادن، جا به جا کردن، حمل کردن

آیا به معنی سرو کردن هم هست؟ چون استاد ما در جمله زیر اینگونه ترجمه کرد
The store carried both red and white wine
مغازه هم شراب قرمز و هم سفید سرو میکرد

به معنی داشتن بیماری است.

حَملیدن.

حمل کردن
بردن
بار کردن

مراعات کردن


کلمات دیگر: