کلمه جو
صفحه اصلی

exhaustion


معنی : خستگی، فرسودگی
معانی دیگر : برون کشی، تهی سازی، مصرف (تا آخر)، تخلیه، تمام شدن، ته کشیدن، بی توانی، ستوهی، ماندگی

انگلیسی به فارسی

خستگی، فرسودگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of exhausting, or state of being exhausted.

(2) تعریف: extreme fatigue; loss of energy.

• feebleness, weakness, lack of energy; draining, using up
exhaustion is the state of being so tired that you have no energy left.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] تخلیه - رمق کشی حمام رنگ- حمام رنگ
[ریاضیات] افنا، اشباع

مترادف و متضاد

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

فرسودگی (اسم)
frazzle, fatigue, exhaustion

tiredness


Synonyms: burnout, collapse, consumption, debilitation, debility, enervation, expenditure, fatigue, feebleness, lassitude, prostration, weariness


Antonyms: energy, liveliness, readiness, vigor


جملات نمونه

1. exhaustion gradually muddied his mind
خستگی کم کم فکر او را مختل کرد.

2. the exhaustion of the world's natural resources
تمام شدن منابع طبیعی جهان

3. some soldiers died of thirst and exhaustion
برخی سربازان از تشنگی و خستگی مردند.

4. He had complained of exhaustion after his gruelling schedule over the past week.
[ترجمه موسی] او پس از برنامه زمانی طاقت فرسای هفته گذشته خود از خستگی گله مند شده بود.
[ترجمه ترگمان]او پس از برنامه gruelling در طول هفته گذشته، از فرط خستگی شکایت کرده بود
[ترجمه گوگل]او پس از برنامه ریزی شدید خود در طول هفته گذشته از خستگی شکایت کرده است

5. She was taken to hospital suffering from exhaustion.
[ترجمه موسی] او از شدت ضعف به بیمارستان منتقل شد.
[ترجمه ترگمان]از خستگی در بیمارستان بستری شده بود
[ترجمه گوگل]او به بیمارستان منتقل شد و از خستگی رنج می برد

6. He collapsed with exhaustion.
[ترجمه موسی] از خستگی غش کرد.
[ترجمه ترگمان]با خستگی از پا درآمد
[ترجمه گوگل]او با خستگی سقوط کرد

7. Many runners were suffering from heat exhaustion .
[ترجمه موسی] بسیاری از دوندگان از گرمازدگی رنج می بردند.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دوندگان از خستگی ناشی از گرما رنج می بردند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دونده ها از خستگی گرما رنج می برند

8. He fell silent, with his head bowed in exhaustion.
[ترجمه موسی] ساکت شد و سرش از درماندگی خم شد.
[ترجمه ترگمان]او ساکت شد و سرش به خستگی خم شد
[ترجمه گوگل]او ساکت شد، سرش را خفه کرد

9. She was suffering from physical and mental exhaustion.
[ترجمه موسی] او از ضعف جسمی و روحی رنج می برد.
[ترجمه ترگمان]از خستگی جسمی و جسمی رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از خستگی فیزیکی و ذهنی رنج می برد

10. She felt ill with/from exhaustion.
[ترجمه ترگمان]از خستگی حالش بد شده بود
[ترجمه گوگل]او احساس خستگی و خستگی می کند

11. They were in a state of exhaustion after climbing the mountain.
[ترجمه موسی] آنها پس از صعود به کوه در حالت ناتوانی ( ضعف، بیحالی ) قرار داشتند.
[ترجمه ترگمان]آن ها پس از بالا رفتن از کوهستان در حالت خستگی بودند
[ترجمه گوگل]آنها پس از بالا رفتن از کوه، در حالت خستگی بودند

12. We can define burnout as exhaustion.
[ترجمه موسی] ما می توانیم از کار افتادگی را به عنوان نوعی خستگی تعریف کنیم.
[ترجمه ترگمان]تحلیل رفتگی را به عنوان خستگی تعریف می کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم فرسودگی را به عنوان خستگی تعریف کنیم

13. He was hollow-eyed and seemed very close to exhaustion.
[ترجمه ترگمان]چشم هایش گود افتاده بود و از خستگی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او توخالی بود و بسیار خسته به نظر می رسید

14. His voice was hoarse with exhaustion.
[ترجمه ترگمان]صدایش از خستگی گرفته بود
[ترجمه گوگل]صدای او با خستگی خشن بود

the exhaustion of the world's natural resources

تمام شدن منابع طبیعی جهان


Some soldiers died of thirst and exhaustion.

برخی سربازان از تشنگی و خستگی مردند.


پیشنهاد کاربران

مصرف شدن تدریجی مواد خام در طول عملیات کسب و کار
تمام شدن تدریجی منابع
میزان ته کشیدن منابع

خستگی

فرسودگی

exhaustion ( noun ) = خستگی، فرسودگی، تحلیل رفتگی، درماندگی، بی رمقی، ضعف ( در پزشکی ) ، ناتوانی، بیحالی، ستوه


example:
there's no end to my exhaustion.
خستگی شدید من پایان ندارد.


Exhaust :
۱ ) اگزوز
۲ ) به پایان رسیدن ( منابع ، انرژی و. . . )
۳ ) از پا افتادن

Exhaustion:
۱ ) به پایان رسیدگی ( منابع ، انرژی و. . . )
۲ ) از پا افتادگی

اتمام


کلمات دیگر: