کلمه جو
صفحه اصلی

agree


معنی : موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن
معانی دیگر : قبول کردن، سازوار کردن یا بودن، ساز آمدن، هم داستان شدن، یکدل بودن یا شدن، با هم تطبیق کردن، با هم وفق دادن، توافق کردن، سازگار بودن، ساختن به، رضایت دادن، راضی شدن، (دستور زبان) از نظر صرفی با هم خواندن یا جور بودن، خوشنود کردن، ممنون کردن، مطابقت کردن، خشم کسیرا فرونشاندن، نائل شدن

انگلیسی به فارسی

خوشنود کردن، ممنون کردن، پسندآمدن، اشتی دادن،مطابقت کردن، ترتیب دادن، درست کردن، خشم(کسی را)فرونشاندن، جلوس کردن، نائل شدن، موافقت کردن،موافق بودن، متفق بودن، هم رأی بودن، سازش کردن


موافق، موافقت کردن، موافق بودن، پسند امدن، اشتی دادن، ترتیب دادن، جلوس کردن، متفق بودن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن، درست کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: agrees, agreeing, agreed
(1) تعریف: to have the same opinion (often fol. by "with").
مترادف: accede, assent, coincide, comply, concur, correspond, square with
متضاد: clash, conflict, differ, disagree, dissent, protest
مشابه: accord, align, consent, consort, contract, hold, meet, see eye to eye, side with, subscribe, sympathize, tally

- I agree with my brother about most things.
[ترجمه kamyar] در بیشتر چیزها با برادرم موافقم
[ترجمه sed reza] من تو خیلی موضوع ها با برادرم هم عقیده ام
[ترجمه z] من و برادرم در بیشتر چیز ها با هم عقیده هستیم
[ترجمه الهه] من با برادرم در همه ی چیز ها هم عقیده هستم
[ترجمه نسرین رنجبر] من و برادرم درمورد بیشتر مسائل با هم هم عقیده هستیم
[ترجمه ترگمان] من با برادرم در مورد بیشتر چیزها موافقم
[ترجمه گوگل] با اکثر چیزها برادرم موافقم

(2) تعریف: to consent.
مترادف: accede, acquiesce, consent
متضاد: protest, refuse
مشابه: accept, approve, concede, covenant, permit

- He agreed to the terms of the contract.
[ترجمه ترگمان] او موافقت خود را با شرایط قرارداد امضا کرد
[ترجمه گوگل] او با شرایط قرارداد موافقت کرد
- Once she had looked it over carefully, she agreed to sign the lease.
[ترجمه نسرین رنجبر] وقتی با دقت قرارداد اجاره را بررسی کرد، با امضاء آن موافقت کرد.
[ترجمه ترگمان] یک بار که با دقت به آن نگاه کرده بود، قبول کرد که اجاره نامه را امضا کند
[ترجمه گوگل] هنگامی که او با دقت نگاهش کرد، موافقت کرد که اجاره نامه را امضا کند
- The carpenter agreed to do the work for less money.
[ترجمه ترگمان] نجار قبول کرد که کار را برای پول کم تر انجام دهد
[ترجمه گوگل] نجار موافقت کرد که کار را برای پول کمتری انجام دهد

(3) تعریف: to reach a mutual understanding.
مترادف: accord, coincide, concur
متضاد: disagree, dispute, diverge
مشابه: assent, consort, coordinate, correspond, covenant, meet, see eye to eye, settle

- After some negotiation, the committee agreed on a course of action.
[ترجمه ترگمان] پس از چند مذاکره، این کمیته در مورد یک دوره اقدام به توافق رسید
[ترجمه گوگل] پس از چند مذاکره، کمیته در مورد یک عمل موافقت کرد

(4) تعریف: to be appropriate or suitable.
مترادف: square with, suit
متضاد: disagree
مشابه: accord, fit, match

- That color agrees with her complexion.
[ترجمه ترگمان] این رنگ با رنگ چهره او همخوانی دارد
[ترجمه گوگل] این رنگ با چهره او سازگار است
- Living in the countryside seems to agree with them.
[ترجمه ترگمان] زندگی در روستا به نظر می رسد با آن ها موافق باشد
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد زندگی در مناطق روستایی با آنها موافق است

(5) تعریف: to be consistent; conform; match.
مترادف: conform, correspond, jibe, match
متضاد: conflict, differ, disagree
مشابه: accord, cohere, coincide, comport, dovetail, fit, square, tally

- Do our answers agree?
[ترجمه ترگمان] آیا پاسخ های ما موافق هستند؟
[ترجمه گوگل] آیا پاسخ ما موافق است؟
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: agreeing (adj.)
• : تعریف: to grant or concede (usu. fol. by a clause serving as an object).
مترادف: acknowledge, admit, concede, grant
متضاد: deny
مشابه: accept

- We all agreed that something had to be done about the problem.
[ترجمه ترگمان] همگی توافق کردیم که کاری باید در مورد این مشکل انجام شود
[ترجمه گوگل] همه ما توافق کردند که چیزی در مورد این مسئله باید انجام شود
- I agree that it's risky to drive in this weather, but it may only get worse.
[ترجمه ترگمان] من موافقم که رانندگی در این هوا خطرناک است، اما ممکن است بدتر شود
[ترجمه گوگل] من موافقم که در این شرایط رانندگی خطرناک است، اما ممکن است بدتر شود

• consent, concur; suit, fit
if you agree with someone, you have the same opinion as they do about something.
if you agree to do something, you say that you will do it.
if you agree with an action or a suggestion, you approve of it.
if two stories, accounts, or totals agree, they are the same as each other.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] موافق بودن

مترادف و متضاد

موافقت کردن (فعل)
accede, acquiesce, consent, assent, agree, comply, approbate, accept, accord, go along, yea, conform, approve, come along, concur, homologate

اشتی دادن (فعل)
agree, accord, reconcile, conciliate

متفق بودن (فعل)
adhere, agree, hang together

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

موافق بودن (فعل)
consent, agree, go along, string along

پسند امدن (فعل)
agree

ترتیب دادن (فعل)
agree, arrange, sequence, ordain

جلوس کردن (فعل)
agree, sit

سازش کردن (فعل)
agree, compromise, collude, complot, make a deal, reach an agreement

تن در دادن به (فعل)
agree, be given to

هم رای بودن (فعل)
agree, concur

be in unison, assent with another


Synonyms: accede, acknowledge, acquiesce, admit, allow, be of the same mind, bury the hatchet, buy into, check, clinch the deal, come to terms, comply, concede, concur, consent, cut a deal, engage, give blessing, give carte blanche, give green light, give the go-ahead, go along with, grant, make a deal, okay, pass on, permit, play ball, recognize, see eye to eye, set, settle, shake on, side with, sign, subscribe, take one up on, yes


Antonyms: contend, contradict, decline, disagree, dispute, dissent, oppose, protest, refuse


be similar or consistent


Synonyms: accord, answer, attune, be in harmony, blend, click, cohere, coincide, concert, concord, concur, conform, consort, correspond, equal, fall in with, fit, get along with, go hand in hand, go together, go well with, harmonize, jibe, match, parallel, square, suit, synchronize, tally


Antonyms: differ


جملات نمونه

1. agree to do something
با انجام کاری موافقت کردن،کاری را قبول کردن

2. agree with someone
با کسی موافقت کردن،با کسی هم عقیده بودن

3. i agree with what you say
با آنچه می گویید موافقم.

4. some agree and some disagree
بعضی ها موافقند و بعضی ها مخالف.

5. we agree on the substance of your proposal but disagree on details
با اصل پیشنهاد شما موافقیم ولی در جزئیات اختلاف داریم.

6. onions don't agree with me
پیاز به من نمی سازد.

7. all right i agree
بسیار خوب موافقم.

8. the will to agree
تمایل به توافق

9. even though i didn't agree with him, i liked his candor
با آنکه با او موافق نبودم از صداقت او خوشم آمد.

10. he was necessitated to agree
او را وادار به موافقت کردند.

11. i was constrained to agree
ناگزیر شدم که موافقت کنم.

12. the accounts do not agree
حساب ها با هم نمی خواند.

13. a derivative architecture which does not agree with our traditions and climate
معماری غیراصیلی که با سنت ها و آب و هوای ما جور در نمی آید

14. it is evident that you don't agree with me
معلوم است که با من موافق نیستید.

15. the pivot of the matter is whether they will or will not agree
اصل مطلب این است که آیا موافقت خواهند کرد یا نه.

16. I agree with you to a certain degree.
[ترجمه ترگمان]من با تو موافقم تا حدودی
[ترجمه گوگل]من با درجه ی خاصی از شما موافقم

17. I agree. It's for the birds.
[ترجمه ترگمان] موافقم برای پرندگان است
[ترجمه گوگل]موافقم این برای پرندگان است

18. I very much agree with the prime minister.
[ترجمه ترگمان]من با نخست وزیر بسیار موافقم
[ترجمه گوگل]من بسیار با نخست وزیر موافقم

19. Young people and older people do not always agree.
[ترجمه صابر] جوانان و پیران همیشه سازگار نیستند
[ترجمه ترگمان]جوانان و افراد مسن همیشه موافق نیستند
[ترجمه گوگل]جوانان و افراد مسن همیشه موافق نیستند

20. In the main, I agree with Edward.
[ترجمه ترگمان]در اصل، من با ادوارد موافق هستم
[ترجمه گوگل]در اصل، من با ادوارد موافقم

21. 'Do you agree?' 'Indeed I do / Yes, indeed. '
[ترجمه ترگمان]موافقی؟ بله، واقعا همین طور است
[ترجمه گوگل]آیا شما موافق هستید؟ 'در واقع من / بله، در واقع '

22. When he said that, I had to agree.
[ترجمه ترگمان]وقتی این حرف را زد باید موافقت می کردم
[ترجمه گوگل]وقتی او گفت، من مجبور شدم موافقم

23. This is a sentiment I wholeheartedly agree with.
[ترجمه ترگمان]این احساسی است که من با تمام وجودم با آن موافق هستم
[ترجمه گوگل]این یک احساس است که من با تمام وجود با آن موافقم

24. Verb and subject must agree in person.
[ترجمه ترگمان]سوژه و سوژه باید در فرد به توافق برسند
[ترجمه گوگل]فعل و موضوع باید شخصا به توافق برسند

I asked Iraj to go and he agreed.

از ایرج خواستم که برود و او موافقت کرد.


I agree with what you say.

با آنچه می‌گویید، موافقم.


They all agreed that he should be fired.

همه یکدل بودند که او باید اخراج شود.


The accounts do not agree.

حساب‌ها با هم نمی‌خواند.


the terms which were agreed upon yesterday

شرایطی که دیروز مورد توافق قرار گرفت


Tehran's climate agrees with him.

آب و هوای تهران به او می‌سازد.


Onions don't agree with me.

پیاز به من نمی‌سازد.


Her father agreed to their marriage.

پدر دختر به ازدواج آنها رضایت داد.


اصطلاحات

agree to do something

با انجام کاری موافقت کردن، کاری را قبول کردن


agree with someone

با کسی موافقت کردن، با کسی هم‌عقیده بودن


be agreed

متفق‌القول بودن، هم‌عقیده بودن، یکدل بودن، توافق داشتن


پیشنهاد کاربران

همخوانی داشتن

موافق بودن با چیزی

ساختن با کسی

توافق و آماده

پیمان بستن، معاهده بستن

مطابقت دادن

کنار آمدن با چیزی ، ساختن با چیزی



موافق بودن

سازگار بودن - سازگار

موافق بودن با کسی

سازش داشتن

همدل بودن

هم عقیده بودن ، موافق بودن.

هم عقیده بودن ، موافق بودن
my father and I don't agree on very much 🧘🏻‍♀️
من و پدرم در مورد چیزهای زیادی هم عقیده نیستیم

If I want to be the technical manager of the kindergarten with my financial ability and your support, you will accept this support and agreement.
Honestly, before meeting you in person, this idea was in my mind for the future to realize it
اگر همراه ادامه تحصیل ، من بخوام با توانایی مالی خود و پشتیبانی و حمایت شما ، تاسیس و مسئول فنی مهد کودک مجهز عالی باشم این همراهی و موافقت را قبول میکنین
راستش را بخواهید قبل از آشنایی حضوری باشما این ایده در ذهن من ، برای آینده به تحقق بخشیدنش بود

به عهده گرفتن
and fulfilling a duty that one has agreed to do

تصدیق کردن

مطابقت داشتن


- موافقت می کنم
- موافقم
( زمانی که به تنهایی استفاده می شود )

زمانی که به معنای make a decision together after discussion باشد میتواند "تفاهم کردن یا به تفاهم رسیدن یا به نتیجه رسیدن بر چیزی" ترجمه گردد و دیگر با حرف اضافه with عموما بکارنمیرود.

هَمداستانیدن.
هماوازیدن.

اتفاق نظر داشتن


کلمات دیگر: