فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: beats, beating, beat, beaten
• (1) تعریف: to hit (someone or something) repeatedly.
• مترادف: club, drub, flail, knock, pommel, pound, pummel
• مشابه: baste, batter, bludgeon, buffet, cane, clobber, cudgel, flog, hammer, lambaste, lash, lather, lick, scourge, thrash, thwack, trounce, wallop, whale, whomp
- They beat the drums loudly.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] آنها، با صدای بلند درام می زنند!
[ترجمه ترگمان] طبل ها با صدای بلند طبل ها را شکست
[ترجمه گوگل] آنها با صدای بلند درام را شکستند
- The thugs beat him in the face.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] اراذل، توی صورتش می زنن!
[ترجمه ترگمان] The به صورت او ضربه زدند
[ترجمه گوگل] اراذل و اوباش او را در صورتش گرفت
• (2) تعریف: to win against; defeat.
• مترادف: best, defeat, drub, lick, whip, worst
• مشابه: ace, clobber, conquer, cream, crush, down, hammer, lambaste, overcome, rout, shellac, thrash, trounce, vanquish, wallop, whale, whomp
- She beat him at tennis.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] او در تنیس مغلوبش کرد.
[ترجمه ترگمان] او او را در تنیس کتک زد
[ترجمه گوگل] او او را در تنیس ضرب و شتم کرد
• (3) تعریف: to shape or make by striking.
• مترادف: forge, mold, shape, work
• مشابه: fashion, form, hammer, knock, make, tap
- He beats metal into jewelry.
[ترجمه مائده حوایی] او فلز را به فرم جواهر در می آورد.
[ترجمه ترگمان] او فلز را با جواهر شکست می دهد
[ترجمه گوگل] او فلز را به جواهرات می برد
• (4) تعریف: to stir rapidly.
• مترادف: blend, whisk
• مشابه: churn, cream, mix, stir, whip
- Beat the eggs.
[ترجمه صابر] تخم مرغ ها را هم بزنید
[ترجمه ترگمان] تخم مرغ ها رو بزن
[ترجمه گوگل] تخم مرغ را بکوبید
• (5) تعریف: to hurt (someone) by beating (sometimes fol. by "up").
• مترادف: batter, knock around
• مشابه: drub, flog, hide, lick, rough, rough up, thrash, trounce, wallop
- The guards beat the prisoners often.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] زندانبانان، اغلب زندانی ها رو می زنن!
[ترجمه ترگمان] نگهبان ها غالبا زندانیان را کتک می زدند
[ترجمه گوگل] نگهبانان اغلب زندانیان را ضرب و شتم کردند
- The bullies beat up the new kid on the first day of school.
[ترجمه مهرداد عبداله زاده] قلدر های مدرسه، اول سال بچه های کوچیک را کتک می زنن.
[ترجمه یوسف نادری] تو اولین روز مدرسه، قلدرا بچه تازه وارد رو کتک زدن.
[ترجمه ترگمان] افراد قلدر کودک جدید را در اولین روز مدرسه کتک زدند
[ترجمه گوگل] گرگ ها در روز اول مدرسه بچه جدید را می کشند
• (6) تعریف: to be preferable to.
• مشابه: outdo, surpass, top
- Sitting sure beats standing.
[ترجمه ترگمان] مطمئن باش که در حال ایستادن است
[ترجمه گوگل] نشستن بیدار ایستاده
• (7) تعریف: to be very unclear to; perplex.
• مترادف: baffle, confound, mystify, perplex, puzzle
• مشابه: bewilder
- It beats me how he always wins.
[ترجمه یوسف نادری] سر در نمیارم چطوری همیشه برنده میشه!
[ترجمه ترگمان] به من می زنه که چطور همیشه برنده میشه
[ترجمه گوگل] این من را شگفت زده می کند که همیشه برنده است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to hit repeatedly.
• مترادف: pound
• مشابه: batter, hammer, hit, knock, smite, strike
- The waves beat against the shore.
[ترجمه ترگمان] امواج به ساحل برخورد می کردند
[ترجمه گوگل] امواج در برابر ساحل شلیک کردند
• (2) تعریف: to move with a regular rhythm; pulsate.
• مترادف: pound, pulsate, pulse, throb
• مشابه: hammer, palpitate, thud, thump
- She is very weak, but her heart is beating steadily.
[ترجمه ترگمان] خیلی ضعیف است، اما قلبش پیوسته می تپد
[ترجمه گوگل] او بسیار ضعیف است، اما قلبش به طور پیوسته ضرب و شتم دارد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a stroke or blow, often in a series.
• مترادف: blow, hit, stroke
• مشابه: bash, bop, box, buffet, clout, cuff, punch, slap, smack, strike, thwack, wallop, whack, whomp
• (2) تعریف: a rhythmic movement that comes from within; pulsation.
• مترادف: pulsation, throb
• مشابه: pulse, stroke
- the beat of a heart
[ترجمه ترگمان] ضربان قلب
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم قلب
• (3) تعریف: musical rhythm.
• مترادف: rhythm
• مشابه: cadence, meter, time
• (4) تعریف: one's regular professional territory or subject matter.
• مشابه: area, assignment, circuit, precinct, rounds, route, territory, zone
- a policeman's beat
[ترجمه هستی] حوزه استحفاظی یک پلیس
[ترجمه ترگمان] یک پلیس کتک می زند
[ترجمه گوگل] ضربات پلیس
- a reporter's beat
[ترجمه ترگمان] کتک زدن یک خبرنگار
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم خبرنگار
صفت ( adjective )
مشتقات: beatable (adj.)
عبارات: beat around the bush, beat about the bush
• (1) تعریف: (informal) very tired; exhausted.
• مترادف: dead, exhausted, fagged, tuckered out, worn-out
• مشابه: done in, drained, fatigued, jaded, prostrate, tired, wasted, weary
• (2) تعریف: of or pertaining to the Beat Generation of the 1950s, or its adherents.
• مشابه: rebel