کلمه جو
صفحه اصلی

boundary


معنی : مرز، سرحد، خط سرحدی، کرانه، کرانی
معانی دیگر : حد، کران

انگلیسی به فارسی

کرانه، کرانی


مرز، خط سرحدی


انگلیسی به انگلیسی

• limit, border
the boundary of an area of land is an imaginary line that separates it from other areas.

اسم ( noun )
حالات: boundaries
• : تعریف: a line, real or imaginary, that indicates the limits of something.
مترادف: border, demarcation, edge, limit, line
مشابه: bound, brink, confine, enclosure, limitation, margin, mete, perimeter, periphery, restraint, restriction, verge

- The river forms part of the southern boundary of our country.
[ترجمه ترگمان] این رودخانه قسمتی از مرز جنوبی کشور ما را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل] رودخانه بخشی از مرز جنوبی کشور ما است
- We planted trees along the boundary of our property.
[ترجمه آرمین] ما در امتداد مرزهای املاک مان درخت ( انی ) کاشتیم
[ترجمه امین] ما در امتدادِ مرز ملک مان درختانی را کاشتیم.
[ترجمه ترگمان] ما درختانی را در امتداد مرز ملک مان کار گذاشته بودیم
[ترجمه گوگل] ما درختان را در امتداد اموالمان کاشتیم

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] حدی - کناری - سرحد - مرز - مرزی - کرانه - حد
[برق و الکترونیک] مرز حد فاصل بین مواد نیمرسانای نوع ان و پی که در آن تراکم دهنده ها و پذیرنده ها یکسان است. - کران، مرز
[فوتبال] مرزی
[مهندسی گاز] مرز، سرحد
[زمین شناسی] مرز خط یا مجموعهای از خطوط محدود کننده گستره یک ناحیه دارای ویژگیهای خاص. مرز «منطقی» با فتسیر انسان از عوارض جغرافیایی تعریف می شود (مرز اکو)
[ریاضیات] مرزی، کرانه، مرز، سرحد، حد، کرانه
[معدن] مرز (عمومی استخراج)
[آمار] کرانه، مرز

مترادف و متضاد

outer limit


مرز (اسم)
border, bound, abutment, abuttals, edge, brink, boundary, frontier, mark, precinct, balk, rubicon, bourn, bourne, outskirt, ridge, purlieus, rand, selvage, selvedge

سرحد (اسم)
border, bound, abutment, boundary, frontier, butting, demarcation line, borderline, boundary line, bourn, bourne

خط سرحدی (اسم)
border, boundary, frontier

کرانه (اسم)
boundary, mete, shore, strand, littoral

کرانی (صفت)
boundary

Synonyms: abuttals, ambit, barrier, beginning, border, borderland, borderline, bounds, brink, circumference, circumscription, compass, confines, edge, end, environs, extent, extremity, frame, fringe, frontier, hem, horizon, limits, line, line of demarcation, march, margin, mark, mere, mete, outline, outpost, pale, perimeter, periphery, precinct, purlieus, radius, rim, side, skirt, terminal, termination, terminus, verge


Antonyms: inside, interior, minimum


جملات نمونه

1. boundary disputes propelled the two countries toward war
اختلافات مرزی،دو کشور را به جنگ سوق می داد.

2. the boundary between the two countries was heavily fortified
مرز بین دو کشور به شدت (از نظر نظامی) مستحکم شده بود.

3. the boundary between two pieces of land or two countries
مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور

4. the boundary which divides the living from the dead
مرزی که زندگان را از مردگان جدا می کند

5. khoozestan's western boundary coincides with arvand rood's course
مرز غربی خوزستان منطبق با کرانه ی اروندرود است.

6. he walks the boundary and mends broken fences
او در مرز گشت می زند و نرده های شکسته را مرمت می کند.

7. they marked off the farm's boundary
آنها حدود مزرعه را نشانه گذاری کردند.

8. the ural mountains are considered the eastern boundary of europe
کوه های اورال مرز خاوری اروپا محسوب می شوند.

9. The Mississippi River forms a natural boundary between Iowa and Illinois.
[ترجمه ترگمان]رودخانه میسیسیپی مرز طبیعی بین آیوا و ایلینویز را تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]رودخانه می سی سی پی یک مرز طبیعی بین آیووا و ایلینوی را تشکیل می دهد

10. The river is the boundary between the two countries.
[ترجمه ترگمان]این رود مرز میان دو کشور است
[ترجمه گوگل]رودخانه مرز بین دو کشور است

11. The mountain is the boundary between the two countries.
[ترجمه ترگمان]کوه مرز میان دو کشور است
[ترجمه گوگل]کوه مرز میان دو کشور است

12. We continued along the southern boundary of the country.
[ترجمه ترگمان]ما در امتداد مرز جنوبی کشور ادامه دادیم
[ترجمه گوگل]ما در امتداد مرز جنوبی کشور ادامه یافتیم

13. The stream curves round to mark the boundary of his property.
[ترجمه ترگمان]منحنی جریان گرد هم می پیچد و مرز ملک او را مشخص می کند
[ترجمه گوگل]منحنی جریان به دور مرز اموال خود اشاره دارد

14. The duke perambulated the boundary of his estate.
[ترجمه ترگمان]دوک مرز ملک خود را زیر پا گذاشت
[ترجمه گوگل]دوک مرز اموال خود را به تصرف درآورد

15. The boundary changes were denounced as blatant gerrymandering.
[ترجمه ترگمان]تغییرات مرزی به عنوان gerrymandering آشکار مورد حمله قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]تغییرات مرزی به عنوان سرتاسر پرخاشگرانه محکوم شد

16. This film blurs the line/distinction/boundary between reality and fantasy.
[ترجمه ترگمان]این فیلم خط \/ تمایز \/ مرز بین واقعیت و فانتزی را محو می کند
[ترجمه گوگل]این فیلم خط خط / تمایز / مرز بین واقعیت و فانتزی را مختل می کند

17. The boundary was marked with a dotted line.
[ترجمه ترگمان]مرز با خط نقطه چین مشخص شده بود
[ترجمه گوگل]مرز با خط نقطه نقطه مشخص شد

18. The ball ran to the boundary.
[ترجمه ترگمان]توپ به مرز رسید
[ترجمه گوگل]توپ به مرز فرار کرد

the boundary between two pieces of land or two countries

مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور


پیشنهاد کاربران

محدوده


مرز

حدومرز

جمع= حدود و ثغور

boundary ( علوم نظامی )
واژه مصوب: خط حد
تعریف: خطی فرضی که ناحیۀ تحت پوشش هریک از یگان ها را برای هماهنگیِ بهتر و جلوگیری از اختلال مشخص می کند

صف
مثل:boundary personnel. کارکنان صف


کلمات دیگر: